۱۱ پاسخ

انشالا که زودی فراموش کنه عزیزم

الع جانوا قورباااان....کاش من بتونم پسرمو از پستونک بگیرم

منم پسرمو از پستونک گرفتم تقریبا ده روزه فقط شب اول تو خواب میگفت ممه
بعد میخواست شیر بخوره طبق عادتش ک پستونکو درمیاورد از دهنش اونجوری میکرد ولی شکر خدا اذیتم نکردم
دیشبم شروع کردم از شیر شب بگیرمش دیشب خوب بود تقریبا امیدوارم اینم خوب بگذره

پسر من که خودش پستونک رو ترک کرد چن شب بیدار میشد منم بهش شیر میدادم دوباره میخابید

من دقیقا ۱ سالگی گرفتم تا ۱ روز بهانه گرف بعد دیک ن

من تازه دو سه ساعته ازش گرفتم
خیلی خوابش میومد روی پا که هرکاری کردم گریه کرد نخوابید روی تاب با لالایی و به زور خوابوندم

وای خیلی سخته خدا کمکت کنه

پستونک کلا مخالفم به بچه داد ....
به بچه دوممم نمیدمم انشالله
تا پیاما شمارا میخونم میگم ببین چفدر سخته وتوروحیه بچه تاثیر گذارا
اصلا خاصیتش چیه

خداروشکرپسرمن اصن پستونک نگرفت

منم از دیرو‌میخاستم ندم سر پستونکشو قیچی کردم انقدر بهونه گرفت که نگو دوباره بهش دادم واقعا نمیدونم چیکارکنم خیلی وابسته به پستونکشه

بخاطر همین دخترمو به پستونک عادت ندادم

سوال های مرتبط

مامان هیما💕 مامان هیما💕 ۱ سالگی
پرسیدین شب چجوری بدون پستونک هیما رو خوابوندم
من ادعا ندارم والا🫠چیزی ک برام جواب بوده و تجربمو میگم بهتون ببینین شاید واسه شماام جواب بده
هشت روز پستونک گرفتنم طول کشید.
روز ۱: پستونک رو یکم فقط سوراخ کردم،موقع خواب میدادم دستش ،گریه کرد نق زد بداخلاقی کرد هی گفت درستش کن ولی صبوری کردم،بردمش بیرون یه تایم طولانی ، شب موقع خواب طبق روال پستونک سالم بهش دادم.
روز ۲: یکم سوراخ بزرگ تر شد ، نق و بهانه گیری خیلی شدید شد،بردمش خانه بازی حسابی خستش کردم ،شب با شیر خوابید بدون پستونک ولی در طول شب هروقت بیدار شد پستونک سالمشو بهش دادم.
روز ۳:کلا سر پستونک رو بریدم،تخم شربتی درست کردم ریختم روش گفتم اه اه شده،خیلی ناراحت شد گریییه،بهش گفتم بنداز سطل آشغال یا بده به جوجو ها محکم میگرفتش میگفت منه! گفتم زنداییم که بچه ۷ساله داره اومد خونمون سرگرم شدن باهم یادش رفت بهانه گیری کنه،بچه زنداییم هی بهش گفت پستونک خیلی زشته اه اه حالم بد شد من نمیخورم از این حرفا ، در طول شب بیدار که شد گذاشتم پنج شیش دیقه گریه کنه بعد بهش دادم،هر بار بیدار میشد میزاشتم یکم گریه کنه بعد پستونک سالمو میدادم بهش
روز ۴: باز پستونک رو خواست و دید روش تخم شربتی ریخته و خرابه،خودش گفت اه اه و انداختش سطل آشغال😁یکم بعد انگار دلش نیومد رفت برداشت دوباره،باز کلی گفتم اه اه شده خراب شده ، بخاطر تخم شربتی ها نمیزاشت تو دهنش اصلا ، شب وقتی گریه میکرد با صدای بلند میگفتم پستونک اه اه شده یادته؟!میخوای بخوریش؟! خودش گفت نه ولی باز گریه کرد ،هرسری میزاشتم روپام ، دیگه نزدیک صبح که خودم پاره بودم پستونک سالم بهش دادم ک بخوابه
ادامه تاپیک بعد
مامان هیما💕 مامان هیما💕 ۱ سالگی
روز ۵: در طول روز اصلا سراغ پستونک رو نمیگرفت،خودم آوردم براش گفتم چیشد پستونکت؟گفت اه اه شده و خودش انداخت سطل آشغال ، به هرکی میرسیدیم میگفتیم ،مثلا مامان بزرگش داییش دوستاش ، به همه جلو خودش میگفتم پستونکش اه اه شده انداختیم بیرون،شب گریه کرد آب دادم بهش باز گریه کرد بغلش کردم رو پا گذاشتم هی گفتم پستونک نیست ولی قیامت کرد و پستونک رو گرفت!
روز ۶:به جای پستونک شبا هروقت بیدار شد یه دندونی دادم دستش،جیغ کشید پرتش کرد! هی بلند بلند گفتم هیما پستونک رو انداختیم دور! یکی دوبار اول قبول کرد خوابید دفه سوم ک از خواب بیدار شد دیگه بهش دادم راحت بخوابه.
روز۷:در طول روز که اصلا نخواست ، خودمم میگفتم میخوای بهت بدم میگفت نه اه اه! شب موقع خوابم که اصلا نمیخواست،در طول شب بیدار ک میشد میگفت آب و با گریه آب میخورد میخوابید و این شروع پیروزی من بود😁
روز ۸:کلا پستونک به فراموشی سپرده شده بود،درطول شب نق نق میکرد،تختش گهواره ایه،تکونش میدادم بلند میگفتم بخواب عزیزم و خودش میخوابید!
امروزم که روز ۹! امیدوارم بیدارشدناش تا صبح کمتر بشه و دیگه بخوابه! 😄