۶ پاسخ

عزییییزم 😇😇❤️❤️

خدا حفظش کنه گل پسرت رو

اشکم دراومددد🥲🥲🥲😍

جوووون

❤️😍 چ زیبا

عزیزم چقدر قشنگ بود آفرین مامان با احساس خدا حفظ کنه کوچولوتو برات 😍🌹

سوال های مرتبط

مامان 🩷نفس🩷 مامان 🩷نفس🩷 ۱۱ ماهگی
نفسِ عزیزم…
یازده ماه از آمدنت گذشته، یازده ماهی که هر کدامش برای من یک عمر عشق و آرامش بود.
امروز قلبم پر از احساس‌های شیرین و عجیب است…
چون این آخرین ماهگرد توست، آخرین باری که برای عددهای یک‌رقمی و دو‌رقمیِ ماه‌های رشدت ذوق می‌کنم و بعد از این، دخترم یک‌ساله می‌شود و صفحه‌ی تازه‌ای از زندگی‌ات ورق می‌خورد.
نفسِ قشنگ من…
انگار همین دیروز بود که برای اولین بار در آغوشم آمدی و من زیر گوش خودم زمزمه کردم: «از امروز زندگی‌ام کامل شد.»
اما حالا می‌بینم که در یک چشم‌به‌هم‌زدن بزرگ شدی، خندیدی، یاد گرفتی، قدم برداشتی، صدا زدی و هر روز چیزی به من اضافه کردی…
یازده ماه است که تو، معنای همه‌ی خستگی‌ها را عوض کرده‌ای.
یازده ماه است که خانه‌مان با وجود تو گرم‌تر و روشن‌تر شده…
یازده ماه است که نفس کشیدن تو، بهترین موسیقی دنیا شده.
امروز، که آخرین ماهگردت را جشن می‌گیرم، قلبم میان دو احساس گیر کرده؛
از یک طرف خوشحالم که بزرگ می‌شوی، شکوفه می‌زنی، دنیا را می‌شناسی…
و از طرف دیگر دلم می‌گیرد که این روزهای ناب، این لحظه‌های کوچک و پرارزش، این ماهگردها… یک‌یکی تمام می‌شوند.
اما می‌دانم این پایان نیست…
این فقط پایان جشن‌های ماهگرد است، نه پایان عشق، نه پایان رشد تو.
از این به بعد، جشن‌هایم بزرگ‌تر می‌شود… جشن یک‌سالگی‌ات، دو‌سالگی‌ات، اولین قدمت، اولین کلمه‌ات، اولین آرزوست نفس جانِ مادر…
تو آخرین ماهگردت را تمام کردی، اما برای من، تو همیشه دختر کوچکم می‌مانی.
هر ماه، هر سال، هر لحظه‌ات برایم ویژه است.
چه یازده‌ماهه باشی و چه یازده‌ساله…
تو همیشه دلیل آرامش منی.
خدا نگهدار تمام ثانیه‌هایی باشد که پیش رو داری، و من همیشه، همیشه، کنار تو می‌مانم…
با عشقی که هیچ پایانی ندارد 🤍✨
مامان جوجه رنگی🐣 مامان جوجه رنگی🐣 ۱۶ ماهگی
نازنین پسرم! همین که تو را دارم، بهترین هدیه دنیا را دارم…

تو را در آغوش می‌گیرم. گوشم را روی قلبت می‌گذارم و از صدای تند و منظم آن آرامش می‌گیرم. یاد شب‌ها و روزهایی می‌افتم که این صدا را از درون وجودم احساس می‌کردم. چه شیرین بود آن‌وقت و چه شیرین‌تر است حالا.

تو بوی بهشت می‌دهی. شب‌ها گاهی بی‌تابی می‌کنی و من فکر می‌کنم دوری از بهشت است که بی‌تاب‌ات می‌کند. آشنایان گریه‌ات را به دل درد ربط می‌دهند و می‌گویند همه نوزادان این‌گونه هستند. آنها دلداری‌ام می‌دهند. اما من غصه می‌خورم که مجبورم صداهای ناله‌مانند ضعیفی که از گلویت خارج می‌شوند را بشنوم. از دیگران پنهان می‌کنم اما خودم هم همپای ناله‌های کوچک تو اشک می‌ریزم.

پسرکم! نمی‌خواستم دلنوشته غمگین بنویسم. پس بگذار از لحظه‌های شادی که با هم داریم بگویم؛

وقتی از خواب برمی‌خیزی، چشمانت را نیمه باز می‌گذاری و من با شوق رنگ چشم‌های تو را با رنگ چشم‌های خودم و پدرت مقایسه می‌کنم. وقتی خواب هستی شکل بینی و گوش‌هایت را مقایسه می‌کنم و از این مقایسه هر روزی لذت می‌برم.

گاهی خمیازه می‌کشی و زبانت را که از شیر سفید شده از از دهانت بیرون می‌آوری، بعد یک‌دفعه می‌خندی. آن‌وقت دیگر هیچ آرزویی ندارم. فقط می‌خواهم کنارت باشم.

بگذار از احساسات دوگانه‌ام هم برایت بگویم. گاهی دوست دارم زمان در همین لحظه متوقف شود، من باشم و تو که آرامی و می‌خندی و دست و پای کوچکت را حرکت می‌دهی اما گاهی دلم می‌خواهد بزرگ شدن تو را هرچه زودتر ببینم.
تولد یک سالگی‌ات مبارک عشق مامان🎂🍰🎂🍰
مامان نیلرام 🤍🥹 مامان نیلرام 🤍🥹 ۱۶ ماهگی