سزارین سوم
پارت چهارم
توی تمام این مدت به هزار تا چیز فکر میکردم : یعنی وزن جنینم خوبه ؟ نکنه خدای نکرده بره توی دستگاه. نکنه چون سزارین سومم هست چسبندگی داشته باشم و حین عمل خونریزی کنم و هزار فکر و خیال دیگه
دهنم حسابی خشک بود و نفسم به سختی بالا میومد ذکر میگفتم و غرق در فکرای مختلف بودم که یه دفعه با صدای اولین دم و بازدم نی نی و شروع اذان گفتن خانم دکتر مهربونم به خودم اومدم : الله اکبر الله اکبر اشهد ان لا اله الا الله اشهد ان لا اله الا لله اشهد ان محمدا رسول االله اشهد ان علیا ولی الله
وای خدای من چه لحظه ی قشنگی چه لحظه ی پر شکوهی . خدا برای بار بینهایت جانی رو به این دنیا آفرید و من رو لایق سه باره مادر شدن دونست وای خدای من شکرت. مهربون خدای من ازت ممنونم بابت هدیه ی قشنگت امیدوارم لایقش باشم
و اشک از گوشه ی چشمام سرازیر شده بود توی این حس و حال قشنگ بودم که داغی و گرمی قشنگی رو روی صورتم حس کردم .عزیز من صورت ریحانه ی قشنگم بود که پرستار برای اولین تماس پوست به پوست اونو روی صورتم گذاشته بود نمیتونم اصلا قشنگی حس اون لحظه رو توصیف کنم

۶ پاسخ

سزارین خیلی زایمان با کلاسیه

خداحفظش کنه😍

ای جانم عزیییییزم انشاللع قدمت خیر باشه ب سلامت بزرگش کنی انشالله اشک شوق واسه رسیدن ب موفقیت های بچهات بریزی
چقدر خوبه این لحظه وصل و‌سر اومدن انتظار 🙏🙏❤️❤️❤️خدا واست حفظ کنه ببخشه انشالله

وزنش چقدر بود؟

🥹🥹وای چه حس قشنگی 🥺

ای جان دلم خداروشکر تروخدا برای منم دعا کن این صحنه را بدون هیچ مشکلی پشت سر بزارم و موقع اذان یاسمین به این دنیا بیاد

سوال های مرتبط

مامان گل خوشبو ریحانه مامان گل خوشبو ریحانه روزهای ابتدایی تولد
سزارین سوم
پارت سوم
روی تخت ریکاوری وارد اتاق عمل شدم به دلیل سردی هوای اتاق عمل و همچنین استرس بدنم شروع کرده بود به لرزیدن و هر چقدر سعی میکروم نلرزم نمیشد . دستیار دکترم اومد بالای سرم خودش رو معرفی کرد و سعی کرد که با صحبتاش آرومم کنه ولی با اینکه اصلا نمیترسیدم نمیدونم چرا همچین لرزشی گرفته بودم که دندونام هم به می‌خورد متخصص بیهوشی جدا پرستارها جدا با شوخی و صحبت سعی می‌کردند که به من آرامش بدند ولی من کماکان میلرزیدم تا اینکه دکترم وارد اتاق عمل شد و با اون مهربونی و طمانینه ی همیشگیش اومد دستم رو گرفت گفت هرچی که من میخونم رو تکرار کن و شروع کرد به خوندن چهار قل و آیت الکرسی که دیدم چقدر در کنارش آرامش گرفتم
دستم رو گرفت و کمک کرد بشینم همینطور که متخصص بیهوشی داشت بی‌حسی اسپاینال رو برای من انجام می‌داد خانم دکتر برای خودم و بچم دعا میکرد و میگفت :خودت و فرزندت رو به امیرالمؤمنین سپردم امیدوارم ریحانه ی قشنگت سرباز امام زمان باشه و عاقبت بخیر بشه🥹
بدون کوچکترین استرسی روی تخت دراز کشیدم و پاهام شروع شد به داغ شدن. پرده رو جلوی صورتم کشیدند و خانم دکتر با گفتن بسم الله کارش رو شروع کرد. ماسک اکسیژن رو روی دهانم گذاشتند و من شروع کردم خوندن آیت الکرسی .دهنم حسابی خشک شده بود و این خشکی باعث می‌شد نفس کشیدن برام کمی سخت باشه و حس تنگی نفس داشتم . اینو به پرستار بیهوشی بالای سرم گفتم اونم کمی آب مقطر داخل دهنم چکوند تا نفس کشیدن برام راحت‌تر بشه
مامان محمدعلی مامان محمدعلی ۱ ماهگی
تجربه من از زایمان (قسمت پنجم)
یه پرده جلوم کشیدن و عمل جراحی رو شروع کردن
حال من لحظه به لحظه بدتر میشد
لرز شدید که باعث می‌شد دندونام به هم بخوره و کم کم فکم کامل منقبض شد و دندونام خیلی درد گرفته بودن از شدت فشارش... معده‌ام به حدی درد و سوزش و تهوع داشت که واقعا داشتم می‌مردم. بهم گفته بودن هر موقع تهوع اومد سراغم بهشون بگم. دو بار برام دارو تزریق کردن ولی فایده خاصی نداشت. البته من ناشتا نبودم و این باعث تهوع وحشتناک شده بود.
تخت هم یه جوری جا به جا میشد و مثل گهواره تکون میخورد که حس میکردم دارن اونجا با بچه کشتی میگیرن🥴
دکتر بیهوشی هم تا آخرش بالاسرم وایساده بود، بازم خدا رو شکر پیرمرد بود و کمتر معذب میشدم🤦🏻‍♀️
وقتی بچه رو از شکمم در آوردن من اصلا حسش نکردم... و این خیلی بد بود. من حس اون لحظه که بچه به دنیا میاد و مادر حسابی سبک و راحت میشه رو خیلی دوست داشتم و سزارین این لذت رو از من گرفت🫠 شاید باورتون نشه ولی این موضوع خیلی روی روحیه من تاثیر منفی گذاشت
وقتی دکتر و پرستار ها گفتن مبارک باشه... تازه متوجه شدم که بچه رو در آوردن... بچه رو بردن خشک کردن و توی حوله پیچیدن و موقعی که داشتن رحم رو تمیز میکردن و بخیه میزدن، پرستار چند لحظه صورت بچه رو روی صورتم گذاشت🙃
ادامه دارد...
مامان کیان مامان کیان ۳ ماهگی
پارت ۴:
نمیدونم چطوری توصیف کنم ی حس عجیبیه ک حاضرم هزار بار دیگه به اون لحظه برگردم عالی ترین حس بود 🥺
اومدن صورت پسرمو چسبوندم به صورتم و من بوسش میکردم و قربون صدقش میرفتم چقد داغ بود صورتش🥲
ببینین من ساعت ۱۰ و۲۰ دقیقه وارد اتاق عمل شدم ۱۰ ونیم بچم بدنیا اومد یعنی هرچی از تبحر و دست سبک دکتر عزیزم بگم کم گفتم 🤌
بعد پسرم و بردن و دکترم شکممو بخیه زد و فرستادنم ریکاوری
اونجا نیم ساعت بیشتر نموندم خداروشکر حالم اوکی بود فقط یکم میلرزیدم خیلی کم
ساعت ۱۲ من اومدم توی بخش و یکم بعد بچمو اوردن کنارم عین ماه بود
اثر بی حسی من خیلی زود رفت و من پامو تکون میدادم یعنی اینکه گفتن تو بی حسی تا چندین ساعت حس نداری برای من دروغ بود
هرچند ک دردام با شیاف قابل کنترل بود
فقط نگم از اون لحظه ای ک اومدن شکممو فشار دادن یبار تو ریکاوری یبارم توی بخش ک من هردوبار رو حس میکردم و درد داشتم اون ماساژ رحمی توی بخش منو کشت یعنی جیغ میکشیدم خونم با ی شدت زیاد ازم میریخت ،درسته به نفع خودمونه این ماساژ ولی مرگو جلو چشام دیدم
مامان گل خوشبو ریحانه مامان گل خوشبو ریحانه روزهای ابتدایی تولد
سزارین سوم
پارت پنجم
پرستار بهم خواب آور تزریق کرد تا یه مقدار بخوابم تا کار بخیه ها رو انجام بدند و من رو به ریکاوری منتقل کنند نفهمیدم چقدر خوابیدم ولی وقتی بیدار شدم داخل ریکاوری کنار سه تا دیگه خانمی که سزارین کرده بودند قرار داشتم و سمت دیگم هم چهار تا کوچولو روی تخت قرار داشتند که ریحانه دقیقا کنار تختش من بود . پرستار ریکاوری دوباره صورت ریحانه رو گذاشت روی پوست من و بهد گذاشتش روی سینم که شیر بخوره البته اون لحظه شیری توی سینمایی نبود ولی اینکار برای به جریان افتادن شیر خیلی موثره . من هنوز گیج خواب بودم ولی پرستار داشت آموزش اولین شیر دهی رو می‌داد که البته متوجه میشدم چی میگه . بعد از اون من رو به سمت بخش بستری بردند وقتی از ریکاوری خارج شدیم همسرم اولین کسی بود که پشت در اتاق عمل دیدمش و با خوشحالی اومد بالای سرم گفت دخترمونو دیدی؟ چقد نازه
دلم میخواست جوابشو بدم ولی هنوز گلوم از اتاق عمل خشک بود و نمیتونستم درست صحبت کنم . وارد بخش شدیم . همسرم اتاق وی آی پی گرفته بود که هم من و مامانم راحت باشیم هم اینکه خودش و دختر و پسر بزرگم هر زمان دلشو خواست کنار ما باشند .
حدود نیم ساعتی گذشت که آروم آروم دردای من شروع شد که البته با شیاف و داروهایی که داخل سرم می‌زدند درد کاملا کنترل شده بود البته اینم بگم که من پمپ درد نگرفتم چون با مشورتی که دکترم کردم گفت خیلی تفاوتی با اثر شیاف نمیکنه و شاید باعث بشه حتی شیرت دیرتر راه بیوفته.
ول خب بزرگترین و بهترین مسکن در اون لحظه برام دیدن صورت ماه ریحانه بود که تمام دردام رو فراموش میکردم همچنین دیدن همسرم و دختر و پسر عزیزم که دور تخت ریحانه حلقه زده بودند و مدام در موردش صحبت میکردند:مامان چقد این نازه ،چقد گوگولیه😂
مامان ملورین🎀 مامان ملورین🎀 ۴ ماهگی
تجربه زایمان سزارین ۳ نیکان اقدسیه :
دیگه یکی دو دقیقه گذشت و ی چیزی زدن توی سرم ارام بخش بود فکر کنم کلا یکم گیج شدم خوابم گرفته بود ...بعد چند دقیقه من گفتم شاید میخواد شیکممو باز کنه تازه ..که یهو صدای گریه ی دخترم اومد دکترم گفت ماشالله چه موهایی دارههه ملورین خانم .
منم یهو زدم زیر گریه ینی انقدر لحظه ی عجیب و قشنگیه که نمیتونم حسمو توصیف کنم اون لحظه حس کردم مادر شدم تازه تا اونموقع حسی نداشتم ...ینی قلبم کنده شد تا اخر عمرم براش فقط با صدای گریه اش
..بعدش پرستار گفت نترس ما بچرو میبریم میشوریم میاریم پیشت گفتم باشه تا بیارنش ی امپول بهم زدن من یکم پیج شدم یهو یکی گفت اینورو نگاه کن دیدم دخترمو اوردن کنار صورتم وایی منو میگییی گریههه هی قربون صدقش میرفتم بچمم ارومههه ارومم صورتشو گذاشت روی صورتم تمام دردایه ۹ ماهم رفت توی ی لحظه .
بعدش بردنش لباس تنش کنن به منم هی امپول اینا میزدن توی سرم .گیجه گیج بودم دیدم حالت تهوع گرفتم گفتم من دارم بالا میارم گفتن سرتو بگیر سمت راست بالا بیار نرماله از استرسه و اینا بعدش بالا اوردم حالم خوب شد خودشون تمیز کردن چون ناشتا بودم و مشکل معده هم دارم چندین ساله فقط اب بالا اوردم یا نمیدونم اسید معدم بود ...
بعدش فقط شنیدم دکترم گفت تموم شد فقط پانسمان کنه بری ریکاوری با من کاری نداری گفتم خدا خیرت بده دکتر دستت درد نکنه خداحافظی کردم ...
بعدش اومدن برداشتن این پارچه ی روم رو دو نفری گذاشتن منو روی ی تخت دیگه پتو کشیدن روم بردن ریکاوری ..