۵ پاسخ

کلا بچه چون پاک و معصومه جن و پری میبینه

دختر من ب ی نقطه خیره میشد میخندید منم از ترس سکته میکردم خیلی حس بدیه😑

قران گذاشتی بالای سرش؟ 🥲

واسه منم ی موقع هوایی این کارو می‌کنه و منم دقیقا نمی‌دونم چرا😐
البته کوچیک تر بود بیشتر (زیر یکماه)
همیشه خودم ی سایه عین خفاش می‌دیدم ک بالا سرمونه🤦🏻‍♀️
قشنگ حس میکردما اونم سر اون اذیت میشد برای اینکه آروم سه و بخوابه صدای حفتمونو می‌شنید و وسطمون میخابید
البته همه میگفتن توهم زدی و چون از چله در نیومدین اینجوری حس کردی🫠😂

جلل خالق

سوال های مرتبط

مامان نخودفرنگی مامان نخودفرنگی ۴ ماهگی
واقعا اشتباه کردم دیروز با دخترم رفتم ختم عمه شوهرم
دیروز چهلم عمه شوهرم بود نمی دونم چی شد یهویی تصمیم گرفتم که برم هیچ کس هم بهم نگفت نرم رفتنم واقعا خریت بود چون هیچ کس هنوز دخترم رو ندیده بود به خاطر محرم هنوز هیچ کس واسه دیدنی نیومده بودن بعدشم که عمه ش فوت کرد همه دخترم رو بوسیدن چه مرد چه زن اصلا دوست نداشتم اینقدر آدم دور دخترم جمع بشن انگار اصلا بهش فکر نکرده بودم که چه اتفاق هایی قراره بیفته همه دورمون جمع شده بودن حالم از خودم بهم می خوره بعد مجلسم موقعی که اومدیم سوار ماشین شدیم نمی دونم یهو چی شد که اینطوری دخترم زد زیر گریه اصلا نفسش بالا نمی یومد هر کاری می کردم حتی سینمو نمی گرفت اصلا از روزی که به دنیا اومده بود تا حالا چنین گریه ای نکرده بود فکر کنم کل گریه های این مدتش اندازه همین یه گریه بود اصلا انگار یه اتفاقی براش افتاده بود هیچ جوره آروم نمی شد هر کاری خودم و مامانم و شوهرم کردیم آروم نشد واقعا گریه عجیبی بود
شوهرم پسرخالمه ،به خاطر خاله های فضولم که حرف در نیارن رفتم و اصلا فکر نکردم امکان داره به دخترم چ صدمه ای بزنم موقع تشیع که بود چهل روز پیش من و مامانم نرفتیم خاله بزرگه زنگ زد به مامانم که خیلی کارت اشتباه بوده باید می اومدی من از ترس که بعد بگن عروسشون همه جا می‌ره فقط اینجا نمی تونست بیاد فکر کردم که برم در صورتی که همیشه میگفتم جایی که خیلی شلوغه یا صدا خیلی بلنده نباید دخترم رو ببرم ولی اینقدر از تلفن خالم ناراحت بودم و می ترسیدم دوباره حرف در بیاد که بدون فکر دخترم رو برداشتم و رفتم
خاک بر سر خاله هام که همیشه از دستشون عاجزم و آرامش ندارم
مامان جان کوچولو🩵 مامان جان کوچولو🩵 ۵ ماهگی
بلخره منم جرعت کردم پسرمو بردم ختنه کردم(لیزری و بخیه)
نه راحت بود نه سخت…اولش بچم موقه امپول بی حسی زدن گریه کرد بعدش ک بیحس شد اروم شد حتی موقه عمل هم اغو اغو میکزد با دکترا…خداروشکر موقه اصلا اصلا حس نکرد و بازی میکرد البته من در اومدم بیرون از پشت در داشتم چوش‌میدادم چون واقعا حالم خراب بود وقتی بتادین و زدن میخواست کارشو شروع کنه گفتم میرم بیرون..خلاصهعکلش تموم شد و رفتم برداشتمش بغلم کم کم گریش شروع شد و افتضاح گریه میکرد سیاه میشد..قطره پاراکیدشو دادم تا تاثیرشو بزاره کلی گریه کرد و اروم نمیشد هی پاهاشو تکون میداد و گریه میکرد…ماشین که حرکت کرد خیلی گذشت تا اروم شد…رسیدیم خونه یکم گذشت چنان گریه ای کرد که دو بار سیاه شد…فک کنم جیش کرد واسه همین…خلاصه الان اروم گرفته خوابیده…ینی یه بار خیلی سنگین از رو دوشم برداشته شدا بخدا…پیرم از وقتی ۴۰ روزش بود میخواستم ببرم ختنه و هر سری هم پشیمون میشدم ولی این بار دل و زدم به دریا و بردمش…بهترین تصمیم بود واقعا اگ بزرگ تر میشد خیلی سخت ترم میشد براش…خوب شد که بردم دکتر بعد عمل گفت این پوست دورش خیلی تنگ بوده…
ولی‌دیگه راحت شدم😮‍💨
پسرم دودولش جیجی شد مبارکش باشه😍🥰😂
مامان هومان مامان هومان ۸ ماهگی
بالاخره منم پسرم ختنه کردم.بعد از چندین هفته کلنجار رفتن با خودم.
باید بگم بدترین و وحشتناک ترین دقایق عمرم بود.اولش که سوزن بی حسی زد یه کم گریه کرد بعدش آروم شد.پوستش که جدا کرد گریه نکرد اصلا ولی برا بخیه زدن اونقد گریه های جگرسوز و شدید کرد که من گفتم الان بچم غش میکنه.تشنج میکنه.خلاصه که چند دقیقه آخرش بچم خیلی زجر کشید.بعدش که تموم شد آب قند دادمش.حالش خوب شد.همونجا شیرمو دادم و یه نیم ساعتی باید میشنستیم که دکتر چک کنه خونریزی و اینا نداشته باشه.شیر خورد خوابید خدا رو شکر.تو راه برگشت هم کمی اذیت شد و میپیچید به خودش.خونه که اومدیم حالش خوب بود.کلی خندید و تکون خورد دیگه اصلا درد نداشت.استامیتوفن دادمش خوابید.نصفه شب یه کم بیدار شد و ناله کرد و دوباره خوابید تا صبح.صبح هم چک کردم دیدم کلی جیش کرده و خوشبختانه اصلا دردش نگرفته بود برای جیش کردن.از صبح تا حالا هم حالش خوبه خدا رو شکر.فقط گاهی دردش میاد انگار.در کل به جز اون چند دقیقه بقیه اش خوب بود.ایشاالا که همه چی به خوبی پیش بره و زود خوب بشه گل پسر.
#ختنه