۹ پاسخ

اگه همچی کنترل شدس این دیگه میره تو حاملگی شما .که استرس داشتی یا ناراحت بودی

یا حسین من دیگ خسته شدم از جویدن ناخناش

تلخش کن یه چیزایی هست داروخانه لاک تلخ

خودش بعد یه مدت ترک میکنه

ای بابا دختر
من ک دلوبن از دوسالگی شروع کرد ناخونشو کندن،و هیچ جوره نتونستم،ترکش بدم ناخوناشو،دوساله نگرفتم دل منم خون مبشخ اما اینا ارث دارن شوهرم بچه خواهرشوهرم اینطورن

دختر منم خیلی میخورد در خدی که نا خوناش چیزی نمونده بود بد مدت ها خودش ترک کرد

لاک مخصوص هست از داروخونه بگیر بزن رو انگشتاش زبون بزنه تلخ میشه

اگه تلخک جواب نداده ببرش مشاور خیلی خوبه حتما کمکت میکنه نگران نباش همش بخاطر استرسه

تلخک هم یه بار زدم اصلا فایده نداشت

سوال های مرتبط

مامان علي محمد مامان علي محمد ۳ سالگی
امشب علیمحد رو برده بودیم بیرون و دلش فست فود میخواست رفتیم فود کورت ترک مال ی بخشی از اونجارو خانه بازی کردن برای بازی بچه ها
علیمحمد که اونجا رو‌دید بیخیال غذا شد و رفت برای بازی
ماهم درست کنار اونجا نشستیم که دید داشته باشیم
علیمحمد با ی پسر همسن خودش داشتن شن بازی میکردم که اون بچه به زور وسایل رو از علیمحمد میگرفت و علیمحمد هم عصبانی شد و ی مشت شن پاشبد رو صورت بچه🤦🏻‍♀️حالا پدر بچه به سرعت دوید تو و ی سیلی زد به علیمحمد و چون علیمحمد تا به حال نه از من و نه از پدرش همچین حرکتی ندیده هاج و واج مونده بود ما خودمونم حیرون موندیم از عکسالعمل این عاغا
بعدشم هی میگفت که وقتی بلد نیستین بچه تربیت کنین چرا این وحیشی رو میارین خونه بازی همسرم به شدت عصبی شدن ولی من نذاشتم هیچ واکنشی نشون بدن و خودم بهشون گفتم که آقا اینا بچه هستن و شما حق نداشتین که دست رو بچه من بلند کنین و بعد از اون هم بچه رو وحشی خطاب کنین به نظرم تو تربیت خود شما خیلی کوتاهی شده که به ی بچه ۳۰،۴۰سال کوچیکتر از خودتون دست بلند میکنین چون بچه اون عاغا هم اصلا چیزیش نشده بود و الکی داشت کاسه داغ‌تر از آش میشد
مامان 🎵امیرعلی🎶 و🌱 مامان 🎵امیرعلی🎶 و🌱 ۴ سالگی
قبلنا همش با علاقه جزئیات رشد جنین رو تو هر هفته می خوندم و عکساشو نگاه می کردم و حتی تو عروسکام دنبال اونی ک دقیقا همون اندازه باشه می گشتم تا بیشتر بتونم برای خودم تصویرسازیش کنم و در واقع باهاش زندگی می کردم!

حالا اما اصلا طاقتشو ندارم حتی بخونم که مثلا این هفته چه قسمت هایی از بدنش رشد میکنه و به چه شکلی درمیاد ... 👼

حدود یک ماه دیگه موعد CVS و من هر روووز بارها بهش فکر میکنم ...
خیلی دعام کنید لطفا ... واقعا دلم داره می ترکه و هربار به شوهرم نگاه می کنم که چیزی بگم، که بگم اگه این دفعه هم ... حرفام تو دهانم خشک میشن و به چهره اش عمیق تر که نگاه میکنم می بینم اون درونش آشوب تر از منه و در نتیجه فقط سکوووت می کنم و قورت میدم همه نگرانیامو ... 😣😣😣
این روزا همش نقش بازی می کنم که آره بیا در لحظه زندگی کنیم و هنوز که چیزی نشده پیش پیش نرو به استقبالش و ماتم نگیر ولی خودم از درون واقعا دارم کم میارم ... 😔😔😔😔
خیلی سخته ...
خیییلیییی ... 💔💔💔💔