۶ پاسخ

عزیزم اینا علائم افسردگیه
من اوایل زایمانم داشتم
هنوزم کم و بیش دارم
و متاسفانه اتفاقات بدی که تو زندگیم افتاده داره هی برام مرور میشه
دست خودم نیس
هر روز این اتفاقا را با خودم مرور میکنم

متاسفانه منم اینجوری شدم

مامان ژاکان نزار افسردگی بهت غلبه کنه تو الان مادر شدی بچت بهت احتیاج داره فقط تورو داره حتا اگه داد سرش بزنی میفهمه با همسرت صحبت کن مشکلتو بهش بگو پیش روانشناسم بری فایده نداره

متاسفانه خیلی از مردا درک درستی از شرایط مادر بعد زایمان ندارن و نمیدونن چکار کنن

عزیزم وقتی ادم مادر میشه خیلی زندگیش فرق میکنه من بهت حق میدم
حتما برو پیش مشاور اول و اگر نیاز بود تورا ارجاع میده به روانشناس

عزیزم منم همینجورم رفتم پیش روانپزشک داروبهم داده

سوال های مرتبط

مامان فسقلی🐣 مامان فسقلی🐣 ۵ ماهگی
دلم گرفته پر بغضم فقط میخوام برم یه گوشه زار زار گریه کنم🥲
شیرم کم شده کم چی بگم اصلا نمیخاد بیاد انگاری داره قطع میشه نمیدونم همش میترسم شیرم خشک شده باشه
به صورت پسرم نگاه که میکنم وقتی بااون چشمای معصومش بهم خیره میشه قلبم آتیش میگیره تموم جونم پر میشه از عذاب وجدان و ناراحتی که نمیتونم پسرمو سیرکنم💔
حالم از خودم بهم میخوره نمیدونم چه مرگم شده یهو اینجور شدم
شیر خشکم نمیخوره دو سه تا عوض کردم از اول بهش ندادم نمیدونم برای چیه که شیرخشک نمیخوره
خدایا پسرم آب شد💔طفلکم گناه داره دیگه نمیدونم چیکار کنم...
مامانم میگه چشم خوردی
دیگه موندم چه دلیلی بیارم حرف مادرم یا اینکه خودم ضعیف شدم اخه خیلی لاغر شدم هفته پیش مریض شدم اسهال استفراغ یه روز تمام بالامیوردم رفتم دکتر خوب شدم ولی بعد اون دیگه شیرم شیرثابق نشد
البته اطرافیانم بهم هی میگفتن شیرت‌ خوبه زیاده
کو الان پس کجاست😭
دارم دیوونه میشم بخدا اگه اینجوری پیش بره دیگه نابود میشم
چیکار کنم💔💔💔
مامان مهرسا💕 مامان مهرسا💕 ۳ ماهگی
خانوما میخوام تجربه بچه دارشدنمو بگم وقتی ده روز از به دنیا اومدنش گذشت برگشتم خونمون خونه ی مامانم بودم همه مسئولیت بچه رو خودم گردن گرفتم هیشکی کمکم نکرد شوهرم ذره ای درکم نکرد خیلی شبا رو تا ساعت ۳ بیدار میموندم به خودم فوش میدادم ک چرا ازدواج کردم چرا بچه دار شدم خیلی افسرده بودم اصلا از بچه ام لذت نمیبردم ولی بعدش ک چهلم بچم گذشت به همه چی عادت کردم خداروشکر دخترم خیلی آرومه اصلا اذیتم نکرد بعد چهلم دیگه شبا برا شیر بلند نمیشه ساعت ۱۱ می‌خوابه ساعت شش بلند میشه روال همه چی اومد دستم افسردگیم کمتر شده دخترم بزرگ شده دیگه مثل روزای اول بوی نی نی نمیده🥺 خیلی دلم تنگ شده ولی الان خیلی لذت میبرم صبا ک از خواب بلند میشم دخترمو میبینم ذوق مرگ میشم یه حس خیلی خوبی دارم ک نمیتونم توصیفش کنم همه بهم میگن مامان کوچلو وقتی به دخترم میگن برو بغل مامانت خیلی حس خوبی می‌گیرم الان منم یه مامانم عاشق دخترم ولی روزای اول خیلی اذیت شدم هیچوقت نمیخوام به اون روزا برگردم.........