۹ پاسخ

من روز دهم که از خونه مامانم اینا رفتم احساس کردم خیلی تنها شدم اشکام بی اختیار می‌ریخت تا ده روز مامانم بچمو ترخشک میکرد
خیلی حس بدیه بهشون عادت کنی بعد یهو بخوای دل بکنی بری خونه خودت من هرکاری هم واسه مامانم بکنم بازم کمه انشاالله همیشه سایش بالا سرم باشه راست میگن بهشت زیر پای مادرانه قدر مادراتونو بدونید

من خیلی احساساتم متفاوت شده
گاهی حس میکنم بچمو دوست ندارم گاهی دیوانه وار عاشقش میشم نمیدونم این حس ها چیه طبیعیه ... میگم یعنی من دارم مادر میشم کم مونده ! استرس میاد سراغم بچه کم تکون میخوره استرس میکشم زیاد تکون مبخوره استرس میکشم ....۵ ماه اول ویار شدید دوماه اخر سنگینی شدید استخوان دزد لگن درد پا درد...شب ها نخوابیدن تو راه دستشویی موندن ووووووو.... واقعا بهشت زیر پای مادران هست

حس من تو دوران بارداری به مامانم هزار برابر شد و بعد به دنیا اومدن پاشا عمیقا فهمیدم چقدر سختی کشیده
از حس و حال خودمم نگم دیگه دیوونه میشم وقتی پاشارو نگاه میکنم باور نمیکنم مادر شدم و انقدر دوسش دارم که دلم میخواد جونمو براش بدم اصلا خیلی حس عجیبیه

اما من بارها پشیمون شدم. هرچند از علاقم به دخترم کم نشد. ولی دلم برای روزای قبل بارداری تنگ میشه. توصیه میکنم دیر بچه دار بشید. خیلی دیر

سلام لطفامیشه آدرس بدین فرش ازکجاخریدین

فردا قرارع برگردم خونه و تنها بچمو تر و خشک کنم.استرس و بغض داره داغونم میکنه.دلم نمی خواد از مامانم دور شم.یجوریم

عزیزم سزارین چطوری بود؟ خیلی اذیت شدی؟ استرس دارم یه ذره

باهات همدردم تا ۱ماهگی هر روز گریه کردم بعد۱۰روز تنها شدم احساس کردم هیچکسی نیست هیچکسی
کم کم بهتر میشه

عزیزم به سلامتی خیلی مبارک باشه به دنیا اومدن فرشته ی کوچولوت و مادر شدنت😍

سوال های مرتبط

مامان حسین جانم 😍 مامان حسین جانم 😍 ۳ ماهگی
بالاخره خونواده ی ما هم ۳ نفره شد👨‍👩‍👧👨‍👩‍👧👨‍👩‍👧👨‍👩‍👧👨‍👩‍👧👨‍👩‍👧❤️❤️❤️🥰🥰🥰💃💃💃🥳🥳🥳🥳💃💃💃🎉🎉🎉🎉🎊🎊🎊❤️❤️❤️🥰🥰🥰
خدارو هزار مرتبه شکر ❤️❤️❤️
انشاالله قسمت همه‌ی چشم انتظارها 💚💚💚 خوش اومدی به زندگی ما پسر قشنگم 😍🥰😍❤️❤️❤️😘🥰🥰🥰🥰 من و بابایی خیلی خیلی خیلی دوستت داریم حسین جانم ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سال‌هاست منتظر دیدن همچین روزهایی بودیم خدارو شکر که با اومدن تو رویاهای من و بابایی به واقعیت تبدیل شد❤️❤️❤️❤️🥰🥰🥰😍😍😍😍❤️❤️❤️
با همه ی بالا پایین ها و سختی هایی که تو این ۹ ماه بارداری کشیدم ولی واقعا از ته قلبم دلم برای وقتی تو وجودم بودی و تکونای قشنگت رو،سکسکه زدندت رو حس میکردم تنگ میشه 🥲🥲🥲🥲😇😇😇🥰🥰🥰🥲🥲🥲🥲🥲🥲🥲🥲🥲🥲🥲
ولی خدارو شاکرم که صدامو شنید و صحیح و سالم تو رو داد تو آغوشم،با توکل به خدا بریم برای یه زندگی پر از عشق و نور خدا❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️

بماند به یادگار:
بهترین روز زندگی من و بابای مهربونت
تاریخ:
۱۴۰۴/۵/۱۱
ساعت:
۱۲:۰۰
وزن:
۳:۲۰۰
هفته ی زایمان:
۳۷
مامان فندق مامان فندق ۵ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
پارت ۲
خب نشوندنم رو ویلچر و بردنم سمت اتاق عمل رفتیم اونجا ی پسر جون اومد تحویلم گرفت رفتم تو اتاق دیدم یجوریه گفتم واقعا اینجا میخوان عملم کن😅 دیگه هیچی نشستم اومدن امپول بی حسی رو زدن ببینید اصلا درد نداره اصلا استرسشو نداشته باشید انقددددر سوزنش نازکه ک هیچی حس نمیکنید قشنگم بی حس میشید کمتر از ۵ دقیقه من تازه ک زد میگفتم هنوز بی حس نشدما شروع نکنید دیگه کلی میخندیدن میگفتن ما میدونیم کی کارمونو شروع کنیم همشونم مرد بودن فقط دکتر خودم زن بود نمیدونم ساعت چند بود ک شروع کردن عملو ولی انقد همه ی مراحلو تو اینستاگرام دیده بودم از حفظ میدونم الان دارن چیکار میکنن الان کدوم مرحله هستن دکتر بیهوشی بغل دستم بود گفت هر وقت بخوان شروع کنن بهت میگیم گفتم من میدونم شروع کردن الانه ک صدای گریه بچم بیاد میگفت خوب میدونی چی ب چیه ها گفتم از بس فیلماشو دیدم
ببین بهترین حسی ک میتونید تجربه کنید تو کل زندگیتون قطعا و یقینا همین حس مادر شدنه ک تازه وقتی صدای بچتو میشنوی باورت میشه و انگار تو این دنیا نیستی انگار رو ابرایی انگار تو یه رویایی ک اصلا باورت نمیشه برای من ک اینطور بود تاحالا کسی بهم در مورد این حس قشنگ مادرشدن نگفته بود ولی واقعاااا حس خیلی عجیب و دوست داشتنی هست ک اصلا دلت نمیخواد تموم بشه وقتی صدای پسرمو شنیدم انگار منم با اون متولد شدم واقعا از خدا خواستم هرکس ک لیاقت داره از این فرشته های کوچولو مراقبت کنه خدا بهشون بچه بده تا اونام این حسو تجربه کنن چون واقعا حس خیلی قشنگیه و فقط باید خداروشکر کنیم ک خدا ما رو لایق این حس مادر شدن دونسته با تمام سختیاش واقعا میارزه به همه ی حسای خوب دنیا
ادامه پارت بعد😀
مامان یاسین وراستین مامان یاسین وراستین ۲ ماهگی
اتاق زایمان ک فوق العاده سررررددد بود دکتر بیهوشی اومد امپول زد توکمرم بعداز چن ثانیه ازکمر تا پایین کلا بی حس شدم هیچی نفهمیدم ولی متوجه میشدم همه چی رو قل اولمو‌ک دراوردن کاملا فهمیدم وحسش کردم انگار ی تیکه از وجودم کنده شد ی حس خاصی بود ومن اون لحظه فقط ازخدا سلامتیشونو میخاستم ازخدا میخاستم بچه هام احتیاج ب دستگاه نداشته باشن بچه هام ب دنیا اومدن وبعدش شکممو بخیه زدن وبردن بخش ریکاوری ۲ ساعت تو اون بخش بودم دور از بچه هام بیقرار بودم چون بچه هامو ندیدع بودم نمیدونستم در چ‌حالن رفتن دستگاه یان هم ازکمر بی حس بودم ی حس فوق العاده بدی بود تا این ک بعد دوساعت بردنم تو بخش بچه هامو اوردن پیشم خدارو هزار مرتبه شکر ب لطف خدا دستگاه نرفتع بودن بعداز این ک از سری دراومدم ب شدت بخیه هام درد میکردن و داغون بودم اصلا نمیتونستم تکون بخورم حتی نمیتونستم پاشم بچه هامو‌ببینم بغل کنم اولین حرکت بعداز زایمانو نگم ک افتضاح بود ۵ ساعت طول کشید تا ب هزار بدبختی با گریه و دادو بیداد تونستم ازتخت بیام پایین بدترین تجربه زندگیم بود بعدازاون دیگه بهتر شدم اما هر راه رفتن منو تا مرگ میبرد و میاورد اینو نمیگم ک‌بترسونمتون بدن با بدن فرق دارع من خودم گوشت بدنم بده و تحمل دردم خیلی پایینه من خیلی اذیت شدم ولی ارزششو‌داشت 😍😍