۲ پاسخ

شوهر منم ایطوری بود گفتم شاید دستش تنگه درست میشه بد دیدم تا ازدواج مجددش ی قدم فاصله دارم خخخخ

ممکنه دستش تنگ باشد و به شما نگفته
بدهی دارد حتما

سوال های مرتبط

مامان بچه هام مامان بچه هام ۴ ماهگی
خانمایی که بچه سه سال و چند ماهه دارین یه لحظه میاین دارم روز های خیلی سختی رو میگذرونم ‌پسرم خیلی اخلاقش بد شده البته بد بود بد تر شده چند نمونه از رفتارشو میگم ببینین بچه های شما هم دارن اول اینکه یاد گرفته حرف زشت میزنه براش مهم نیست کسی هست یا نه همینکه عصبانی بشه حرف زشت میزنه و آدمو میزنه بخصوص منو میگه باید حرف فقط حرف من باشه هرچی میخوام بهم بدین بچه ها هم هر کاری من میگم بکنن بخصوص دختر عمش میگه هرچی من میگم باید اونجوری باشه مثلا دارن با بچه ها بازی میکنن دوتا مداد رنگی دست شونه هر کدوم یه رنگ میگه من هر کدومو خواستم باید بدین بهم اصلا به حرف نه من نه شوهرم توجه نمیکنه هر کار اشتباهی انجام بده هزار بار بگیم نکن بازم انجام میده بعدش معذرت خواهی میکنه اما دوباره بعد معذرت خواهی همون کارو انجام میده دام در حال جنب و جوشه با بچه های بزرگتر از خودش خوب بازی میکنه بچه ای باشه باهاش راه بیاد اما با بچه های کوچیکتر و بچه های تا پنج سال خیلی ناسازگاره همش بهونه میگیره شعرم دو سه تا بلده رنگ هارم بلده تا ده هم بلده بشماره البته منم زیاد باهاش کار نکردم به نظر شما پسرم مشکلی داره ؟خیلی‌نگرانم‌خیلی‌
مامان آسِنا🦢🤍🫧 مامان آسِنا🦢🤍🫧 روزهای ابتدایی تولد
بیاین راهنماییم کنین شوهر من تقریبا تو هیچ‌کدوم از کارای خونه به من کمک نمیکنه مثلا من دارم ظرف میشورم میگه یه لیوان آب هم به من بده یا کنترل بده بخدا خیلی خستم از دستش دلم میخواد گریه کنم شبا از بدن درد خوابم نمیبره هرچی بهش میگم عزیزم درک داشته باش من باردارم کمکم کن حداقل ی کار این خونه رو تو بکن
اصلاا........ عین خیالش نیست که نیست خیلی بیخیاله فقط منو حرص میده میگه باشه چشم ولی باشه الکی
من ان شالله به امید خدا زایمانم هفته اول مهر اینا هست
بهش میگم خیلی دلم میخواد این ماه اخری هیچ کاری نکنم و دست به سیاه و سفید نزنم یه راهیم داره میگه چی
میگم اینکه برم خونه مامانم بمونم میگه برو من از خدامه تنها باشم همش میرم سرکار
خونه مامانم یه شهر دیگه ست من ۱۹ شهریور یه سر میخوام برم اونجا بنظرتون وسایلم ساک و همه چی ببرم بمونم تا زایمان؟ چون از طرفیم از زایمان زودرس میترسم میگم برم اونجا خیالم راحته مامانم نمیذاره دست به سیاه‌وسفید بزنم
از طرفیم مث دیوونه ها دلسوزی میکنم میگم نه شوهرم تنهاست حالا چی بهتره چیکارکنه تنهایی
ولی اون دل سنگش نمیسوزه واسه من بگه زن بدبختم از پا افتاد ی لیوان اب بدم دستش
بنظرتون برم؟