من دوبارجداشدم باردارنشدم باهمسرم ک ازدواج کردم ازپدرشوهرم خیلیییی رنجیدم. انواع و اقسام زخم زبون بهم زد.منم گفتم خدایااااا تو بهم بچه بده من خودم بغلش میکنم خودم بادست لباساشومیشورم اولی سقط شد دومی ابوالفضل شد سرحرفم موندم مادرم گفت کالسکه بخرم گفتم نهههههه لذت بچه داشتن به اینه که بغلش کنی. کهنه شور گفتن بگیر گفتم خودم میشورم . تادوسالگیش لباساشوبادست شستم. کهنه میبستم خودم میشستم. البته علت کهنه بستنم حساسیت ب پوشکش بود.ولییییییی هرررربار فکرمنفی اومدسراغم و برای کسی بیماری و ناراحتی خاستم اول سرخودم اومد
اره همیشه با خودم میگفتم باید دانشگاه دولتی قبول بشم و شدم
ارهههه و بهم ثابت شده این قانون جذب که قانون اصلی کل کیهانه
یله برادر بزرگم خیلی رفتار بدی موقع ازدواجم داشت و کلا لج میکرد اذیت میکرد الان عقد کرده ۳ تا برادر خانوماش و پدر خانومش عین خودش رفتار میکنن و برادرم همیشه شرمنده بقیه میکنن من که همچین چیزی هیچوقت از خدا نخواستم و همون موقع حلالش کرده بودم ولی خب خدا بالاسر هست و میبینه و آگاهه به کارهای ما باز هم میگم از این موضوع اصلا خوشحال نیستم اتفاقا من برخلاف داداشم خیلی با زنش از اول خوب بودم وعوض هیچکدوم از کاراشو درنیومدم
اره منم دقیقا هر چی از خدا خاستم اتفاق افتاد همش از باردای سخت میترسیدم میگفتم خدایا بارداریم راحت باشه من طاقت استراحت مطلقو ندارم خداروشکر همینم شد
شنیدی میگن دنیارو هر طور بگیری همونطور برات میگذره سخت بگیری سخت آسون بگیری آسون
و اینکه شکر نعمت نعمتت افزون کند کفر نعمت ..... من بارها با چشمم حس کردم این دو جملرو
من جدیدا به هر چی فکر میکنم اتفاق میوفته
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.