۱۴ پاسخ

هیچکی برام گل نگرفت🥲💔

وای راه رفتنش که غش کردم از درد گرفتنم

اینک انقد بی کس بودیم و خودمو همسرم ک با وجود بخیه فردای زایمانم ازاین دکتر ب اون دکتر میرفتم برا زردیه دایان و از درد گریه میکردم

بدترین خاطرم خود زایمانم بود و افسردگی بعدش که هنوزم دارم و اینکه خواهرام میومدن هر شب تا یک مینشستن تو اتاق جا نبود من بخوابم همش نشسته بودم بخیه هام عفونت کرد😢😢نمیتونستم به بچم برسم

وای اون دردی که وقتی از تخت پیاده شدم هیچوقت یادم نمیره رسما میسوخت انگار

میتونم بگم روز زایمانم بد ترین روز عمرم بود،جز لحظه ای که شب اومدم تو بخش پسرم رو بغل کردم و شیرش دادم😢

مادر شوهرم که نمی‌رفت کلافه شده بودم دیگ

ماساژ رحمی 🥲 التماس میکردم که دگ فشار نده
پرستاره هم بدش اومد
بعد چند دقیقه عذاب وجدان گرفت اومد یکم مهربون تر شد

لحظه ای که داشتیم مرخص می‌شدیم پسرم رفت ای آی سی یو

کلا روز عالیی بود هیچ وقت فراموش نمیکنم اما اگه سختی منظورته فقط ماساژ رحمی که بعد بی حسی انجام دادن بدترین درد عمرم بود هنوز جلو چشمه😓

خنده دار بگم؟
شوهرم داشت میومد تو بخش زنان ک به پرستار پول بده برا اینکه بچه رو اولین بار اورد از بخش بیرون😐داد زدن هی اقا کجاااا

هیچوقت یادم نمیره با اینکه اجازه مصرف هیچ شیاف و مسکنی نداشتم و سزارین بودم لحظه شماری میکردم بتونم پا شم برم ان ای سی یو‌بچمو ببینم .اصلا هیچ دردی حس نکردم از اولین پا شدن ..

بخیه های ک بخاطر مهمونای زیادی باز شد🫡و اینکه چون زایمانم طبیعی بود اصلا روم نمیشد بخوابم چون مرداشونم میومدن

رفتار هاي شوهرم

سوال های مرتبط

مامان اهورا👶🏻 مامان اهورا👶🏻 ۵ ماهگی