دوستان من پسرم رو دیروز بردم پارک. ۳تا دختر حدود ۵ ساله داشتن باهم سرسره بازی میکردن،بدو بدو میکردن و میخندیدن.
پسر منم این مدلی بازی کردن های هیجانی رو دوست داره. چند بار سعی کرد خودش رو باهاشون قاطی کنه، اما همش بهش میگفتن برو کنار. ما با تو نمی‌خوایم بازی کنیم.
من اولش دخالت نکردم.
بعد دیدم پسرم ازشون ناامید شد رفت اونور.

بعد من رفتم ب یکی از دخترا گفتم پسر منم دوست داره با شما بازی کنه ، گفت باشه بیاد.منم پرهام رو صدا زدم ، گفتم بیا با دوستات بازی کن.
ولی ۲تای دیگه خیلی بدجنس بودن،راه نمیومدن.

یک صحنه دیدم که داره با زور پسرم رو از سرسره می‌کشه پایین ، منم دیگه عصبانی شدم و به دختره تذکر دادم. پسرم هم داشت نگام میکرد.


حالا میگم من کار درستی کردم یا نه؟؟

از این جهت که شنیدم تو بازی بچه ها دخالت نکنید، منم سعی کردم دخالت نکنم. اما وقتی میبینم دارن ب پسرم زور میگن، دیگه نمیتونم خودم رو کنترل کنم.

شما بودید چیکار میکردید ؟؟

۳ پاسخ

اتفاقا یه جاهایی باید بچه ها ببین و یاد بگیرن از حق خودشون دفاع کنن
حالا اینکه یکی دوس نداره باهاشون بازی کنه منطقیه اما اگه به هول دادن و کشیدن باشه منم دخالت میکنم چون امکان داره اسیب بهشون برسه

من اصلا تو هیچی دخالت نمیکنم حتی بچه های دیگه هم اجبار نمیکنم با بچم بازی کنن
دعواشونم بشه دخالت نمیکنم چون میگم دخترم باید یاد بگیره دفاع کنه نه منتظر کمک من بمونه
فقط اگه ببینم دیگه داره از حد میگذره و احتمال داره صدمه بزنن میرم جدا میکنم
دید بچه ها با ما متفاوته باید بذاریم خودشون خودشون رو با هر شرایط و هربچه ای وفق بدن

نباید میذاشتی باهاشون بازی کنن بچه بزرگا با کوچیکا حال نمیکنن مثل مزاحم میبینن شون

سوال های مرتبط

مامان راد مامان راد ۳ سالگی
سلام
ما پریروز خانه بازی بودیم
هنوز تو شوکم، امیدوارم خدا بهمون عقل درست حسابی بده تا در امان باشیم
منو پسرم داشتیم بازی میکردیم که یک گروه ۵ نفره مادر با بچه‌های یک و نیم ساله و دوساله تشریف آوردن که ای کاش تشریف نمیاوردن🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️

یکیشون با همسرش اومده بود که در واقع مثل خواجه حرمسرا بود

جریان از اینجا شروع شد که منو راد تو اتاق ماسه بازی بودیم که این زن و شوهر با بچه‌شون اومدن و بچه رو گذاشتن داخل ماسه‌ها و منم سرگرم بازی و فیلم گرفتن از پسرم که یه لحظه سرمو بالا گرفتم که دیدم این زوج دارن همو بصورت عجیبی ماساژ میدن😂🫣
خیلی انتحاری بچمو زدم زیر بغلمو بردم یه اتاق دیگه
اونجا داشتیم بازی میکردیم که یکی از مامانا ازم پرسید اینجا محیطش خوبه؟
براش توضیح دادم که خانه‌های بازی اطراف این امکاناتو نداره بعد پرسید شما همیشه میاین اینجا که یهو اون آقا اومد بعد نمیدونم چرا به این خانومه گفتم همسرتون کارتون داره
که بعد از صحبتهاشون و مکالمه بسیار بسیار عجیبشون و رفتن یارو، خانومه خندیدو گفت نننننه دوست پسرمه🫢🫣
خلاصه
دوباره بچمو زدم زیر بغلمو رفتم تویه اتاق دیگه که تنها باشیم

هنوز چند دقیقه نگذشته بود که آقاهه اومد داخل اتاق، می‌خواست سر حرفو باز کنه که من پاشدم یجورایی هم عصبانی و هم وحشت زده بودم تو این محیط!!! ماله بچه‌هاست!!!
رفتم کتری برقی رو برداشتم به پسرم گفتم دکمه‌اشو بزنی صدای آب جوش میده
که زل زده بود بهمون، سلام کرد گفت میتونم وقتتونو بگیرم، گفتم نه