تجربه مسافرت با بچه سه ماهه
خواستم تجربه مسافرت یک ماهه مون با بچه رو با شما ب اشتراک بزارم ۲۰ اسفند دخترم ۳ ماهه بود ک تصمیم گرفتیم بریم سفر چون من و شوهرم بشدت اهل سفریم و حدودا ۴ ماه بود ک بخاطر بچه جایی نرفته بودیم، اینم بگم همین دخترمون هم پارسال اسفند ماه توی سفر درست شد🤣🤣🤣
خلاصه اینکه واسه سفر با بچه باید تمام وسایلش از جمله لوازم بهداشتی، پتو، پد زیرانداز،پستونک، شیرخشک ، پشه بند کلا همه لوازمش همراهتون باشه، بچه‌ها توی ماشین ک راحت میخوابن دختر من توی هواپیما هم راحت خوابید سر ساعت شیرش و دادم و پوشکش و عوض کردم و هربار شستمش، ما با ماشین رفتیم مشهد هوا خیلی سرد بود لباس گرم برده بودم، بعد رفتیم شیراز با هواپیما، بعدش زاهدان، بعد شمال و از اونجا با ماشین برگشتیم تهران.نکته اساسی اینه ک طبق آب و هوای هر شهر لباس تنش کنین حتما هر دو سه روز حمومش کنین خلاصه اینکه خیلی خوش گذشت دخترم اجتماعی تر و خیلی باهوش تر شده و کارهایی ک میکنه انگار بزرگتر از سنشه چون خیلی چیزا رو تجربه کرد ک بچه های هم سنش هنوز نکردن🥰🥰

۶ پاسخ

چقد خوب
ما با بچه تا سر کوچه هم نمیتونیم بریم از بس گریه میکنه همش

بسلامتی .این سفرا پول میخاد ک ما نداریم.وگرنه خوبه بچه همه چی تجربه کنه..

خوشبحالتون ما هنوز جایی نرفتیم ،سرما نخورد؟🙄

خوبه بچت ارومه ک اذیتت نکرد
پسر من 3روز رفتیم مسافرت گند زد زهرم کرد مسافرتو

خیلی خوبه ک سخت نمیگیری همه جا هم رفتی بهترین کارو کردی☺️
اما چ جالب چی تجربه کرد حالا ک میگی انگار بزرگتر از سنشه 🤔

خداروشکر خوب بوده❤️
چه حوصله ای داری انقدر همه جا رفتی، من یه هفته مسافرت باشم دلم برای خونمون تنگ میشه😅😅😅

سوال های مرتبط

مامان توت فرنگی ها🍓🍓 مامان توت فرنگی ها🍓🍓 ۶ ماهگی
آپیدیت سفر
#روز_دوم
قرار شد صبح بریم شش پیر
فاصله تا شیراز ۲ ساعت بود
قبل از حرکت به بچه ها شیر دادم پمپرز عوض کردم
حرکت کردیم توی مسیر ترافیک زیاد بود
تا رسیدیم له شدیم
وسطای راه بچه ها گشنه شدن و ایراد گرفتن
ماشینو نگه داشتیم و برا بچه ها شیر اماده کردیم
شدید باد بود پس سریع سوار ماشین شدیم به بچه ها توی ماشین شیر دادیم

آروم شدن تا رسیدیم مقصد
تا جا گیر بیاریم و بشینیم ی کم طول کشید

سریع چادر بچه ها رو باز کردیم بردیمشون توی چادر
باد میومد و خنک بود چون لب آب بود
لباس گرم پوشوندم به بچه ها پتو دور پیچ هم‌گرفتم دورشون

یه آدم بی فرهنگی اونجا بود از این باند خیلی بزرگا داشت و صداشو تا فلک هفتم بالا برده بود
یکی از دخترام بخاطر صدای بلند اذیت شد و اصلا نخوابید از تایمی ک رسیدیم تا برگشتیم یه تیکه گریه کرد
اون روزو نابود شدیم اصلا نتونستم از جام تکون بخورم اینقد ناارومی کرد
با اینکه کمکی هم داشتم
به جز خودم و همسرم ۳ نفر دیگه هم بودن
ولی حتی بچه ها نذاشتن ناهار بخورم اینقد گریه کردن 🤕

در نتیجه سفر با بچه هر روزش یه مدله
یه روز خوب ی روز بد

امروز اخرین روز سفره و فردا میگم چی میشه امروز😅
مامان جوجوی من😍 مامان جوجوی من😍 ۵ ماهگی
۲سال پیش توی هوای سرد زمستونی ک دیگه ناامید شده بودیم خودمو شوهرم ک ما بچه دار نمیشم دختر خاهرم گفت خاله بریم اصفهان پیش ی دکتر خوب منم ک خیلی ناامید بودم گفتم منک تمام دکترارو رفتم بزار این یکیرو هم برم ۳سال هرماه اصفهان بودم تو سرما و گرماه حرکت کردیم برا تهران اونجا ک رسیدم چون جایی نداشیم رفتیم تو پارک روبرو متب نشستیم چن ساعتی بعد دکتر پیش دکتر ک رفتم با حال خیلی خراب ب دکتر گفتم برا کاشت بزن دیگه نمیتونم دکتری کنم خسته شدم دکترم گفت تا فردا باید بمونی ک شوهرت آزمایش بده ماهم هتل گرفتیم برا یک شب فرداشم ک آزمایش دادیم حرکت کردیم برا دزفول ماه بعد ک خاستم بریم تهران شوهرم گفت دیگه من نمیتونم بیام خسته شدم از دکتری منم ک همیشه بهش روحیه میدادم با اینک خودم روحیم صفر بود خلاصه رفیم صب ک هوا خیلییی سرد بود ساعت ۴صب رسیدم ماشین پارک کردیم تو ماشین خابیدم😢یادمه من رفتم دنبال نان وا میگشتم همینطور ک شوهرم خاب بود خیلی خسته شده بودیم نون گرفتم حدود ساعت ۱۱شد تو پارک داشتیم صبحانه میخوردیم تا مطب ساعت ۳باز شه رفتم پیش دکتر گفت شوهر ضعیفه منم گفتم خب از یکی دیگه برام اهدا کن گفت ن از شوهرت میتونیم تقویت کنیم منم اومدم بیرون از مطب ب شوهرم گفتم اگ میخام بکارم چرا نرم اهواز نزدیک ترهه هم شوهرم با کلی دعوا قبول کرد هی دکتر عوض میکنی فلان از این حرفا یک سال هرماه میرفتم اهواز برا ای وی اف پانچردرد خون ریزی ٥تا جنین برام تشکیل شده بود ۳تاشو زدم با کلی استرس شوهرم خوشحال ترین بود فک نمیکرد ک باید بمون فک میکرد باردارم ۹روز بعد اوفتادم ب خون ریزی برج ۲پارسال بود حالم خیلی بدشد ۳روز مطب بسته بود من اون ۳روز همرو دفع کردم 😢