۱۹ پاسخ

حس مادری که چیز خاص و ماوورایی نیست همین که انقد عاشقشی از خودگذشتگی میکنی صب تا شب مواظبشی براش وقت میزاری نگرانشی اینا همش یعنی مادری

وایی منکه پسرمو نشون دادن بهم شدیداااا احساساتی شدم گریه کردمممم ضربان قلبم رفت بالا دکتر گفت آروم باش الان سکته می‌کنی🤦🏻‍♀️آمپول اینا زدن خودمو آروم کردم
اصلا دیدمش دلم رفت براش نمی‌دونم چجوری توضیح بدم قلبم یجوری میکوبید براش که نگم🫠

نه برای هردوتاشون فقط نگاه کردم حسی نداشتم . فقط درد زیادی داشتم

اره تا گذاشتند روی شکمم چندین بار خداروشکر کردم وصلوات فرستادم

نه گریه نکردم😂

من تو دردام به حد کافی گریه کردم وقتی دیدمش فقط شکر می کردم بله اشکم تو چشمام جمع شد و همون لحظه آیت الکرسی خوندم که سالم به دنیا اومده

وقتی گزاشتنش دم صورتم مث اسکولا نگاش میکردم و میخندیدم ولی وقتی ۳۰روزگی بستریش کردن اندازه اسبی گریه کردم اون موقع فهمیدم مادر بودن یعنی چی

اولش که دنیا اومدن نه منم چیز خاصی نداشتم
و تا ۴ روز معمولی بود ولی روز چهارم ک بخاطر زردی بستری شدن جفتشون و وقتی بخاطر سرم و خون گرفتن یا حتی تو بیمارستان گریه میکردن دلم ریش میشد
چقد گریه میکردم نمیتونستم صدا گریشونو بشنوم،در حالی ک بچه‌های دیگ گریه میکردن واکنش خاصی نداشتم و فهمیدم واقعا دوقلوهام چیز دیگه این تو دنیا برام
هیچی رو باهاشون عوض نمیکنم.
الانم ازم دور بشن یا خدایی نکرده مریض بشن و بخان بستری بشن قلبم میره،اشکم در میاد ،نمیتونم
مادری واقعا حس قشنگیه
لطفا خودتون اذیت نکن تو بهترین مامانی❤️

من گریه نکردم ولی وقتی گذاشتنش کنارم اصلا باورم نمیشد یه حس عجیبی داشتم 😍😍الآنم ک جونم براش میدم بس که عزیزه برام شبا اگر کنارم نخوابه خوابم نمیبره 🥹❤️

من گریه نکردم ولی خیلی خیلی دلم براش ضعف رفت.

چون هردو زایمانم طبیعی بود اون لحظه بیشتر تو شوک بودم چطو اون همه دردو تحمل کردم 😂
بچه اولم ک دیدم شروع کردم ب آیت الکرسی خوندن و درآغوشش گرفتم
دومی رو اول گفتم تو رو خدا یکم آب بم بدین بعد گفتم بچمو بم بدین😂😂
ولی برا حس مادرانه گریه نکردم از خوشحالی در آغوششون گرفتم و جونمم الان براشون در میره

عزیزم در مورد حس مادری افسانه زیاده
چیز ماورایی و عجیبی نیست که
همین عشقی که جریان داره همون حس مادرانس
نگرانشی مراقبشی دوستش داری

اشکالی نداره عزیزم

منم‌مثل تو بودم اصلا هیچ حسی نداشتم مخصوصا میگم حس مادر رو چرا متوجه نمیشم‌تااین که دقیق یکماه بعد زایمانم مجبور شدم باز عمل کنم وقتی از بچم دور شوم توی بیمارستان از اوج دلتنگی وقتی چشمم بستم انگار بچم تو بغلم بود و آروم شدم

من خوشحال شدم دیدم خندیدم

من باراولی که دیدمش بعد ۳روز بعد از زایمانم بود.. وقتی توی ان ای سیو دیدمش انقدر گریه کردممم که نفسم رفت
البته من از بارداریم حس مادری رو گرفتم
ولی اولین بار حس عمیقی که ازش گرفتم زمانی بود ک صدای گریشو حین زایمانم شنیدم(ولی ندیدمش)
بعدم وقتی دیدمش

هرکسی یجوریه همه مثل هم نیستن
همینکه میگی عاشقشی یعنی حس مادری

من بچم حالش بد شد😔نتوسنتم بغلش کنم حالش بد شد اکسیژن واینا سریع بردنش بستری شد

آره من گریه کردم ...مخصوصا اینکه نارس بود و خیلییییییی کوچیک 🥹

سوال های مرتبط