خسته شدم واقعا
پسرم خیلی شلوغ
خوب بچه
دیروز بعدظهر خونه مادرشوهرم بودم
چون دخترش،بود آرین بردم اونجا
آرین هی شلوغی میکرد
خواهرشوهر
مادرش،
یا جاریم هی می گفت
این چرا اینجوری
چرا حالیش نمیشه
چرا آروم نمی گیره
بچه فلانی آروم
بچه فلانی اونجوری
خسته شدم
چرا دست بر نمی‌دارن
همش میخوان
برای من یا بچم یه بهونه بیار ن
دیشب هم مهمونی بودم بهم خوش نگذشت
واقعا دیشب تا بخوابم سه شب شذ
گاهی از همه چی خسته میشم
حتی زندگی کردن🥲🥲🥲🥲

یه مقدار رک باشین
خیلی هم سکوت خوب نیست
بچه همینه
قرار نیست همه مثل هم باشن
با این مدل آدم ها باید رک بود فقط

زیاد نبرش.رستا هم خیلی ماشاالله شیطونه که اقتضای سنشونه و کنجکاون.مادرشوهر منم رو حساب اینکه به خودش آسیب نزنه یوقت هی سرش داد میزنه که بترسع منم خوشم نمیاد زیاد نمیرم میگم بچم شیطونه.تا یمدت بچه ها همینن

پسر منم همسن پسر شماست
اونم همینه
همه بچه ها شلوغی دارن

بچه همینه اونا بچه ندیده هستن مگهههه
یسرا که دختر بچس از دیوار راست بالا میره همه میگن ما دلمون واست میسوزه
نبرش ببر تو حیاط یا کوچه باهاش سرسنگین شو بگو بچه همینه

چقد ما مادرا دغدغه هامون متفاوته
حالا من ارزومه بچم شیطونی کنه