منم خیلی تجربه بدی داشتم و سزارین اورژانسی شدم ، هم بی حسی گرفتم هم بیهوشی ، منم ورم شدید داشتم تازه بعد از ده روز خوابیده نگران نباش عزیزم
من سز شدم فقط سردرد بعدش خیلی بد بود پاهات ورم داره مشکل نیست بعد چند روز مثل بادکنک خالی میشه خودش فکر کنم بعد ده روز بود من
باز خوبه مادرت کنارته خدارو شکر
سلام عزیزم قدم کل دخترت مبارک خیلی قشنگ تعریف کردی پس نتیجه میگیرم آرایشگاه نریم خخخخخ
مبارکه عزیزم منم ازون قسمت ک پرده میزنن جلو ادم و دستارو میبندن وحشت دارم 👀
و دختر کوچولوی من دیشب با زردی ۲۰ بستری شد و قلب من داره تیکه پاره میشه لطفا براش دعا کنید خیلی بی حاله
راسی وزن بچم موقع تولد ۲۷۰۰ بود
و از خدا میخوام همه نی نی ها سر وقت و سالم دنیا بیان
فقط یادمه وقتی کارشون تموم شده بود و داشتن میبردنم ریکاروری به هوش اومدم خلاصه که دختر منم اینجوری بدنیا اومد …. و البته متاسفانه عوارض سزارین تا این لحظه پدرمو در اورده رسما نابودم واینکه برای هرررکسی متفاوته پس نترسید من درد هر دو رو کشیدم اینجوری که فهمیدم سز برای من چون نمیتونستم طبیعی بزام بهتر بود😭 وو. اینکه دوستای که تجربه دارن من پاهام شدیدا ورم دارن با اینکه چهار روز گذشته واز نخاع گردن ب پایبن درد شدید سوزش شدیدو درد جای بخیه هم دارم 😭 اگه راه تاثیر گذاری داشتید بگید بهم ممنونم.
وقتی رسیدم اتاق عمل امپولی که زدن اصلااا ترس نداشت و دردمم نیومد ولییی موقع پرده روکشیدن تمام تنم تررس بود فقط میگفتم من میترسم توروخدا من میترسم 😭😭😭 حین عمل صدای دکترو میشنیدم که میگفت چه ماهیچه های سفتی داره وبچه گیرکرده در نمیومد 😭😭😭 نمیدونم چقد طول کشید تا به زور درش اوردن😭 و من بالاخره دخترم قلبم همه عمرمو دیدم 😭😭😭😭 و بعد اینکه دیدمش دیگه از حال رفتم و هیچی یادم نیومد
دردت میگیره چون کبسه ابمم تند تند داشت میومد خلاصه که داشتم تحمل میکردم ساعتای ۴ شد دردم شدیددد شد😭😭 وهر پنج دقیقه انقباض داشتم ومیترسیدم از طرفی هی میومدن فقط چک میکردن دهانه رحمم باز نشه خدای نکرده فک کنم تا صبح نزدیک ۶ باار معاینه شدم ومدام قلب بچمو چک میکردن و دستگاه انقباضای شدید نشون میداد 😭 خلاصه که ساعت پنجو نیم شد و من دیگع تحملم تمومشدمدام گریه وجیغ ودرد تا اخر زنگ زدن دکتره اونمگفت اوکی امادش کنین ۶/۵ بیاردیدش اتاق عمل ومنواماده کردن بردن و من تو این تایمتمام حسا رو تجربه کرده بودم ترس وحشت اینکه یهو چیشد😭😭
ادامه اش
ومن خابیدم بعد کلی غر زدن … دقیقا ساعت ۱۰ شب بود یهویه صدای اومد وترررق کیسه ابمتوی هفته ۳۶ و ۶ روز ترکید و من به شدت جا خوردم 😭جیغ زدمو همرو بیدارم کردم مامان بابام پر استرس مامانم گریه خودم سریع زنگ زدم شوهرم یهوضع وحشتناکی بودااا وقتی رسیدیم ببمارستان گفتم بچه من بریچه و هی میومدن چک میکردن معاینه تا دکتر اومد وچک کرد گف اره بریچه باید سزارین اجباری و اورژانسی شه ولییییی تا صبح بایدصبر کنه چون بچه نارسهو بایدامپول بزنم 🫠 خلاصه که امپولاروساعت ۱۲ بمن زدن وگفتن تحمل کن 😭
قرار شد همسرمم شب بعدش که میشد شب جمعه بیاد دیدنم اخه خونمون از شهری که قبل ازدواج زندگی میکردم فاصله داشت حدودا یکساعتی و پنجشنبه عصر گفتم برمیه ارایشگاه و اصلاح کنم که شبش همسرم میاد بعد مدتها خوشگل موشکل باشم 😭🤣 خلاصه حسابی به خودم رسیدم و حموم ارایشگاه و رنگ مو همسرم شب اومد خونه مامانم اینا خابید و ظهر برگشت خونمون و از عصرش نمیدونم چم بود بخاطر سنگینی وبی انرژی بودنم مدام غر میزدم همش میگفتم خسته شدم نمیتونم دیگه کاش امروز بزام به همسرم زنگ میردمو گریه میکردم به مامانم میگفتم خسته شدم کاش یچی بشه خلاصه اینکه شب شد
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.