۴ پاسخ

اره دیگه بچه مدفوع کرده
براش خطرناک بوده

منم همینطوری شدم ۴سانت بودم گفتن بچه مدفوع کرده سز شدم

من جایی بخیه هام و کمرمم بشدت درد میکنه دارم میمیرم

منم شنبه طبعیی بودم ۶ سانت دکتر ۱۰ بستری کرد ۱۲ به بخش آورد

سوال های مرتبط

مامان شاهان👑❤ مامان شاهان👑❤ ۵ ماهگی
تجربه زایمان سزارین پارت دو✨😌
دهانه رحمم به سه سانت ک رسید کیسه ابمو پاره کردن آمپول اسپاینال زدن بهم دردامو خیلی کمتر حس میکردم ساعت دوازده شب بود دکترم اومد بالا سرم من نفس تنگی گرفته بودم ضربان قلبمم خیلی رفته بود بالا به ماما گفتم من نمیتونم طبیعی زایمان کنم تروخدا سزارین کنید منو گفت باید طبیعی زاینان کنی همه میگن نمیتونم ولی زایمان میکنن بهم اکسژن وصل کرد چون ضربان قلبم بالا بود نفس تنگی هم داشتم ساعت یک دکتر اومد بالا سرم گفت این که ضربان قلب جفتشون داره نویز میندازه خطرناکه باید عمل بشه ولی ماما هی میگفت من احیاش میکنم چیزی نیس داره خوب میشه ضربان قلب جفتشون اخه ضربان قلب نی نی هم اومده بود پایین نمیدونم چرا مامای بالاسرم گیر داده بود من حتما طبیعی زایمان کنم دکتر از اتاق رفت بیرون با دوتا دکتر دیکه اومد اونا هم گفتن باید عمل بشه منو اماده کردن رفتم اتاق عمل چون من اسپاینال زده بودم اصلا آمپول بی حسی ک تو اتاق عمل زدن رو متوجه نشدم ساعت دو صبح نی نی منم بدنیا اومد
مامان خانوم مژه مامان خانوم مژه ۲ ماهگی
تجربه زایمانم
من برای زایمان طبیعی خیلی تلاش کردم از همون اول تصميمم واسه طبیعی بود گفتم الا و لله طبیعی باشه ورزش میکردم پیاده روی های طولانی تغذیه ماما رفتم معاینه گفت شرایط بدن و لگن ات عالیه دهانه رحم نرم و فوق العاده تا اینکه دقیقا چهل هفته رو پر کردم و دردام شروع شد خیلی داشتم تحمل کردم اخ هم نمیگفتم تا 5،6 سانت ضربان قلبم هی بالا میرفت که یهو اومدن گفتن بچه مدفوع کرده سریعا باید سزارین شی دنیا رو سرم خراب شد هرچی گفتم نمیخام سز بشم قبول نکردن شوک شدم منی که اینقد فراری بودم از سزارین الان دارم خیلی راحت سزارین میشم دیگه نفهمیدم دور و برم چخبره داشتن مقدمات عمل رو آماده میکردن ماما میگفت حیف شد رسیده بود به 6،7 سانت ....دیگه تا خود بعد عمل نمیدونستم چی شده .... این ضربه روحی برای من سخت تر از ضربه جسمی بود ....الان حسرت اونایی میخورم که طبیعی زایمان کردن نمیدونم چرا نشد من طبیعی زایمان کنم و تجربه اش کنم مگه من چیم کمتر از بقیه بود میبینم با نصف قد و چثه من طبیعی زایمان کرده حسرت میخورم...😔😔😔
مامان نورِ زندگی🤍 مامان نورِ زندگی🤍 ۵ ماهگی
مامان ماهلین مامان ماهلین روزهای ابتدایی تولد
و منم هم زایمان کردم تحربه من از یه زایمان بد و پرخطر😐
جمعه ساعت ۱۲ بستری شدم با دوسانت نیم ساعت یک کیسه ابم پاره شد امپول فشارم بهم زدن دردای بدی داشتم تا ساعت شیش عصر خیلی درد داشتم فقط چهار ساعت باز شده بود امپول اپیدروال زدم بخاطر درد زیاد تا ۹ شب درد نفهمیدم خیلی میومدن معاینه میکردن تا کمک کنن دهانه رحمم باز بشه انواع ورزش روم انجام دادن اتاق پر خون بود ساعت ۹ شب ۶ سانت بودم دو تا همزمان سرم فشار بهم وصل کردن بی حسی امپول پریده بود دردام شروع شد بود داشتم میمردم همش معاینه میکردن تا ۱۱ شب ۸ سانت بودم ماماها به دکترم میگفتن پیشرفتی نداره بیشتر از ۸ سانت باز نمیشه دکترم میگفت ن خوبه ۱۲ شب شد باز نشد همش میگفتن مادر فرزند از دست میدیم دکترم قبول نمیکرد حالم خیلی افتضاح بود در حال مردن بودم اخر گفت تا دوشب صبر کنید باز نشد بیارید اتاق عمل دو شد من ۸ سانت بودم دیگ داشتم بیهوش میشدم اخر بردن سزارین بچه رو برداشتن من زایمان کردم
مامان بچه مامان بچه ۷ ماهگی
تجربه زایمان پارت 3

خیلی خوشحال شدم وقتی گفتن سزارین
دردام خیلی شدید شده بود با اینکه 4 سانت فقط باز شده بود
اومدن سوند وصل کنن اینجا خیلیشنبده بودم که از سوند وصل کردن میترسن و گفتن درد داره
به پرستاره گفتم تروخدا یواش وصل کن دردم نیاد
و من چون درد طبیعی داشتم میکشیدم فکر میکنم بخاطر اون بود چون اصلا درد سوند وصل کردن یا حتی سوزشش رو حس نکردم
فقط التماس میکردم و میگفتم تروخدا هنوز دوباره درد نیومده سراغم من و ببرین اتاق عمل هر 2 دقیقه یکبار درد میومد سراغم
اینا هم نمیدونم چیکار میکردن خیلی لفتش دادن تا بردن اتاق عمل
چند بار درد کشیدم دوباره
گذاشتن من و رو ویلچر و بردن اتاق عمل اونی که من و می‌برد اتاق عمل آقا بود
همونجا هم دقیقا درد اومده بود سراغم
دوست نداشتم ناله کنم جلوی اون آقا اما آنقدر درد داشتم نمیتونستم جلوی خودمو نگه دارم هموجوری جلوی دهنم و گرفتم و ناله کردم
رسیدم اتاق عمل لباسامو عوض کردم
بهم گفتن سریع برو رو تخت بشین
تخت هم خیلی بالا بود
همون موقع هم دوباره درد اومد سراغم
اونا هم عجله داشتن نمیدونم چرا
هی میگفت سری برو رو تخت
یکم صدامو بردم بالا گفتم درد دارم بزار دردمو بکشم دردم تموم شد میرم رو تخت اینجوری نمیتونم
گفت خب بکش دردتو
دستمو زدم به تخت و درد کشیدم ناله میکردم اونا هم دورم وایستاده بودن نگاه میکردن 4 نفر بودن فک کنم
مامان رادمان🩵🥹 مامان رادمان🩵🥹 ۱ ماهگی
سلام مامان گلیا شبتون بخیر
اومدم از تجربه زایمان غیر منتظرم بگم 😅
سه شنبه 39 هفته1 روزم بود که ساعت 8 شب یهو لباس زیرم کامل خیس شد فک کردم ترشح ولی بازم بعدش ی عالمه ازم آب ریخت جوری که تا مچ پام اومد از قبلش دوش گرفته بودم وسایلمم آماده بود جمع کردیم رفتیم بیمارستان ، پرستار معاینه کرد گفت کیسه آب پارع شده دهانه رحمم یک سانت و هیچ درد و انقباضی هم نداشتم 🫠🤦‍♀
بعدش دوباره دکتر خودش اومد معاینه کرد ترشح سبز رنگ از خارج میشد گفت بچه مدفوع کرده آماده شو برای اتاق عمل من کلا هنگ بودم نمی‌دونستم باید چکار کنم از ی طرف خوشحال بودم از اینکه از زایمان طبیعی خلاص شدم 😅 هم استرس پسرمو خیلی داشتم🫠 خلاصه آماده شدم رفتیم اتاق عمل ساعت 10:30 پسر قشنگم به دنیا اومد خیییییلی حس قشنگ و شیرینه وقتی صدای گریش پیچید توی اتاق عمل انشالله قسمت همه چشم انتظارا 🥹❤️
خداروشکر، سریع فهمیدن مدفوع کرده و هیچ مشکلی پیش نیومد ،همه چی خوب بود راضی بودم بعد عمل یکم اذیت شدم خوب اونم طبیعی دردشم قابل تحمل بود با شیاف میشد کنترلش کرد ، بیمارستانم دولتی بود ولی اتاق VIP گرفتم خیلی خوب بود