عصر مامان شوهرم ز زد که بچه رو بیارین دلم تنگ شده
منم گفتم ببره برم یه دوشی بگیرم
خلاصه برد و من یه چرت زدم و رفتم حموم و کارامو کردم رفتم دنبالش میبینم بردانشتن بردنش خونه عمش
بعد رفتم اونجا گفتم من نمیدونستم اومدین اینجا رفتم در خونتون
بعد گفت به شورهرم کفتن که اومدن
بعد رفتم بچه رو عمس داشت میخوابوند بقلش کردم پوشکش یک کیلو شده بود از جیش
گرفتم بردم عوضش کردم مادر شوهرم کفت یکبار عوضش کردیم منم خیلی عصبی شدم بچمم بدخواب شد زد زیر گریه
بعد رفتم تو اتاق بخوابونمش این کریه میکرد اومد مادرشوهرم اونجا انگار من نمیتونم نکهش دارم ایندنمیخابه خیلی خوابیده گفتم پس چرا شما داشتین میخابوندینش
میگف نمیدونم همینجوری عمش بقلش کرد اورد بچمم هی بد قلقی میکرد چاییمو نخورده پاشدم اومدم خیلی هصبی شده بودم این بچم منو دیده بود زده بود زیر گریه اپنام هی میگفتن این از عصر اصلا گریه نکرده
الان خیلی عصبی و‌ناراحتم
از یطرف میگم نکنه رفتارم زشت بود
فشارمم افتاده بود خیلی عصبی شده بودم از کاراشون

۱۱ پاسخ

عزیزم شما اصلا نباید بچه سه ماهه رو تنها بزارید پیش این و اون و خودتون نباشین
با احترام خیلی کار اشتباهی کردین معلومه ک وقتی نباشین هر کار دلشون خاست میکنن و هرجا خواستن میبرن
من بچم بزرگم بشه تنها نمیزارمش چ‌برسه ب الان

اخه خودت دادی بردن ب زور ک نبردن

خودت حساس شود وگرنه مادرشوهر خوب دار نگهش داشت تا استراحت کنی زیاد حساس نشو

چیزی نبوده خیلی حساس شدی

اهل نصیحت نیستم و از نصیحت بدم میاد ولی دارم میبینم ناراحتی و عصبی میخام ی چی بت بگم این بخوابیا تموم میشن یه روز میبینی بچت تنهایی داره میخابه و زود بزرگ میشه و حسرت این روزارو میخوری ک چرا حواسم بیشتر بهش نبود حالا خوبه واسه یه ساعت کسی پیشت باشه واست نگهش داره توام استراحت کنی ن اینکه ببره بیرون بعدش هیچوقت بدون تو نزار ببرنش اتفاقی خدایی نکرده بیوفته کی بیشتر از یه دل مادر میسوزه واسه بچش

والا من تو بیمارستان بم گفتن روز بعد بیارش واسه واکسن بدو تولد منم رفتم خونه مامان گف تو بخواب من میبرمش بااینکه مامانم بردتش اصلن نخابیدم صبح از وقتی ک رفتن تا اومدن من منتظر بودم بچمو ببینم طاقت ندارم بدمش دست کسی اونم بدون من

.‌‌...

عزیزم خیلی حساس شدی درسته یه سری رفتار ادم آزار میده اما بنده خدا بچه رو نگه داشته شما استراحت کردی وکاراتم کردی یکم تند رفتی ...
به خدا من وقتی میرم خونشون فقط می‌خوابم بچه با اوناس حرفم‌میزنن برام اصلا مهم نیست
من یه شب بچم گذاشتم مهمونم بودم خونه مادر شوهرم گفتم نگهش دارین من خیلی وقته با شوهرم دوتایی بیرون نرفتیم ....حالا پیش اومده دیگه بهش فکر نکن

اشتباه بود طرز رفتارت ببخش ببین تو اگ خانواد شوهرت از خودت برنجون کم کم از چشم شوهرت میفت ببین ی چیز مادرم یادم داد گفت دخترم منو همیشه دار ولی خانواد شوهرت نگ دار تا شوهرت هزار برابر احترامت کن بخدا ایقد خانواد شوهرم میخانم چون اگ بگن بچت اینش ایطور میگم اره خاله زیاد بلد نیستم کمکم کن با زبون خوب میش همه را ب خودت جدب کن و شوهرت هزار برابر عاشقت بش

کاری نکردن که
درکت میکنم منم الکی به همه گیرمیدم اما واقعا یکی از دور بشنوه میگه هیچییییی نبوده
تازه ببین بچتو نگه داشتن یکم حمام رفتی استراحت کردی خیلیم خوبه

ای خواهر بچتو خودت نگه دار خیالت راحتتره
سری ک درد نمیکنه رو دستمال نبند
هیچکی برا بچت مادر نمیشه من یه دقه هم نمیفرستمش

سوال های مرتبط

مامان امیر حسین مامان امیر حسین ۵ ماهگی
خیلی حالم بده دوست دارم بمیرم اصلا نه خوشی بهم اومده نه هیچ اون از بارداریم اون از زایمانم سه بار شکمم وا شد این از اینکه همش خونم میرم تا خونه مادرم که بینمون یک ساعت راهه هر دفعه به چیزی میشه اون دفعه ماشین خراب شد ۷۰ ملیون خرجشه الآنم رفتم همش پیش بچم بودم بی‌قراری میکرد ۴۸ ساعت نخوابیدم رفتم تا مبل نشستم بچه رو شکم بود خسته شده بود به خواهرم گفتم برعکس کن به کمر این اومد برعکسش کنه یهو از دستش افتاد خورد محکم زمین فاصله اینقدر بود که تو عکس گذاشتم بعد شروع کرد گریه دو قطره هم بالا اورد( بچم رفکلاس شدید داره ) بعد یهو خوابید هر چقدر بیدارش کردم آب زدم بهش بیدار نشد با گریه بردمش دکتر
خواست بستری کنه چکش کنن بعد گفت دکتر نه بچه خوابه برو اگه بالا اورد غیر طبیعی بیارش منم اوردمش بیدار شد خندید بازی کرد ولی بالا اورد مثل همیشه خیلی خودش بالا میاره دیگه به شوهرم گفتم آوردم خونه کلیم حرف بارم کرد ولی هنوز نگرانم تروخدا بگین چه کنم؟😔
مامان جان کوچولو🩵 مامان جان کوچولو🩵 ۳ ماهگی
بلخره منم جرعت کردم پسرمو بردم ختنه کردم(لیزری و بخیه)
نه راحت بود نه سخت…اولش بچم موقه امپول بی حسی زدن گریه کرد بعدش ک بیحس شد اروم شد حتی موقه عمل هم اغو اغو میکزد با دکترا…خداروشکر موقه اصلا اصلا حس نکرد و بازی میکرد البته من در اومدم بیرون از پشت در داشتم چوش‌میدادم چون واقعا حالم خراب بود وقتی بتادین و زدن میخواست کارشو شروع کنه گفتم میرم بیرون..خلاصهعکلش تموم شد و رفتم برداشتمش بغلم کم کم گریش شروع شد و افتضاح گریه میکرد سیاه میشد..قطره پاراکیدشو دادم تا تاثیرشو بزاره کلی گریه کرد و اروم نمیشد هی پاهاشو تکون میداد و گریه میکرد…ماشین که حرکت کرد خیلی گذشت تا اروم شد…رسیدیم خونه یکم گذشت چنان گریه ای کرد که دو بار سیاه شد…فک کنم جیش کرد واسه همین…خلاصه الان اروم گرفته خوابیده…ینی یه بار خیلی سنگین از رو دوشم برداشته شدا بخدا…پیرم از وقتی ۴۰ روزش بود میخواستم ببرم ختنه و هر سری هم پشیمون میشدم ولی این بار دل و زدم به دریا و بردمش…بهترین تصمیم بود واقعا اگ بزرگ تر میشد خیلی سخت ترم میشد براش…خوب شد که بردم دکتر بعد عمل گفت این پوست دورش خیلی تنگ بوده…
ولی‌دیگه راحت شدم😮‍💨
پسرم دودولش جیجی شد مبارکش باشه😍🥰😂