۱۰ پاسخ

والا ما سزارین شدیم و همینقدر حس داشتیم فقط جای واژنمون شکممون بخیه خورد

من با سوزن فشار زجر کشیدم مردم زنده شدم

مبارکه عزیزم

افرین به تو مامان قوی خدا حفظ کنه دختر گلتو برات

من تو تصوراتم هنیشه میدیدم وقتی دخترم دنیا میاد از هیجان اشک میریزم میخاستم ولی فک کنم بخاطر گازی ک گذاشتن در دهنم گیج بودم نایی هم نداشتم ولی قشنگ ترین حس دنیا بود وقتی لپش و گذاشتن رو صورتم بش میگفتم دریا گریه نکن آروم میشد
یادش بخیررر

مبارکه گلم بسلامتی عکس دخملی هم بزار ببینیمش😍

زمانی که پرستار داد دستم گفت تو روخدا بر منم دعا کن دعا کردم به اون به همه چشم انتظارا

ای جانم خداحفظش کنه 🥰قدمش مبارک الهی لحظه هاتون شیرین ترازعسل باشه🤲

من سزارین شدم و دقیقا همین حسو داشتم بهترین حس دنیا

مبارک باشه عزیزم طبیعی بودی

سوال های مرتبط

مامان گل خوشبو ریحانه مامان گل خوشبو ریحانه ۲ ماهگی
سزارین سوم
پارت چهارم
توی تمام این مدت به هزار تا چیز فکر میکردم : یعنی وزن جنینم خوبه ؟ نکنه خدای نکرده بره توی دستگاه. نکنه چون سزارین سومم هست چسبندگی داشته باشم و حین عمل خونریزی کنم و هزار فکر و خیال دیگه
دهنم حسابی خشک بود و نفسم به سختی بالا میومد ذکر میگفتم و غرق در فکرای مختلف بودم که یه دفعه با صدای اولین دم و بازدم نی نی و شروع اذان گفتن خانم دکتر مهربونم به خودم اومدم : الله اکبر الله اکبر اشهد ان لا اله الا الله اشهد ان لا اله الا لله اشهد ان محمدا رسول االله اشهد ان علیا ولی الله
وای خدای من چه لحظه ی قشنگی چه لحظه ی پر شکوهی . خدا برای بار بینهایت جانی رو به این دنیا آفرید و من رو لایق سه باره مادر شدن دونست وای خدای من شکرت. مهربون خدای من ازت ممنونم بابت هدیه ی قشنگت امیدوارم لایقش باشم
و اشک از گوشه ی چشمام سرازیر شده بود توی این حس و حال قشنگ بودم که داغی و گرمی قشنگی رو روی صورتم حس کردم .عزیز من صورت ریحانه ی قشنگم بود که پرستار برای اولین تماس پوست به پوست اونو روی صورتم گذاشته بود نمیتونم اصلا قشنگی حس اون لحظه رو توصیف کنم
مامان آنا💝🧚‍♀️ مامان آنا💝🧚‍♀️ روزهای ابتدایی تولد
مامان آقا فرهان🧸⚽️ مامان آقا فرهان🧸⚽️ ۲ ماهگی
پارت دوم
ساعت ۱۱زنگ زدن که منو ببرن اتاق عمل و با ویلچر منو بردن اونجا چندتا سئوال پرسیدن و باهام حرف زدن تا استرس اگه دارم برطرف بشه تا نوبت من شد رفتم داخل اتاق که بنظرم خیلی جالب بود دکتر بیهوشی اومد و بهم اطمینان داد که آزارم نمیکنه و ازم خواست که همراهیش کنم با کمک پرستار خم شدم و آمپول بی‌حسی زده شد و باید بگم مثل زدن سروم بود آمپولش فقط یه لحظه تو نخاع حس تیر کشیدن میده و به دقیقه نمی‌کشه که بی حس بی حس میشی درازم دادن و ماما شکممو ماساژ داد تا کامل عصب شکمم بی حس بشه بعد جلومو پارچه گذاشتنو دکتر اومد و شروع شد اون تایم یه ماما کنارم بود تا من نترسم و چک می‌کرد تا حالم بد نشه
سر ساعت ۱۱و۲۵دقیقه موقع ساکشن کردن کیسه آب شکمم یهو رفت پایین و صدای بچم در اومد🥹
و بهم نشونش دادن و گذاشتن رو تخت و اومدن سراغ من تا جفت خارج بشه بعد اون یه لحظه تهوع گرفتم که سریع آمپول زدن که خوب خوب شدم بعد انجام کارا پسرمو آوردن و گذاشتن رو صورتم یعنی بهترین حال جهان بود برام بوی بهشت صورت نرم و گرمش اصلا نمیتونم خوب بودن اون لحظه رو با کلمات توصیف کنم