۲ پاسخ

برای تولد فسقلیتون اگه مینیمال پسندید و اکسسوری خواستید در خدمتم دوست عزیز 😍

ای جان انشالا ۱۱۰ سالگیش خشکل خاله😍

سوال های مرتبط

مامان 🩷نفس🩷 مامان 🩷نفس🩷 ۱۲ ماهگی
نفسِ عزیزم…
یازده ماه از آمدنت گذشته، یازده ماهی که هر کدامش برای من یک عمر عشق و آرامش بود.
امروز قلبم پر از احساس‌های شیرین و عجیب است…
چون این آخرین ماهگرد توست، آخرین باری که برای عددهای یک‌رقمی و دو‌رقمیِ ماه‌های رشدت ذوق می‌کنم و بعد از این، دخترم یک‌ساله می‌شود و صفحه‌ی تازه‌ای از زندگی‌ات ورق می‌خورد.
نفسِ قشنگ من…
انگار همین دیروز بود که برای اولین بار در آغوشم آمدی و من زیر گوش خودم زمزمه کردم: «از امروز زندگی‌ام کامل شد.»
اما حالا می‌بینم که در یک چشم‌به‌هم‌زدن بزرگ شدی، خندیدی، یاد گرفتی، قدم برداشتی، صدا زدی و هر روز چیزی به من اضافه کردی…
یازده ماه است که تو، معنای همه‌ی خستگی‌ها را عوض کرده‌ای.
یازده ماه است که خانه‌مان با وجود تو گرم‌تر و روشن‌تر شده…
یازده ماه است که نفس کشیدن تو، بهترین موسیقی دنیا شده.
امروز، که آخرین ماهگردت را جشن می‌گیرم، قلبم میان دو احساس گیر کرده؛
از یک طرف خوشحالم که بزرگ می‌شوی، شکوفه می‌زنی، دنیا را می‌شناسی…
و از طرف دیگر دلم می‌گیرد که این روزهای ناب، این لحظه‌های کوچک و پرارزش، این ماهگردها… یک‌یکی تمام می‌شوند.
اما می‌دانم این پایان نیست…
این فقط پایان جشن‌های ماهگرد است، نه پایان عشق، نه پایان رشد تو.
از این به بعد، جشن‌هایم بزرگ‌تر می‌شود… جشن یک‌سالگی‌ات، دو‌سالگی‌ات، اولین قدمت، اولین کلمه‌ات، اولین آرزوست نفس جانِ مادر…
تو آخرین ماهگردت را تمام کردی، اما برای من، تو همیشه دختر کوچکم می‌مانی.
هر ماه، هر سال، هر لحظه‌ات برایم ویژه است.
چه یازده‌ماهه باشی و چه یازده‌ساله…
تو همیشه دلیل آرامش منی.
خدا نگهدار تمام ثانیه‌هایی باشد که پیش رو داری، و من همیشه، همیشه، کنار تو می‌مانم…
با عشقی که هیچ پایانی ندارد 🤍✨
مامان آرتا مامان آرتا ۱۲ ماهگی
پسر کوچولوی قشنگم…
امروز یک‌ساله شدی 🌸
باورت می‌شه؟ انگار همین دیروز بود که برای اولین بار صدای گریه‌ات رو شنیدم و دلم لرزید…
اون لحظه‌ای که برای اولین بار بغلت کردم، انگار دنیا از حرکت ایستاد تا من طعم واقعی عشق رو بفهمم 💫

یک سال گذشت…
یه سال پر از اولین‌ها — اولین لبخندت، اولین دندون کوچولوت، اولین قدم‌هات، اولین صدای «مامان» یا «بابا» گفتنت.
یه سال پر از بوسه‌های یواشکی، خستگی‌های شیرین، شب‌بیداری‌هایی که با نگاه به صورت آرومت، تموم خستگی‌هام یادم می‌رفت 💛

پسر کوچولوی من،
تو دلیل لبخند منی، نوری که زندگیمو روشن کرده، آرامشی که حتی کلمه‌ها از توصیفش عاجزن…
با هر نفس کوچولوت، با هر خنده‌ی از ته دلت، دلم پر از شکر و عشق می‌شه.

امروز، وقتی بهت نگاه می‌کنم، باورم نمی‌شه این معجزه‌ی کوچیک یک ساله شده 💙
یه سال پر از عشق، رشد، و لحظه‌های ناب که با تو معنا پیدا کرد.

تولدت مبارک پسر نازنینم 🎂
آرزو می‌کنم همیشه شاد، سالم و در پناه خدا باشی،
و هر روزت پر از لبخند، بازی و عشق باشه 🌈

تو همیشه دلیل زندگی منی 💙
مامان محمّدمتین مامان محمّدمتین ۱۶ ماهگی
یک سال گذشت…

انگار همین دیروز بود که برای اولین بار صدای گریه‌ی متین رو شنیدم. اون لحظه پر از ترس، هیجان و عشق بود. باورم نمی‌شد از این به بعد یک “مامان”م و زندگی‌م با حضورش رنگ دیگه‌ای گرفته.

این یک سال، پر از تجربه‌های تازه بود. شب‌های بی‌خوابی، نگرانی‌ها، گریه‌ها، اما در کنارش لبخندهای کوچیک، نگاه‌های شیرین و بوی خوشی که همه خستگی‌ها رو می‌برد.

کم‌کم یاد گرفتم چطور نیازهاش رو بفهمم، چطور با گریه‌هاش آرام بشم، و چطور غذاهاش رو با عشق آماده کنم. حساسیت‌هاش، محدودیت‌های غذایی، و اینکه باید حواسم به هر چیزی باشه، سخت بود، اما باعث شد بیشتر دقت کنم و خلاق‌تر بشم.

دیدن اولین لبخندش، اولین دندونش، اولین چهار‌دست‌و‌پا رفتنش، اولین کلمه‌هاش… همه‌ش برای من معجزه بود. هر روزش یه اتفاق تازه داشت که قلبم رو پر از شادی می‌کرد.

امسال فقط بزرگ شدن متین نبود؛ خودم هم بزرگ شدم. یاد گرفتم صبورتر باشم، قوی‌تر، و در عین خستگی ادامه بدم. مامان بودن سخت‌ترین و شیرین‌ترین نقش زندگی منه.

و حالا که متین یک‌ساله شده، وقتی به عقب نگاه می‌کنم، می‌بینم هر سختی‌اش می‌ارزید. یک سال پر از عشق و یادگیری و رشد… هم برای پسرم، هم برای خودم