۲سال پیش توی هوای سرد زمستونی ک دیگه ناامید شده بودیم خودمو شوهرم ک ما بچه دار نمیشم دختر خاهرم گفت خاله بریم اصفهان پیش ی دکتر خوب منم ک خیلی ناامید بودم گفتم منک تمام دکترارو رفتم بزار این یکیرو هم برم ۳سال هرماه اصفهان بودم تو سرما و گرماه حرکت کردیم برا تهران اونجا ک رسیدم چون جایی نداشیم رفتیم تو پارک روبرو متب نشستیم چن ساعتی بعد دکتر پیش دکتر ک رفتم با حال خیلی خراب ب دکتر گفتم برا کاشت بزن دیگه نمیتونم دکتری کنم خسته شدم دکترم گفت تا فردا باید بمونی ک شوهرت آزمایش بده ماهم هتل گرفتیم برا یک شب فرداشم ک آزمایش دادیم حرکت کردیم برا دزفول ماه بعد ک خاستم بریم تهران شوهرم گفت دیگه من نمیتونم بیام خسته شدم از دکتری منم ک همیشه بهش روحیه میدادم با اینک خودم روحیم صفر بود خلاصه رفیم صب ک هوا خیلییی سرد بود ساعت ۴صب رسیدم ماشین پارک کردیم تو ماشین خابیدم😢یادمه من رفتم دنبال نان وا میگشتم همینطور ک شوهرم خاب بود خیلی خسته شده بودیم نون گرفتم حدود ساعت ۱۱شد تو پارک داشتیم صبحانه میخوردیم تا مطب ساعت ۳باز شه رفتم پیش دکتر گفت شوهر ضعیفه منم گفتم خب از یکی دیگه برام اهدا کن گفت ن از شوهرت میتونیم تقویت کنیم منم اومدم بیرون از مطب ب شوهرم گفتم اگ میخام بکارم چرا نرم اهواز نزدیک ترهه هم شوهرم با کلی دعوا قبول کرد هی دکتر عوض میکنی فلان از این حرفا یک سال هرماه میرفتم اهواز برا ای وی اف پانچردرد خون ریزی ٥تا جنین برام تشکیل شده بود ۳تاشو زدم با کلی استرس شوهرم خوشحال ترین بود فک نمیکرد ک باید بمون فک میکرد باردارم ۹روز بعد اوفتادم ب خون ریزی برج ۲پارسال بود حالم خیلی بدشد ۳روز مطب بسته بود من اون ۳روز همرو دفع کردم 😢

تصویر
۹ پاسخ

شوهرم فک میکرد مقصر منم خونه نمیومد بی محلی میکرد تا بزور با حرف زدم قانعش کردم ک باز بریم دکتر رفتم پیش دکتر دارو داد گفت ماه دیگه بیا ماه بعد رفتم گفت کیست داری ماه دیگه بیا ماه بعدم ک رفتیم ۷روز یک روز در میون میرفتم اهواز کاشت انجام دادم ۳روز موندم اهواز روزچهارم اومدم خونه روز دهم افتادم ب لکه بینی جاریم پیشم بود گفت لانه گزینیه تو بارداری منم گفتم نه بابا ولی ته دلم گفتم این بار میمونه برام روزی هزارتا سلوات میخوندم با کلی آیه قرآنی روز ۱۱دهم ی تست داشتم قایمکی خاستم بدمش جاریم دیدم همه اومدن در سرویس بهداشتی😄ی خط شد گفت دیدی نیستم بای ۱۴روز بگذره تا خاستم جلد تستو پرت بدم برگشتم دیدم جاریم جیغ زد گفت دوخط شد 😍 سریع رفتم آزمایشگاه بلعه مثبت بود توی یک ساعت تمام فامیلمونو حتا اصفهان تهران خبردار کردن از خوشحال چون بعداز ۱۳سال بار دارشدم خدا بزرگه خاستم بگم دلتون ببندین بخدا واقعه من معجزشو دیدم ۴/۵ انتقال دادم سال پیش امروز ۴/۳۰یکسال بعد حالا این جانان خانوم پدر منو در اورده خدایا شکرت انشاالله هرکی بچه نداره دلشو شاد کن مث من الان این شوهرم ک بزور میبردمش دکتر دخترشو میزار روسرش انقدی ک میخادش ماهی ۴۰ ملیون میگه باید براش طلا بخرم من دیگه کنار گذاشته شدم😄حسود شدم

تصویر

بقیشو بنویس خواهر

بقیش چی شد

وای عزیزم بقیش

خب بقیه اش

گلم اون منجوق چشم نظر رو میشه بگی از کجا گرفتید؟

خوب عزیز بقیه اش چی شد

خب آخرش

بقیه اش

سوال های مرتبط

مامان یاشار مامان یاشار ۷ ماهگی
ی چیزی یگممممم من الان یادم افتاد تجربه زایمانمو ننوشتم😐😂😂
بیایید بنویسم براتون
شنبه ها شوهرم تعطیله شنبه بود یک دی ماه با شوهرم رفتیم بیرون ب مناسبت روز مادر رفتیم خونه مامانجونم خاله و دایی ها جمع بودیم همه شام اونجا بودیم مادرجونم گوشت قرمز پخته بود ب من ابشو داد گفت بخور گرمه دردات شروع میشه
38 هفته و 6 روزبودم و اصلا درد هم نداشتم تازه شیاف گل مغربی گرفته بودم همون شب تاپیک گزاشتم چجوری استفاده کنم ک اسلا ب استفادش نرسیدم😂
ساعت دوازده ظب رفتم تو اتاق لباس بپوشم ک بریم خونه یهو زیر دلم تیر کشید مادرجونم متوجه شد گفت چیظد گفتم هیچی نبود ی ریزه تیر کشید
بعد ک رفتم خونه کمر درد شدید داشتم نسبت ب بقیه دردام شدید تر بود تا ساعت سه بیدار بودیم ساعت سه خابیدم چهار و نیم با حس مدفوع از خواب بیدار شدم انقباضام شروع شده بود پنج دقیقه ای میرفتم دستشویی وقتی دیدم همش میرم دستشویی توالت فرنگیمم برداشتم😑😑گفتم همزمان با دستشویی اسکاتم نیزنم ورزش میکنم اما شما نکنین من بچمم ریز بود شانس اوردم تو دستشویی زایمان نکردم😂😂
بعد تا پنج و نیم تحمل کردم اما دردام داشت شدیدار میشد
پنج و نیم همسرم و بیدار کردم شوکههه شده بود گفت چیکار کنم بچه داره میاد از اینور میدویید اونور گفت برم طبقه پایین بیدارشون کنم گفتم نه حالا زوده بمون(مادرجونم گفته بود درداتو تو خونه بکش منم حرفش تو گوشم مونده بود تا لحظه اخر تو خونه بودم عسل نازنازو دختر شجاع قصه ظده بود اونشب😌😂
ادامه تاپیک بعد
مامان دلارز مامان دلارز ۴ ماهگی
عصر مامان شوهرم ز زد که بچه رو بیارین دلم تنگ شده
منم گفتم ببره برم یه دوشی بگیرم
خلاصه برد و من یه چرت زدم و رفتم حموم و کارامو کردم رفتم دنبالش میبینم بردانشتن بردنش خونه عمش
بعد رفتم اونجا گفتم من نمیدونستم اومدین اینجا رفتم در خونتون
بعد گفت به شورهرم کفتن که اومدن
بعد رفتم بچه رو عمس داشت میخوابوند بقلش کردم پوشکش یک کیلو شده بود از جیش
گرفتم بردم عوضش کردم مادر شوهرم کفت یکبار عوضش کردیم منم خیلی عصبی شدم بچمم بدخواب شد زد زیر گریه
بعد رفتم تو اتاق بخوابونمش این کریه میکرد اومد مادرشوهرم اونجا انگار من نمیتونم نکهش دارم ایندنمیخابه خیلی خوابیده گفتم پس چرا شما داشتین میخابوندینش
میگف نمیدونم همینجوری عمش بقلش کرد اورد بچمم هی بد قلقی میکرد چاییمو نخورده پاشدم اومدم خیلی هصبی شده بودم این بچم منو دیده بود زده بود زیر گریه اپنام هی میگفتن این از عصر اصلا گریه نکرده
الان خیلی عصبی و‌ناراحتم
از یطرف میگم نکنه رفتارم زشت بود
فشارمم افتاده بود خیلی عصبی شده بودم از کاراشون
مامان سفید برفی مامان سفید برفی ۷ ماهگی
تجربه مسافرت با بچه سه ماهه
خواستم تجربه مسافرت یک ماهه مون با بچه رو با شما ب اشتراک بزارم ۲۰ اسفند دخترم ۳ ماهه بود ک تصمیم گرفتیم بریم سفر چون من و شوهرم بشدت اهل سفریم و حدودا ۴ ماه بود ک بخاطر بچه جایی نرفته بودیم، اینم بگم همین دخترمون هم پارسال اسفند ماه توی سفر درست شد🤣🤣🤣
خلاصه اینکه واسه سفر با بچه باید تمام وسایلش از جمله لوازم بهداشتی، پتو، پد زیرانداز،پستونک، شیرخشک ، پشه بند کلا همه لوازمش همراهتون باشه، بچه‌ها توی ماشین ک راحت میخوابن دختر من توی هواپیما هم راحت خوابید سر ساعت شیرش و دادم و پوشکش و عوض کردم و هربار شستمش، ما با ماشین رفتیم مشهد هوا خیلی سرد بود لباس گرم برده بودم، بعد رفتیم شیراز با هواپیما، بعدش زاهدان، بعد شمال و از اونجا با ماشین برگشتیم تهران.نکته اساسی اینه ک طبق آب و هوای هر شهر لباس تنش کنین حتما هر دو سه روز حمومش کنین خلاصه اینکه خیلی خوش گذشت دخترم اجتماعی تر و خیلی باهوش تر شده و کارهایی ک میکنه انگار بزرگتر از سنشه چون خیلی چیزا رو تجربه کرد ک بچه های هم سنش هنوز نکردن🥰🥰
مامان امیر حسین مامان امیر حسین ۵ ماهگی
خیلی حالم بده دوست دارم بمیرم اصلا نه خوشی بهم اومده نه هیچ اون از بارداریم اون از زایمانم سه بار شکمم وا شد این از اینکه همش خونم میرم تا خونه مادرم که بینمون یک ساعت راهه هر دفعه به چیزی میشه اون دفعه ماشین خراب شد ۷۰ ملیون خرجشه الآنم رفتم همش پیش بچم بودم بی‌قراری میکرد ۴۸ ساعت نخوابیدم رفتم تا مبل نشستم بچه رو شکم بود خسته شده بود به خواهرم گفتم برعکس کن به کمر این اومد برعکسش کنه یهو از دستش افتاد خورد محکم زمین فاصله اینقدر بود که تو عکس گذاشتم بعد شروع کرد گریه دو قطره هم بالا اورد( بچم رفکلاس شدید داره ) بعد یهو خوابید هر چقدر بیدارش کردم آب زدم بهش بیدار نشد با گریه بردمش دکتر
خواست بستری کنه چکش کنن بعد گفت دکتر نه بچه خوابه برو اگه بالا اورد غیر طبیعی بیارش منم اوردمش بیدار شد خندید بازی کرد ولی بالا اورد مثل همیشه خیلی خودش بالا میاره دیگه به شوهرم گفتم آوردم خونه کلیم حرف بارم کرد ولی هنوز نگرانم تروخدا بگین چه کنم؟😔
مامان حسین🤍 مامان حسین🤍 ۶ ماهگی
پارت چهارم
۱۸ هفته و ۲ روز شدم
رفتم پیش مقصودلو گند اخلاق
گفت واسه چی اومدی؟ گفتم آنومالی
اصصصلا نگفتم قبلا رفتم و اینجوری شده
در همون حال که داشت منو سونو میکرد با دستیارش شروع کرد به حرف زدن
راجع به کنکور فلان کس.. منو داری دارم از استرس میمیرم
هی با خودم میگم نکنه الان داره حرف میزنه دقت نکنه
دستیارش هم از قبل اومده بود گفت هیچ حرفی نزن
با ترس و لرز گفتم خانوم دکتر؟ اینو ک گفتم یه جوری نگام کرد گفت خانوم ساکت کارم تموم نشده عجله داری مگه؟ میخوای ول کنم؟ برو بیرون یه دور بزن بعد بیا! ول کرد!!
اروم گفتم ببخشید ادامه بدین..
ادامه داد و دیدم ب انگلیسی ب دستیارش گفت کلیه راست الان دم دستم نیست برمیگردم میگردم..
دق کردم دق...
رفت بقیه چیزها رو گفت دوباره برگشت گفت کلیه راست با اندازه های طبیعی ولی در موقعیت لگنی.
اخ نمیدونین چه خالی شدم..
چون دکتر درویشی گفته بود اگه توی لگن باشه ممکنه بره بالا اگه هم نره هیچ اشکالی نداره و کاملا مثل کلیه طبیعی هست.
تموم ک شد گفت خانوم هکه چیز طبیعیه پاشو
گفتم مشکلی نیس؟ گفت دکترت بهت میگه
اومدم بیرون منو شوهرم همدیگرو بغل کردیم و گریه...
چقدر نذر و نیاز کرده بودیم..
سریع ب دکترم پیام دادم درجا سین زد
گفت اصلا امینوسنتز نمیخواد جنین سالمه فقط برو اکوی قلب خیالم راحت بشه
شوهرم دیگه اروم شده بود اما من هنوز میخواستم که بره سر جای خودش.. مادرم دیگه..
اکو دادیم و قلب سالم بود
اونجا ب دکتر اسماعیلی ک گفتم کلیه اینطوریه
گفت ببین من بهت قول میدم بعد تولد ببری رفع شده
چون من همه بچه‌ها رو یه بار نمی بارداری میبینم یه بار دو هفته بعد
و خیلی از مسائل خود ب خود حل میشه
بعدم
مامان رستم دستان مامان رستم دستان ۶ ماهگی
سلام
تازگی پسرم ختنه کردیم یک دختر 2سال و نیم هم دارم
روز بعد ختنه ب شوهرم گفتم بمون کمک بچه اذیت میکنه ،ن تنها نموند بلکه از عصر تا 10 شب رفت سر کارش ،حالا بماند
رفتیم خونه مادرم از اول تا اخر پسرم بغلم ک یادم رفته نماز بخونم انقد ناراحت بود ،دخترمم همش با مادرم و ب شدت هم اذیت میکنه و لجباز و ...ک اخر شب شوهرم اومد بچه نوزاد دادم بغلش ،مامانم گفت دخترت بگیر اعصابم خورد کرد و چقد اذیت کنه و ...
.
امروز از 7 بیدارم نوزاد ک همش گریه ،دخترمم بیدار شده ،صبحانه اش نمیخوره ،پسرمم همش گریه ،دختره هم لجباز اذیت کن ،لب ب غذا نمیزنه،میره شیر اب باز میکنه ول میکنه میاد همه چی بهم میریزه ،یعنی یک رو اعصابی ک ته نداره...
حالا یک زنگ زدم با مامانم حرف بزنم ،صدای گریه دخترم شنیده ،شروع کرده ب نصیحت ک چرا ارومش نمیکنی ببرش تو حیاط اب بزار جلوش ،برو دنبالش غذا بده
یعنی یک ذره فهم نداره ،حالا دیشب خونش بودم دیده وضعیتم ...
انقد بغض گلوم گرفته بود نمیتونستم حرف بزنم فقط گفتم کسی ک نمیفهمه هیچی نمیفهه...
برگشته میگه بی ادب با منی ،حرفت بگو کار دارم
منم قطع کردم ....یعنی یک ادم تو زندگیم ندارم ک درکم کنه😭😭