چرا مردا انقدر نامردن ؟ حکمت خلقت این موجودات بی رحم چی بود؟ خدا رو شاهد میگیرم از صبح سر پام. فقط میشورم. و. می‌ سابم چون از وقتی دخترم دنیا اومده اصلا نرسیدم حسابی تمیز کاری کنم دخترم وقت غلت زدنشه گفتم رو تختی و ملافه و اینا همه تمیز باشن با گردگیری اساسی کمکی هم گرفتم با هم کارو. جمع کردیم حالا از جایی که همیشه برای کارگر کار پیدا میشه ماشین لباسشویی آب و پس داد داخل آشپزخونه و من. مشغول جمع کردن کثافت کاری های آب کثیفی که تو آشپزخونه ریخت بودم... این وسط شوهرم دخترمو که کمی غر میزد بغل کرد یه کمی فقط یه کمی که کارم. طول کشید یهو داد کشید که بیااا بچه رو بگیر میخوام. بخوابم... خدا رو شاهد میگیرم 10 روز اول تولد دخترم میرفت بالا خونه مادرش میخوابید یه شیر پاک. خورده نبود بگه برو پیش زنت... یه شب کلا نشد بچه رو نگه داره همشششش میگه خواب دارم سرکار تمرکز ندارم... گفتم. مگه تو. کیفیت خوابت ذره ای عوض شده؟ این چند روزم سرماخورده بود حالا الان خوب شده فقط یه کم. شاید سرفه کنه هر شب میاد خونه این چند شبه میگه وای چقدر خستم فقط میخوام بخوابماااا من میگم چطوررر روشون میشع اخع؟ینی هیچچچ وقت من خسته نبودم
منی که هیچ کمکی نداشتم جز خواهر بنده خدام که روزهای اول اومد از شهرستان پیشم... ینی هیچ کس نیومد دیگه پیشم...

۱۲ پاسخ

خواهر برادرای شوهرمم دور نیستن ازمون ولی ماشالله مثل شوهرم با محبتن...انشب انقدر گریه کردم گفتم مامان خوب منو تنها گذاشتی رفتی.... درست وقتی که باید نوه تو می‌دیدی... شوهرمم کلا جاشو از اتاق من و دخترم جدا کرده که خدایی ناکرده خوابش به هم نریزه... دلم شکسته نه فقط از امشب... خواهشا اونایی که شوهراشون هواشو داره نیاین تعریف کنید چون واقعا تحمل شنیدنشم. ندارم.. فقط میگم نماز شکر بخونین اگر همسر همدلی دارین

من یه پسر مدرسه ای هم دارم به جفتشون میرسم یه حموم نمیتونم بزم ولی کیفیت زندگی شوهرم ذره ای تغییر نکرده به زبون میکه خسته شدی حق داری ولی سینک پر ظرف باشه یه لیوان نمیشوره کل بار سختی رو‌دوش منه باشگاه میره سزکار میره خوابش سرجاش جون جدا از ما تو سالن میخوابه ولی من بند بند استخونام درد میکنه یه بار گفتم کمک نمیکنی اینقذ بهش برخورد گفتم ولش کن منتشو دیگه نمیکشم

مردا همینن یکم باز مسئولیت پدر شدنشون دیر لود میشه شوهر منم از سارکاری میاد نهار میخوره میخوابه بعدش یا میره کار دوباره یا باشگاه برم میگرده باز شامو لالا بابا بیخیال برا همین بی مسئولیتی و بی درکیه اوناس که میگن بهشت زیر پای مادره کار نکن همش بزار یکی دوبار برمیگرده خونه بهم ریختهباشه تا بفهمه تو خونرو دسته گل میکنی بچرم میگیری همش که نباید تمیز باشه من بعضی روزا فقط نهار میتونم درست کنم خونه میمیونه بعضی روزام خونه جمع میشه نمیرسم نهار کنسرو میزارم اینا همه چی فراهمشون باشه چشمشون دیگه نمیبینه من دوسه روز خونه تمیزه یه روز میزارم همون گند بمونه روز بعد جمع میکنم میفهمه میگه خونرو تمیز کردی

چقدر تو منی.هم اسم منم هستی
شوهر منم دخترمو گذاشتم پیشش گفتم نگه دار خونه رو تمیز کنم در حال تمیز کاری بودم به نیم ساعت نکشید داد و بیداد که تو کار بهانه میکنی بچه رو نگه نداری.من خیلی وقتا دلم ازش میشکنه ولی چه میشه کرد با بچه کوچیک

دقیقا دیشب من داشتم برای این حالم گریه میکردم. دختر سرماخورده خودمم همینجور گریه میکرد توان ساکت کردنشو نداشتم پا ب پاش گریه میکردم. خداشاهده از وقتی بچم ب دنیا آمده یبارم بچه رو بلند نکرده بگیرش من یه دقه استراحت کنم. تازه نهار شام آماده نباشه بد بیراه هم میگه دیگه خسته شدم..ناشکری نمیکنم ولی بعضی وقتا میگم کاش اصلا اقدام نکرده بودم.. چون بچم گناه داره😭

ببین یه کاری بهت میگم انجام بده. شوهرت خودش پیش قدم میشه بچه رو بگیره ازت.
روزا که خونه نیست بچه هر کار بامزه ای کرد به شوهرت پیام بده تعریف کن با آب و تاب. یا مثلا داره آقو میگه زنگ بزن به شوهرت بگو بچه بین آقو گفتناش حرف ب رو گفته. فکنم میخواد بگه بابا. شب که شوهرت اومد بگو باباش نمیدونی چه بچه خوبی بوده امروز. بهم کمک کرده باهم ناهار پختیم. خونه رو جمع و جور کردیم. سر وقتم خوابیده. نمیدونی چقدر خانومه. ببین ینی باید دهنشو آب بندازی از تعریفات. ولی بچه رو نده بغلش که بگی تو نگهدار من خستم. غیر مستقیم بگو. مثلا بگو اونقدر کمکم کرده. گفته مامان تو خسته میشی یکم بشین استراحت کن من برات چایی بریزم. اینجوری به شوهرت میفهمونی از صبح چه کارا کردی و بیکار نبودی. بعدم دلبریای بچه رو براش میگی دلش هوس میکنه خودش بغلش کنه.
در کل هم بنظرم شبا مادر بچه رو نگه داره بهتره. من نمیذارم همسرم شب بخاطر بچه داری بلند بشه. چون صبح باید بره سر کار. سختشه. ولی درحد سرشب یکمی نگهداره خوبه

والا شوهرهای ما هم همینن ،من که دارم از استخون درد میمیرم ولی مگه مهمه براشون....حرص نخور ،بیکاری مگه تو هم کار نکن خودتو خسته کن

دیشب تا ساعت ۶بیدار بودم شب قبلشم نخابیدع بودم روزم یکساعت خوابیدم شب گریه کردم گفتم پاشو بگردون توام یکم توروخدا پاشد روشو اونور کرد خابید دوباره ۵بیدارش کردم گف تو نمیدونی من صبخ میرم سرکار بازم. روشو برگردوند خابید

آخ قربون دلت تنت سلامت مردا کلا همه همینن

ببین اکثر مردا همینن غصه نخور واقعا جای مادرا توبهشته منم خیلی زحمت میکشم دو پسر دارم اولیه مدرسه می‌ره کلاس سومه انقد اذیتم می‌کنه هاااا هزارتام کاردارم همیشه خونمون انقد جمع میکنم دیگه کلافه ام انشاالله خدا کمکمون کنه

مردا همشون همینن همینقدر نمک نشناس کلن همشون این ویژگیو دارن یکی کمتر یکی بیشتر خداروشکر انقد قوی هستی که از پس کارات برمیای نون بازوتو بخور منت هیچ کسو نکش

الهی بگردم برات .عزیز دلم

سوال های مرتبط

مامان دلانا مامان دلانا ۵ ماهگی
سلام به همه مامان قشنگا ✨
حس میکنم دوباره بعد چهارماه افسردگی گرفتم
آخه چرا ما خانوما بعد زایمان خلقیاتمون اینقدر عوض میشه
واقعا دلم میخواد بعضی وقتا بشینم گریه کنم
از روزی دلانا به دنیا اومد خیلی روی خودم کار کردم که قوی باشم ولی برعکس شده 😔
دیشب با شوهرم بحثم شد سر اینکه بچه ساعت ۱۲ تا ۲ شب گریه می‌کنه میگه تقصیر توعه بچه رو زیاد میخوابونی شب نمی‌خوابه و توی اون تایم بچم فقط جیغ میزنه و گریه می‌کنه ولی شما بگید مگه میشه بچه رو به زور خوابوند آخه 🥲
جدیدا یه چیزی یاد گرفته همش میگه مگه تو سره کار میری که خسته بشی شب نذار بچه گریه کنه تا من بخوابم می‌خوام فردا برم سرکار تو خودت در طول روز میتونی بخوابی ، به خاطر این حرف دیشب تا صبح بالاسر بچم بیدار بودم که یه وقت بیدار نشه
آخرم گفت من حاضرم بمونم خونه بچه رو نگه دارم تو برو سرکار به جای من مگه بچه داری چقدر سخته 😐 آدم ناسپاسی نیستم ولی منم آدمم شما خودتون مادرید میفهمید من چی میگم گاهی منم دلم میخواد چند ساعت واسه خودم باشم تنها باشم به خودم برسم😔
چرا فکر میکنن ما هیچ کاری انجام نمیدیم و معمولا طلبکارن
دارم کم کم از هرچی مرده متنفر میشم
مامان محمد مصطفی🐣 مامان محمد مصطفی🐣 ۵ ماهگی
سلام صبح بخیر
یه سوال میخواستم ببینم همسرای شماهم به بچتون خیلی حساسه؟؟؟
این موضوع داره اذیتم میکنه .
شوهرم خیلی به بچه حساسه
من ناخن پسرم همیشه میگیرم ولی خب پیش میاد با همون یکم ناخن تو خواب صورتش چنگ میگیره یعنی شوهرم خودش میکشه که چرا حواست نیست، وقت نمیزاری ،چرا این بچه صورتش اینجوری، حالا بخدا اندازه نخود یه خط کوچیک رو اینجوری میکنه .
با بغلش میکنم همش تذکر میده که بد بغل کردی اینجوری باید بغل کنی .
اصلااااا اجازه نمیده تنها با خودم خونه کسی ببرم .
یکی بغلش میکنه سریع تو‌جمع میگه خانوم بچه خوابش میاد بیا لطفا بخوابونش دیگه طرف خودش متوجه میشه
چون اون زمان پسر اندازه نعلبکی چشاش بازه
فکر کن طرف ۵ شکم زاییده بعد میگه اون بلد نیست بچه بغل کنه .
اصلا کلافم بخدا من اینجوری نیستم مادر شوهرم از راه دور برا زایمانم اومده بود من میگفتم این بنده خدا دیر به دیر بچه رو میبینه اجازه بدم یه دل سیر نوش بغلش باشه
بهم میگفت اجازه میدی حموم کنم گفتم بله چرا که بعد شوهرم‌میگه نه خطرنامه نمیتونی
من بهش گفتم مادرت ۲ تا بچه داشته ها میگه یادش رفته الان بلد نیست
میرفت حموم میگفت آب داغ نباشه ،
بچه نیوفته ،تو گوشش آب نره....
یا مادرشوهرم بغلش میکرد بهش شیر بده شوهرم غررررر افتضااااااح که خودت بچه رو بگیر شیر بده
چیکار کنم این حساسیت کم بشه
خیلی اذیت میشم اصلا برا بچه کاری میخوام بکنم استرس میگیرم
اجازه نمیده هیشکی بیاد خونمون جز مادر ،پدرا
مامان هوراد،هومان🩵💙 مامان هوراد،هومان🩵💙 ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی با آمپول فشار
پارت دوم
منم با لجبازی تمام گفتم نه من از اتاق عمل میترسم🫠 بعدش دوش گرفتم زیر دوش اسکات زدم یه جوری بودم که پاهام می‌لرزید
شنبه شد نمیدونم قسمت چی بود که شوهرم تا شب کار داشت شب رفتم بیمارستان معاینه کرد گفت خانم یه سانتی شب هم بستری نمیکنم برو فردا صبح بیا😆
وای چنان ناراحت بودم گفتم این همه ورزش یه سانت😐 مامانم زنگ زنگ گفت چیکار کردی گفتم مامان دکتر گفته فعلا زایمان نمیکنی نیمخاستم ناراحتش کنم
شب به خواهر شوهرم پیام دادم باهام میای واسه زایمان گفت آره آجی
آخر شب تو اینستا شوهرم نوشتم زایمان با آمپول فشار (کم اطرافيان دلمو خالی کرده بودن بیشتر دلم خواست بترسم🤦🏻‍♀️🤣) وای نگم‌از کامنتاااا یهو همسرم دید گفت دیوانه ایی تو فردا میری سزارین چرا اینکارو با خودت میکنی اخه😪
شب به پسرم که خواب بود نگاه کردم گفتم خدایا من این طفل معصوم رو تنها نذارم فقط تا خود صبح روی مبل از استرس نشستم🫠بعد صبحونه رو آماده کردم با شوهر و خواهرش رفتیم بیمارستان لحظه آخر بای بای پسرم که گفت مامانی خیلی دوست دارم تو رو خدا زودی بیا یادم نمیره
همش میگفتم خدایا ینی آمپول فشار چیه🫠 معاینه شدم گفت سه سانت 🥹خیلی خوشحال بودم درد نداشتم یه اتاق با تمام امکانات بهم دادن جلوم یه اینه قدی بود که هنوز نفهمیدم چرا گذاشتن لخت خودمو ببینم اخه🤦🏻‍♀️😆😆مامایی که اومد پیشم یه فرشته بود بدون اغراق قبلا زایمان داشتم ولی این ماما مستقیم از بهشت اومده بود حرف زدنش به آدم انرژی میداد خیلی محترم آروم لباسامو عوض کردم رو تخت که بودم خواهر شوهرم یه کاسه آب آورد گفت پنج بار دعای نادعلی رو بخون فوت کن تو آب بخور انجام دادم یه ذره درد پریودی داشتم که دیگه دردم رفت🤦🏻‍♀️🤣
مامان فینقِلی مامان فینقِلی ۱۱ ماهگی
امروز عصر وقتی همه چی خوب به نظر میومد و همسرم از حمام اومده بود داشت موهاش رو سشوار می‌کشید یهو دخترم که دراز کشیده بود جهشی استفراغ کرد. بلافاصله بلندش کردم. اول همه چی عادی به نظر میومد. چون رفلاکس داره و این بالااوردن طبیعی بود. چند دقیقه بعد همونطور که دخترم بغلم بود و من داشتم جواب پیام دوستم که گفته بود برای شب می‌ریم مراسم یا نه رو می‌دادم که یهو دخترم دوباره استفراغ کرد. اینقدر زیاد استفراغ کرد که از نگرانی نزدیک بود پس بیوفتم. همسرم یکم قبل‌ترش رفت بیرون یه کار کوچیک داشت. تو همون حین که رنگم پریده بود و میون گریه های دخترم، دل منم داشت له و لورده می‌شد، خواهر همسرم اومد. پرستاره و وقتی شرایط دخترم رو گفتم گفت بپوش بریم بیمارستان. همون لحظه همسرم اومد و رفتیم همگی بیمارستان. چقدر غصه خوردم براش، چقدر اشک ریختم، چقدر هر ثانیه صورتش رو می‌بوسیدم. دکتر گفت ویروسه و...
بمیرم برای دلت رباب.... من امشب مُردم، تو چی کشیدید🥲