۱۲ پاسخ

خدا حفظ کنه شوهرها و همه کسایی که به باردار ها کمک میکنن من واقعاتو بارداریم فهمیدم شوهر و خانواده با درک داشتن چقدر خوبه

خدا نگهش داره برات من که شوهرم بعده دوسه ماه پیام داد تازه با طلبکاری منم بش گفتم قصد جدایی ازش دارم هرچی از دهنش دراومد لیاقت جدوآبادش بود بار ما کرد

دقیقا همسر منم همه فکرش زایمان وخرید و کارای من و نی نی مونه همش هم تاکید داره تو به هیچی فکرنکن نگران چیزی نباش برات خوب نیس حتی خبرهای ناراحت کننده رو میگه نبین و نخون🥲

منم فک میکنم. خانمای باردار بیچاره و درمانده ان، هرشب که میخوام بخوابم بعداینکه شوهرم خوابش میره. گریم میگیره. نمیدونم چمه؟! فقط گریه آرومم میکنه، با اینکه شوهرم همه جوره هواسش بهم هس،

خانم باردار بی پناه و بی کس نیست عزیزم حساس میشن نیاز به توجه دارن ، خداروشکر که فهمیدی همسرت چقدر بفکرتون !

مردا ذاتشون اینه
شاید چیزی ب رومون نیارین ولی در واقعیت و تو ذهن و مغزشون ب اون موضوع فک میکنن

دقیقا ادم نیاز داره ولی کم پیدا میشه از اون ادما

چقدر خوشحال شدم برات عزیزم انشاالله که هرچی که میخوای همون بشه برات♥️

من از همین سرکار رفتنم فهمیدم همون همکارانی که فکر میکردم دوستم هستند همه خودشون و نشون دادند ازشون بدم میاد
هیچکدوم باهام همکاری نکردن ازشون خیلی بدم میاد

من تازه فهمیدم واقعا خانم های باردار بی پناه و بی کس هستند

اره شوهر منم از من بیشتر تو فکر اون روزه و میگه اصن‌ نمیزارم طبیعی بیاری
از الان داره پول سزارینو جمع میکنه قربونش برم من😍🫠

کجامیخای سزارین شی

سوال های مرتبط

مامان وروجک مامان وروجک هفته بیست‌وهشتم بارداری
هیچوقت فکر نمی‌کردم همون جنینی که وقتی بی بی چکم با اون دو خط پر رنگ خبر حضورشو اومدنشو بهم داد تا خود صبح گریه میکردم وازش متنفر بودم ، اونو نابود کننده کل آرزو هامو برنامه هام میدونستم یه مانع که دستو پامو می‌بنده
بهش میگفتم ناخواسته ، میگفتم مهمون ناخونده ، مزاحم کوچولویی که خیلی زود اومده
تو سونو هام منتظر یه مشکل بودم که براش پیش بیادو همه چی تموم شه برگردم به زندگی دو نفره ای که تازه شروع کرده بودیمو برنامه هام بدون مزاحم
متوجه نبودم داره کم کم با بزرگ شدنش ریشه تو وجودم تو قلبم میدوونه متوجه نبودم وقتی فکر انداختنش تو ذهنم میاد ناخودآگاه اشکام میریزه و از خودم متنفر میشم
از همون مزاحم تبدیل شد به « حالا اگه دختر باشه شاید بتونم باهاش کنار بیام »
این پسر کوچولو الان همه جون منه روز شمار اومدنشم بیشتر از همه مشتاق بغل کردنشم ، مشتاق بوسیدنش ، بوییدنش ، دیدنش
اون لباسایی بود که هدیه براش میاوردنو مینداختم گوشه کمد الان هر روز بغل میگیرم تصور میکنم لحظه پوشیدنشو
الان ته همه آرزو هامو برنامه هایی که فکر میکردم نابود شده ختم میشه به همون مهمون کوچولویی که الان صاحبخونه قلب مامانشه
آرزوی یه مادر خوب بود ، یه مادر مسئولیت پذیر ، یه مادر همراه و آگاه برنامه ی یه تربیت عالی
امروز وقتی چشمم میفته به تاپیک اون اقدام های بی ثمر و چشم های منتظر، به اون بی بی چک هایی که منفی میشه و امیدی که برای بار چندم ناامید شد شرمنده میشم شرمنده ی نگاه پر مهری که خدا بهم کرد و من اون رو زهر چشم میدونستم
خواستم این تاپیک اینجا باشه تا هر لحظه جلو چشمم باشه و بخونمش و به اندازه تمام اون ناشکری هایی که کردم سپاسگزار باشم