از امروزم می.گم دوست داشتید بخونید میخام فشاری ک روی یک مادردر طول یک روز رو بگم ۶ صبح بچم بی دار شد شیر خورد خوابیدبعد من۹بیدار شدم رفتم صبحانه اماده کردم بعد بچم با بد قلقلی بیدار شد گفتم تی وی میزارم بشین صبونه بخوریم ب زور چندتا لقمه خورد خواهرم زنگ زد داشتم حرف میزدم یهو ظرف صبحونه رو چپه کرد شانس اوردم رو فرشی بودخلاصه ناهارو اماده کردمو ظرفای صبونه رو شستم پسرمو بردم حمام یچی بعدش دادم خورد بعدش هی گریه ک من باید خرابکاری کنم جلومو نگیرجیغ میکشید هربارم اب میخواد میریزه لباسشو خیس میکنه روزی ۳ دفعه لباس عوض میکنم بعدش گوشی دادم نگاه کنه خودمم برنجمو بزارمو یذره خونه رو جمع کردم ک پسرم گفت غذا بهش ی رون مرغ دادم دو مرتبه جمع و جور کردم خونه رو ی سریال میده ب زور تیکه میبینم نزاشت ببینم چون هر ۵ دقیقه میگه مامان بابا اومد ناهار خورد رفت خوابید من بازهم گریه ها و بهانه های بچه رو باید مدیریت میکردم یچی دادم بخوره ک اونم نخورد ریخت زمین چندتا قاشق ب زور بزنج خورد بعدش گف تم ظرفارو بشورم پسرم باز درحال شیطونی و گریه کردن با هزار مکافات ،ظرفاروشستم شامم گذاشتم شد غروب ۶ برای باباش چای دم کردم بازهم جمع و جور کردم خونه روبردمش جلو در خونه بازی کنه بردمش یذره بازی کرد نزدیکای ۸ اومدم خونه شامش ابگوشت ریختم با بدبختی یذره خوردبعدش شام باباشو دادم بچم خوابش میومد ک اینم بگم قبلش اب بازی کردم فرشم انگار شلنگ گرفنی روش بعدش بردمش شیر دادم ۹ ونیم خوابیدو یذره با شوهرم حرف زدیمو برگشتم اتاق پسرم حدود۱۱ بخابم یهو بالا اورد رو تشک گریه جیغ بردم دستو پاشو شستم روکش تشگ دراوردم لباساشو عوض کردم شیرش دادم تا خوابش برد ظرفای شامم موند الانم تو جامم چقدر مگه کشش داریم ما

۹ پاسخ

خدا قوت😓

پسرشماهم ظهرا نمیخابه؟
دخترمنم نمیخابه اگر بخابه شب۱ونیم۲بزور میخابه

واقعیت من فقط به دخترم رسیدگی میکنم خونه و زندگی خیلی براش جونمو نمی‌دم قبلا زندگیم باید برق میزد ولی الان میبینم که اگه بخوام مثل قبل باشم هم خودم هم دخترم اذیت میشیم و اینکه غذا درست میکنم و چای هم دم می کنم به همسرم میگم توقع اینکه من ازت پذیرایی کنم و نداشته باش خودت بلند شو بردار هر چیزی که می خوای بخور من فقط می تونم به بچه برسم دیگه جوانی برام نمی مونه

مثلا آب بازی دوست داره در و پنجره رو می‌بندم یه سفره بزرگ میندازم دو تا کاسه آب و لیوان و ملاقه بهش میدم که آب بازی بکنه اصلا هم باهاش کاری ندارم وقتی ببینم دیگه سفره گنجایش آب بیشتر نداره میگم آب قطع شد فردا بازم میاد بهت میدم آب بازی کنی خیلی این آب بازی و دوست داره ،یا مثلا یه زیر انداز میندازم بازم یه سفره بزرگ بهش آرد میدم خودم هم می‌شینم باهاش بازی میکنم عاشق آرد بازیه مثلا فیگور حیوانات کوچیک داره زیر آرد قایم میکنم بهش میگم پیدا کن البته ناگفته نماند که سر و روش پر آرد میشه و زندگی هم کلا میشه آرد ولی خب دخترم عاشق آرد بازیه ،یه بازی دیگه اینکه رنگ انگشتی بخر بده باهاش بازی کنه هم وسواس بچه از بین می‌ره هم اینکه کلی بچه با این بازی عشق می‌کنه ،چه میدونم خمیر شنی بگیر و خمیر بازی و خودت هم بشین باهاش بازی کن مثلا در روز دو تا از این بازی ها رو باهاش انجام بده

کلا بچه ها همینن ولی عزیزم کاش یه ذره هم باهاش بازی کنی خیلی به کار خونه و وسایل اهمیت نده ،من خودم بی نهایت آدم حساس و وسواسی بودم از وقتی دخترم اومده خونه زندگی برام مهم نیست با دخترم کاری ندارم آزاده هر کاری بکنه فقط با کاری که به خودش آسیب می‌زنه برخورد می کنم باهاش یه سری بازی بکن که مشغول بشه دختر منم بهونه میگیره و لجبازه ولی وقتی براش وقت می‌ذارم و بازی می کنم کاملا اوکیه

ولی من هرروز اینا کارامه ازشماهم بیشتر اذیتم میکنه و فوق العاده شیطونه پسرمن همرو فراری میده

بچت ظهر نخابید؟

واقعا کار هر روز منم همینه دخترم خیلی بهونه میگیره گریه میکنه تمام بدنم انگار تو هاونگ کوبوندن اینقدر درد دارم

منم همه چی گردن خودمه به شوهرم یه چیزی بگم بدتر اعصابم خراب میشه ،از امروز تصمیم گرفتم خونه رو فقط شبا جمع کنم

سوال های مرتبط

مامان تربچه مامان تربچه ۲ سالگی
خونه مامانم بودم ،خواهرمم بود با بچش،بچه اون ۴سالشه ،یه دو دیقه نگاهم از بچم رفت دیدم با ابپاش اب ریخته تو دوتا گوش بچم سریع با گوشپاک کن و دستمال پاک کردم گوش بچمو،بچم گریه میکرد دستمال رو رو گوش بچه اجیم گزاشتم و به بچم گفتم ببین گوش مهرادم پاک کردم که بچه اروم بشه ،مهراد بچا اجیم شروع کرد گریه کردن ،اجیم تو جمع که خاله ها و خواهرا بودن یه دفعه با اخم گفت چیکار کردی بچه منوووو ،گفتم کاری نکردم فقط دستمال رو دو طرف گوشش گذاشتم و به بچم گفتم ببین گوش اونم پاک کردم که آروم شد بچه ، خیلی ناراحت شدم از برخودش تو جمع ،دلم شکست یهو ،سریع لباس پوشیدم زنگ زدم تاکسی اومدم خونه ، هیچ وقت فکر نمیکردم یه روزی به خاطر بچه با من اینجوری حرف بزنه تو جمع،اصلا دلم نمیخاد مادرا خودشونو دخالت بدن تو بحث و دعوای بچه ها، ولی من فقط خواستم بچه اروم بشه فقط دستمال گذاشتم دو طرف گوش اون و گفتم مامان ببین گوش اونم پاک کردم ، تبه نظرتون کار من اشتباه بوده یا کار اون ؟؟ من باید چیکار میکردم؟ میخاستم بغضم نشکنه که سریع اومدم خونمون ،اومدم اینجا یه دل سیر گریه کردم ،شوهرمم امشب شیفت تا فردا صبحه،من تازه رفته بودم بمونم امشبو