سلام مامانا من حالم خوبه خداروشکر
شب قرار بود بمونیم صبح حرکت کنیم اما یهو نظر اینا عوض شد گفتن همین الان بریم پاشدیم راه افتادیم از سرعین امدیم اردبیل و تو اتوبان بودیم منو خواب برده بود جوری ک هیچی نفهمیدم فقط صدای ضربه ماشین ب ماشین رو شنیدم و بیدار شدم دیدم زن دوست همسرم داره داد میزنه مهسا خوبی دیدم تصادف کردیم من پشت شوهرم نشسته بودم شوهرمم پیش راننده نشده بود و ماشین ب در همسرم خورده بود یه سانت اینور تر میخورد من بدبخت میشدم😭😭از استرس و ترس داشتم میمردم رفتیم بیمارستان اونجام ماما نبود گفتن باید بری یه بیمارستان دیگ پرونده بستن تا پرونده ببند بیان منو ببرن یه ابمیوه خوردم تا حرکتشو ببینم حس میکنم یا نه همینک خوردم شروع ب تکون خوردن کرد و یکم خیالم راحت شد
اورژانس منو برد بیمارستان اونجا ماما ها معاینه کردن سونو فرسادن اینا راحت شدم
نمیدونید تو چ وضعیتی بودم تموم بدنم از ترس داشت می لرزید
فقط خداروشکر میکنم ک من خاب بودم و صحنه رو ندیدم تا بیشتر بترسم اگ بیدار بودم و میدیدم همونجا از ترس بچه ام میفتاد
فقط چون خاب بودم بیدار شدم فهمیدم تصادف کردیم ترسیدم😔

۱۳ پاسخ

سلام گلم ان شاءالله خوب باشی همیشه
خدا رحم کرده اگه تونستید یه قربونی بدین

خداروشکر ک هم خودت خوبی هم فسقلی خاله یه صدقه بده فداتشم

خداروشکر عزیزم بخیرگذشته 🥺

اوه خدارو شکررر عزیزم بلا رفع شده صدقه بزار

خدا همیشه جای شکرشو باقی میزاره ما دیروز عصر با همسرم رفتیم واس خونه خرید یهو فن ماشین کار نکرد اب رادیات پاشید تو شیشه سمت همسرم صدای ترکیدگی داد منم فک کردم رفتیم تو چاله چون بارون میومد فکردم اون ابی ک پاشید تو چاله بود بعد ک زد کنار متوجه شدم
داشتم میمردم از استرس ک خداروشکر بخیر گذشت بعدش فن کار کرد و درس شد

پناه برخداشکرخداکه سالم هستی همگی به خودت استراحت بده تا انشالله حالت روبه راه بشه

خداروشکر به خیر گذشته
من خانواده همسرم راه دورن از ترس همین چیزا دوست ندارم اصلا برم خونشون چه قبل بارداری چه الان همیشه یه ترسی از جاده دارم🥲

بلا به دور گلم خداراشکر که بخیر گذشته

عزیزم الهی شکر همتون سالمین🥺🥺ی چیزی خیر کن
وای تا اومدم‌متنو کامل بخونم قلبم اومد تو دهنم

خدار شکر بخیر گذشته

پس خداروشکر خوبین و بخیر گذشته صدقه یادت نره حتما بنداز 😶

خدارشکر که کسی چیزیش نشده صدقه بدید که بلا از سرتون رفع شده

خداروشکرعزیزم صدقه بنداز

سوال های مرتبط

مامان دوتافرشته مامان دوتافرشته هفته سی‌ویکم بارداری
بیان از تجربه ها زایمانتون بگید
تجربه ی اولین زایمان من برمیگرده ب ۴ سال پیش

۴دی وقت زایمان بود طبق ان اتی ماما خصوص گرفته بودم برای زایمان طبیعی از اون جا که بیمه بودم بیمارستان آتیه رو انتخاب کردم ۳ دی بود که نینی که حکات تی نی خیلی کم شده بود خیلی نگران بودم اصلا حالم خوب نبود زمان کرونا بود با یه وضعی رفتم بیمارستان برای معاینه ببینم دهان رحمم بازشده یانه
خونمون انگار بمب زده بودند منی که خیلی وسواس بودم همین طور ب امان خدا ول کردم رفتم
اونجا گفتند دهانه رحمم ۴ سانت باز شده زایمان سختی دارم خیلی حالم گرفت از اول دوس داشتم سزا بشم اما مامانم میگف اشتباه عوارض دار رفتم پیش ماما اونم گف زایمان سختی داری فک کنید نه درد داشتم نه دهانه رحم بازشده بودم هیچی

الهی ب امید تو رفتم برای زایمان ماما گف ناهار نخور غروب شد بستری شدم هیچ وقت یادم نمیره خیلی دلم گرفت از شوهر آبجیم خداحافظی کردم رفتم برای زایمان
تنها تنها تو یه اتاق بودم صدای جیغ می‌شنیدم اما خودم میزدم ب خیالی به خودم میگفتم منم یه زنم مثل اونا پس میتونم
وقتی ب ماما زنگ زدم اومد کلی بهونه آورد که ۴ سانت باز نشدی چرا بهم زنگ زدی فلان بهمان


ادامه اولین کامنت