۸ پاسخ

داروهای ضد افسردگی خواب آور نیست عزیزم برو دکتر حتما

منم🫂😭

بروی چکاپ ببینه چی بدنت کمه اگه اوکی بودی برودکتراعصاب

حالامن اینو بشوخی میگم زندگی نامه اتو خورندم افسردگی گرفتم فهمیدم برای شوهرم اصلا ارزش ندارم.یه قدم برام برنمیداره

خدا شوهرتون نگهداره من اگه فقط به شوهرم بگم برای بچه امون پوشک بخر. کلی دعوام می‌کنه مهمون میاد با التماس راضی میکنم میوه بخره اگه مریض میشم ببینه رو به قبله شدم میاد میگه ببرمت دکتر یانه من میگه نه بمیرم بهتر می‌ره پی کارش
خدارو شکر کن شوهرنه فرشته بهت داده جانم

من ۳سال خوردم از اینا
اما بعد متوجه شدم ک ویتامین بدنم کم بوده و خورد و خوراکم مقوی نبوده و خوابم تنظیم نبوده

سعی کن اول خواب و ویتامین بدنتو تنظیم کنی
بخدا من داغون شدم با قرص ها ..هنوزم بعد از چندماه قطع دارو گیجم انگار
من بهترین متخصص استان فارس رفتم
ولی دارو ها خیلی تنبلم کرده بود

من همینطور بودم ولی منشأش خیلی چیزا بود مثلا ازدواجم که نمی‌خواستم بود بعدازاون عروسی کردیم رفتیم شهرستان بهتر شدم یکسال موندیم برگشتیم روستا همونجایی ک همیشه زندگی میکردیم و انگار جن زده باشم گنددد اخلاااق همش بحث اصلا میدونی هیچی خوشحالم نمی‌کرد انگیزه ای برازندگدی نداششتم مثلا فکر میکردم باطلا خریدن خوشحال میشم طلا می‌خریدم بعد ده روز دیگه باز خوشحال نبودم میگفتم چون ماشین نداریم خب هیچ جا نمیریم ماشینم خریدیم ومن باززز انگیزه نداشتم گفتم خب خونه نداریم بخدا بهترین خونه شوهرم برام درست کرد ک هیچ کس شبیهشو ندارع سه چهارماه حالم خوب بود بالاززز مثل قبل از خودم شوهرم این روستا خونه زندگی متنفر بودم گفتم خب ما بچه نداریم بایدبریم دکتر بچه دارشدیم آخه بچه دارنمیشدیم ولی دکتر درستو حسابی نمی‌رفتیم خلاصه رفتیم دکتر دوبارم بچه کاششتیم ونشد و بدتر وبدتر شدم من بعدکاشت ها نابود شدم دیگه یک کلمه حرف شوهرم میزد دعوا بود همش توخونع همش گریه اصلا جایی نمی‌رفتیم شوهرم کارداشت خونوادمم پیشم نبودن اعتمادبنفسموازدست دادن بودم خلاصه بعدش رفتیم بجا دیگ دکتر ومن باردار شدم دوران بارداری خوب بود حالم خیلی خوب بودم یه آدم دیگه بودم گفتم پس مشکل بچه دارشدن بود بچه اومد درست شد

دقیقا منم همینم ولی با بچه کوچیک نمیشه قرص خواب اور خورد :/ یوگا کار کن /خیر نبیین این مردا که باعث و بانیش هستن

سوال های مرتبط

مامان پسری مامان پسری ۲ سالگی
سلام مامانا خیلی دلم گرفته دلم میخواد گریه کنم کسی رو ندارم درد ودل کنم ‌...مادرم مریضه باید عمل مغز انجام بده عملش ریسک داره باید بریم تهران حتما اونجا انجام بشه منم باید باهاش برم یک هفته تهران بمونم ...دارم دیوونه میشم از طرفی خیلی نگران مادرم هستم اصلا تا صبح خوابم نمیبره همش استرس دارم از طرفی هزینه بیمارستان خیلی زیاده دکتر با بیمه کار نمیکنه باید همرو نقد بدیم بعد از چندماه از بیمه بگیریم ...وضع مالیمون معمولیه پدرم میتونه این پول رو جور کنه ولی خیلی غر میزنه داد و فریاد میکنه اعصاب همرو خرد میکنه که بریم بیمارستان دولتی چرا باید انقدر پول بیمارستان خصوصی بدم ولی فعلا راضی شده از طرف دیگه من بچم رو باید بزارم پیش خانواده شوهرم یک هفته برم میدونم پسرمم خیلی باهاشون جور نیست الان باید یک هفته بمونه ...شوهرم همش میگه این بچه گناه داره قلبم دارهازجاش کنده میشه ...واقعاً تحمل اینهمه تنش و ناراحتی رو ندارم دلم میخواد بمیرم راحت بشم از این همه غصه 😭😭😭😭😭😭😭😭😭