نه اینکه از مهمون بدم بیادا
ولی واقعا الان شرایطشو ندارم
دو روزه مهمون دارم توخونم با دوتا بچه شون شلووووغ و شیطون
دیروز بچم تب داشت و دیشب کلا بیدار بودم بچمم ساعت دو تازه خوابید نخوابید امروزم بیقرار بود و هیچی نمیخورد از بغلم پایین نمیومد واقعا مهمونداری برام سخت بود و دوست داشتم زودتر برن اما امان از بچه هاشون عصری میخواستن برن ک بچه هاشون گریه کردن ک ما میخوایم بمونیم و موندن و باز امشبم اینجان
ناراحتم از اینکه جلوی بچه هاشونو نمیگیرن همه وسیله های پسرمو خراب کردن پسر 11سالشونه سوار تاب پسرم شده و انقد بد بازی کرد ک تابش پاره شده از اون ور دختر 8سالشون سوار روروئک بچم شده و شکسته انقد تب سنجشو زدن ک باتریش تموم شده من خودم چند باری تذکر دادم ولی پدر و مادرشون عبن خیالشون نیست از ی طرف هر چی میخوام درست کنم بچه هاشون نمیخورن ولی باز مامانشون کمکم میکنه مگرنه از پا در اومده بودم اما فکر کنم خستگی این مهمونی ی ماه تو تنم باشه و فعلا فقط دعا میکنم فردا ک سومین روزه اخرین روز باشه

۱۹ پاسخ

وای چه دلی داری
من جای تو بودم وقتی گریه میکردن میگفتم نه خاله فعلا بچم مریضه شمارو هم مریض میکنه منم باید مراقب بچم باشم تا زود خوب بشه
برین خونه یه روز دیگه بیاین
که مامانش بفهمه

وای خیلی بده اساب بازی که بچت هنوز باش بازی نکرده مهمان بیاد خراب کنه بعد اسباب بازیارو بخوان ببرن مادرشون چیزی نگه

حامله هستی بابچه کوچیک واقعا خانمه درک نداره پاشه بره خونه خودشون عجب مهمون پرویی داری فدات

کاش اقوام درک میکردن و نمیموندن

چقد بی فکرن

مامان کم رونباش ببین درحق خودتو بچت ظلم شده بگو میخواستن برن بایدمیگفتی خاله بچم مریضه منم نینی دارم نمیتونم باید بهش برسم شماهم اذیت میشید مریض میشید وای من داره اعصابم‌خورد میشه حامله ام هستی 🥹تحویلشون نگیر تابرن

اخیی خیلی ناراحت شدم برات به شوهرت بگو یا به یهانه بیمارستان بگو بچم خوب نشده میبرمش اورژانس ببخشید انشالله یه وقت دیگه اخه یچیم برمیدارن از دستشون بگیر بهشون خوش نگذره پاشن برن چقد مردم بی درک و بی شعورن واقعا

وای چه بی درک و فهم

ولا من حتی خونه خاهرم نمیرم با بچه کوچیک

وای خب خودت دعواشون کن، من باشم بچه هارو دعوا میکنم تو روی مامان باباشون

من ی جا میرم همش دنبال بچه هامم ک دست ب چیزی نزنن خراب کنن از استرس مهمونی زهر مارم میشه
اینا واقعا چقدر بیخیالن

وای حامله هم هستی مهمون اومده برات چه بی ملاحظه🙁

عزیزم کم رو نباش
اگر فکر خودت و بچت نباشی بخاطر رودروایسی های بی فایده هم اعصابت خراب میشه هم بدنت

انشاالله که برن شما هم دیگه وقتی میبینی اینجورین نزار بیان بگو نیستم خونه

عجب پرو هستن😳بخاطر حرف بچه هاشون باز موندن.!!وای یه وعده مهمون با بچه سخته واقعا چه برسه به چند روز

وووااااای یا خدا چقدر سخت واقعا نمی‌خوام تو همچین شرایطی باشم

درکت میکنم منم این بلا سرم اومد ، جالبه که هیچکدوم از خانوماشون نه کمک میکردن نه کاری انجام میدادن ، از طرفی بچم تب داشت هرکدوم ی حرفی میزدن دلم میخواست دهنشونو جر بدم

قشنگ درک میکنم واقعا با بچه‌کوچیک یه وعده مهمون داشتن هم سخته

انشالله که برن

سوال های مرتبط

مامان فسقلی ها✨😍 مامان فسقلی ها✨😍 ۱ سالگی
تجربه واکسن ۱۸ ماهگی
من دیروز صبح ساعت ۱۰ واکسن دوقلو هارو زدم و همونجا هم استامینوفن دادم بهشون
بعدش بردم پارک تا یکی دوساعت بازی کردن و مایعات زیاد دادم بهشون (کمپرس هم نرلشتم اصلا ولی بچه با بچه فرق میکنه درد داشتن حتما بزارین)
تو خونه هم همش باهاشون بازی میکردم که راه برن و پاهاشون نگیره و ترس از راه رفتن داشته باشن و گریه کنن
هر چهار ساعت استا میدادم
گریه و بهونه گیری نمیکردن خداروشکر و من فکر کردم به راحتی تموم شده🫠
تا دیشب ساعت ۹:۳۰ ک تب کردن
یکیشون استا دادم و چند دقیقه پاشویه کردم تبش پایین اومد و کنترل شد
ولی تب یکیشون بالا بود و با استا و پاشویه پایین تر ۳۸ نمیومد و میترسیدم تو فاصله کم باز استا بدم
براش تخم شربتی و خاکشیر درس کردم خورد و همراه پاشویه یکی دوساعت بعدش تبش کنترل شده بود ولی چون میترسیدم باز بالا بره و‌ نتونم کنترل کنم بجای استا بهش ۳ سی سی بروفن دادم و دیگه تب نکرد خداروشکر🤲🏻
.
.
و در آخر
با وجود تب بالای دیشب بازم اونقد ک شنیده بودم سخت نبود و میشه گفت راحت گذشت
زیاد استرس نداشته باشین و فقط سعی کنین ببرین بیرون سرگرمشون کنین ک پاهاشون نگیره و بی قراری کنن
استا هر ۴ ساعت بدین و مایعات زیاد بدین بهشون
اشتهاشون کم میشه و میلی به غذا ندارن پس اصرار نکنین ک بچه اذیت شه🫠

ایشالا که برای همه بچه ها سبک باشه و راحت بگذره
مامان فرشته کوچولو مامان فرشته کوچولو ۱ سالگی
سلام میخواستم تجربه خودمو بگم شاید به درد کسی خورد
من کلا ادم صبوری نبودم و نیستم بچه های الانم خودتون بهتر میدونید چقدر اذیت کارن
دخترمنم ماشالا خیلی شیطون و فوضوله
جوری که پدرشوهر مادرشوهرم بعد چندتا نوه ی پسر میگفتن دختر من از اونا شیطون تره و رفتاراش به پسرا بیشتر شبیهه و واقعا تنهایی هندل کردنش خیلی سخته
چند وقتی میشه سه تا از دیسک های کمر شوهرمم پاره شده و استراحت مطلقه
حتی یه ثانیه ام نمیتونه کمکم بچه رو بگیره من دسشویی هم بخوام برم
باید حتما صبر کنم بخوابه بعد برم
چند روزی بود واقعا از دست غذا نخوردن و مدام بغل خواستن دخترمو پریودی خودم و خستگی زیاد و خونه بهم ریختمون فقط کارم شده بود چند بار در روز گریه کردن و ارزوی مرگ خواستن ازخدا
وقتی پریودم تموم شد همزمان با غسل حیض به ذهنم رسید غسل صبرم انجام بدم بلکه بخاطر سلامت روح این بچه کمتر گریه کنم و غر بزنم
موقع خوابم ده تا سوره والعصر میخونم
هم خودم هم‌همسرم تاثیرشو خیلی خیلی دیدیم
مادرایی ک بچه هاشون کلافشون کردن انجام بدن امتحانش ضرری ک نداره وقتی هم از ادم نمیگیره