امشب ک از تفریح برمیگشتیم دخترم بهونه پودر کیک و پودر ژله گرفته بود
مغازه رفتیم نداشت ب جاش چندتا خوراکی برداشت ک قیمتشون هرکدوم پنجاه تومن بود سری از مغازه زد بیرون نگو یکی از دوستاش ک هم سنش هست و فوقالعاده اذیتش میکنه چندبار الکی زده بودش وقتی پیش هم بودن و چندبارم خوراکی پیش اومده بود دخترم بهش تعارف کرده بود ولی اون داشت و ب بچم نداده بود ک این ناراحت شده بود برش داشته بودم اورده بودم خونه خلاصه یکی ازاون خوراکی دقیق ۵۵ تومن شده بود داده بود ب دختره انقدر حرصم گرفت بیشتر از شوهرم چون هی میگم انقدر خوراکی براش نخر هم غذا نمیخوره لاغر میمونه هم مثل الان ازبس براش میخری براش مهم نیست میگه هرلحظه بابام برام میخره ک دراین حد لیوه بازی درمیاره اینم بگم اخه جوری باباش براش میخره ک ساعت ۲ شب باشه باباش خواب باشه این بگه برو بخر بیدار میشه میره میخره میاره یا پولش ته کشیده باشه این اسباب بازی بخواد میگه هیچی مهم نیست بی پولی چون بچم خواسته براش بخرم واسه همین بچمون اعتماد بنفس داره زیاد ولی اینجور مواقع راحت خوراکیاش میبخشه ب بچه ها واقعا اذیت میشم ازاین رفتارش
خلاصه داشتم ب شوهرم میگفتم تونمیزاری من اینو درست تربیتش کنم لوسش میکنی درشد گفت من ک مرد بیرونم تو زنی تو خونه ای تو ایجوری بارش اوردی

واقعا دیگه منفجر شدم پاشدم رفتم تو اتاق شوهرم گفت بیا اینجا چندبار .بقیش داخل کامنتا....

۵ پاسخ

جلوی بچه حتما باید پشت هم باشید و رویه یکسان داشته باشید. وگرنه زمینه سواستفاده فراهم میشه و تو تربیتش اثر بدی میذاره. اگر اختلاف نظری دارین، دور از چشم بچه ها حلش کنین

به نظرمن.بایدهمون اول جلوی بچتومیگرفتی ازهمون کوچیکی به این چیزاعادت نکنه.الان دبگه کارازکارگذشته هیچ فایده ای نداره.ولی دیگه الکی به شوهرت نگو که توروبرسونه خونه مادرت واین حرفا.دیدی که حتی به عذرخواهی هم ازت نکرد.یهومیبینی دوباره تکرارمیکنی.میگیره میندازتت بیرون..الکی باش آتو نده.زندگیتوبکن.سریع این چیزابحث نکنین که روتون بهم بازنشه..این نظرمن بودعزیزببخش دیگ❤️منم جای شمانیستم ونمیدونم چی میگذره توخونتون.

نمیفهمم چرا این مسئله اینجور باعث دعوای شما دو تا شده ، خودتون که ماشالله بالغید بشینید حرف بزنید ببینید کدوم رفتار درسته همون اموزش ها رو با عقل همسرت بهش بگو ، متوجهش کن !
متوجه نمیشه ، خب ولش کن ، اصلا کفت مقصر تویی بیخیال بزار بگه !
در رابطه با اینکه میگی ترسیدی اینجور رفتار کرده و اینا کوتاه بیا نزار باعث دوریتون بشه

وای چقدر من و شوهرم و دخترمید😭😭
دختر من لوس باباش ، کلی خوراکی میخره میده بقیه، و بقیه هم اذیتش میکنن

منم نرفتم چون حرفش بهم برخورده بود برعکس من خیلی توجه میکنم بهترین رفتار چجوری هستو واونو رو بچم پیاده کنم اموزش کودک یاری زیاد میخونم خلاصه شوهرم اومد تو اتاق بزور دستمو گرفت بیارتم بیرون ولی خیلی وحشیانه و محکم جوری ک ترسیده بودم نکنه یهو بزنه اینجور ک این وحشی شده
بچمم گریه کرد تازه

منم سری لباسم پوشیده گفتم یا منو میرسونی خونه بابام یا زنگ میزنم بیان دنبالم دیگه ذره ای حاضر نیستم باهان زندگی کنم هیچیم توجیه نکن اصلا حق باتو دلیل نمیشه اینجوری حرف بارم کنی و اینجوری وحشیانه رفتار کنی شوهرمم اصلا عذرخواهی نکرد فقط گفت ب خاطر بچه ها یه فرصتی بده اصلا انگار حقو ب خودش میداد فقط نمیخواست کار ب قهر کردن بکشه حالا بنظر شما مقصر کیه من چبکار کنم
واقعا خیلی از دستش عصبانیم اینم بگم تو زندگی مرد خوبو زحمت کشیه ولی ازبعد عروسیمون این منم ک باید جوری رفتار کنم اقا یه وقت غر نزنه دعوامون بشه
خیلی وقتا دلم استراحت میخواد گردشی چیزی ولی یا زورکی میبره مثلا دلش مبخواد مارو برسونه خونه سری بره پیش رفیقاش اگه بیکار باشه ولی خوب خرج برام زیاد میکنه منم ازاونام ک خیلی ب خودم میرسمو هرچی بخوامو لازم داشته باشم باتوجه ب درامدش ازش میخوام میگیرم

اینم بگم چقدر زنا احساسین الان دلم میخواد بیاد پیشم یه هدیه بیاره بوس بغل بگه حق داشتی ببخش فراموشش کنم و اینکه یکمم ناراحتم همسایه ها صدامون شنیده باشن

سوال های مرتبط

مامان جوجوی من😍 مامان جوجوی من😍 ۷ ماهگی
۲سال پیش توی هوای سرد زمستونی ک دیگه ناامید شده بودیم خودمو شوهرم ک ما بچه دار نمیشم دختر خاهرم گفت خاله بریم اصفهان پیش ی دکتر خوب منم ک خیلی ناامید بودم گفتم منک تمام دکترارو رفتم بزار این یکیرو هم برم ۳سال هرماه اصفهان بودم تو سرما و گرماه حرکت کردیم برا تهران اونجا ک رسیدم چون جایی نداشیم رفتیم تو پارک روبرو متب نشستیم چن ساعتی بعد دکتر پیش دکتر ک رفتم با حال خیلی خراب ب دکتر گفتم برا کاشت بزن دیگه نمیتونم دکتری کنم خسته شدم دکترم گفت تا فردا باید بمونی ک شوهرت آزمایش بده ماهم هتل گرفتیم برا یک شب فرداشم ک آزمایش دادیم حرکت کردیم برا دزفول ماه بعد ک خاستم بریم تهران شوهرم گفت دیگه من نمیتونم بیام خسته شدم از دکتری منم ک همیشه بهش روحیه میدادم با اینک خودم روحیم صفر بود خلاصه رفیم صب ک هوا خیلییی سرد بود ساعت ۴صب رسیدم ماشین پارک کردیم تو ماشین خابیدم😢یادمه من رفتم دنبال نان وا میگشتم همینطور ک شوهرم خاب بود خیلی خسته شده بودیم نون گرفتم حدود ساعت ۱۱شد تو پارک داشتیم صبحانه میخوردیم تا مطب ساعت ۳باز شه رفتم پیش دکتر گفت شوهر ضعیفه منم گفتم خب از یکی دیگه برام اهدا کن گفت ن از شوهرت میتونیم تقویت کنیم منم اومدم بیرون از مطب ب شوهرم گفتم اگ میخام بکارم چرا نرم اهواز نزدیک ترهه هم شوهرم با کلی دعوا قبول کرد هی دکتر عوض میکنی فلان از این حرفا یک سال هرماه میرفتم اهواز برا ای وی اف پانچردرد خون ریزی ٥تا جنین برام تشکیل شده بود ۳تاشو زدم با کلی استرس شوهرم خوشحال ترین بود فک نمیکرد ک باید بمون فک میکرد باردارم ۹روز بعد اوفتادم ب خون ریزی برج ۲پارسال بود حالم خیلی بدشد ۳روز مطب بسته بود من اون ۳روز همرو دفع کردم 😢