۸ پاسخ

ما نزدیک یکسال اقدام بودیم یک ماه قبل بارداری علائم بارداری داشتم وفکر کردم حامله ام وقتی پریود شدم خیلی ناراحت شدیم مخصوصا شوهرم
ماه بعد سه تا امپول ازاد سازی تخمک زدم وباردار شدم سینه هام بزرگ شده بود درد میکرد اما یک هفته بعد موعدم بی بی چک زدم منفی شد باز هم قبول نکردم که بعد چند وقت وازمایش دادم ومثبت بود
قبل جواب هم حالت تهوع داشتم که مطمئن شدم باردارم

من ۸ سال باردار نمی‌نمیشدم کلی هم دکتر می رفتم ولی شوهرم نمی اومد آزمایش اسپرم بده ولی بلاخره ۱۴۰۱ حاضر شد آزمایش اسپرم بده جوابش اومد دکتر گفت اصلا آزمایشت خوب نیست باید عمل کنی که زیر بار عمل نرفت ۱۴۰۲ رفت۳ دوره زالو درمانی کرد جلسه سوم وآخری که رفت منم پریود بودم پاک که شدم رابطه داشتیم باردار شده بودم ولی خبر نداشتم ماه بعد منتظر پریودی بودم نشدم مادربزرگم فوت کرد دیگه نرفتم دنبال تست آزمایش گفتم شاید مال استرس وغم اندوه بوده نشدم یه درصد هم به حاملگی فکر نمی کردم چهلم مادربزرگم شدباز پریود نشدم بعد بلاخره ۲۰ آذر تست زدم مثبت شدباور نمی کردم فقط اشک می ریختم سری رفتم آزمایش دادم جواب آزمایشم مثبت بود که فهمیدم دوماه ونیمم هست وحاصلش شد یه آقا پسر گل

بعد فوت مادر شوهرم یکی ۴ماه بعد عروسیم
دیدم کل زندگیم پر غم شده
ب شوهرم گفتم بچه بیاریم گفت بیاریم
ماه اول اقدام کردیم نشد
ماه بعدش باز اقدام کردیم دیدم ۹ روز عقب انداختم بعد با درد و خون ریزی شدید پریود شدم ماه بعدش نشدم
ازمایش دادم مثبت شد توی ان تی فهمیدم ماه قبلش ک پریود شدم باردار بودم
وقتی فهمیدم ب شوهرم زنگ زدم گفت باردارم
شب خانوادم دعوت کردیم
یه جوراب بچگونه کادو دادیم فهمین باردارم
از خوشحالی اشک میریختن
پسرم ک دنیا اومد روحیه شوهرم بهتر شد
خداروشکر
انشالله همه این حسو تجریه کنن

اولی قبل عید بود در حال خونه تکونی هم اعصاب نداشتم هم کمر درد و دل درد ی لیوانم زعفرون دارچین درست کردم و مبل جاب جا کردم زودتر پریود بشم بعد رفته بودم بیرون رفتم هم تست خریدم هم تست تخمک گذاری زدم دیدم هستم خونه مادرشوهرم بودم پاشدیم همون عصر رفتیم ازمایشگاه دیدیم مثبت شد بعدم رفتم سونو گفت کیست داری هنوزم قلب تشکیل نشده یا کیست ب بچه غلبه میکنه یا بچه ب کیست دیگه ۸ هفته رفتم تشکیل شده بود کامل

من یک ماه بعد عروسیم دلم‌درد میکرد. مدام جیش داشتم. دیگع همسرم گفت بیا برم دکتر رفتیم اونجا ی عالمع دارو‌برا عفونت داد تا ی زن اونجا بود گفت برو سنو‌بده رفتم سنو گفت. چهار هفته ی 🙈

من یک سال اول ازدواجم بچه نخواستم بعدش ک بچه خواستم ماه اول پریود شدم ماه دوم داشتم با گوشی فیلم نگاه مردم گفتم بزار ی بی بی چک بزنم بی بی چک زدم گذاشتم همونجا اومدم بعد تقریبا ی ساعت یادم اومد بی بی چک زدم من که رفتم نگاه کردم دیدم بله مثبته حالا پسرم یک سالشه خیلی ذوق کردم ❤️😍

دوتا حاملگی سخت خارج رحمی داشتم
دبگه گفتن باید لوله هات در بیاری ivf کنی
ولی به لطف خدا سومی پسرم شد و سالم بود

من یک ماه از عروسیم گذشته بود بعد منتظر پربودیم بودم هی درد میکشیدم بعد گفتم علائم پریودیه هی منتظر منتظر ... دیگ ی روز الکی ی تست ادرار دادم مثبت شد دوباره دادم‌مثبت شد رفتم تست بتا هم دادم دیگ ۱۰۰ درصدی شد خیلی ناراحت بودم زود باردار شدم ولی خب الان خبلی خوشحالم خدا ی هدیه بهم داد خیلی قدرشو میدونم

سوال های مرتبط

مامان ماهان مامان ماهان ۱ سالگی
#زایمان زود رس
پارت ۲
ادامه تاپیک قبل
داستان زندگی من


تموم شد حس کردم قلبم وایستاد قفسه سینم سنگینی میکرد دوست داشتم تموم بشه چشمامو ببندم برای همیشه اونشب رو تا صب جیغ زدم خودمو زدم نمیتونم بگم چی گذشت اون مدت از دلداری های بیهوده دیگران و درک نکردنشو گرفته تا زخم زبون های بقیه که میگفتن چون روسری کوتاه سرت میکردی شکمتو بیرون میدادی گذشت بعد هرشبم به گریه زاری میگذشت گفتم تا بچه نیاد حالم خوب نمیشه بعداز سه ماه دوباره حامله شدم اما اینبار سختر بود انگار راه سختی بود ترسیده شده بود بی بی چکم مثبت شد تختو گذاشتم کنار دستشویی اصلا دیگه بلند نمیشدم بازم لکه بینی داشتم و پراز ترس از دست دادن بودم مامانم پا به پای من استرس داشتم ۱۲هفته سرکلاژ کردم ۱۵هفته یه شب بارونی درد شدید گرفتم بیمارستان دوریم رفتیم بیمارستان کاری نکردن گفتن چیزی نیس برگشتیم.بازم ادامه داشت هر لحظه شدیدتر میشد یهو حس کردم خیس شدم کلی اب ازم اومد گفتم فاطمه تو دیگه مردی تموم شدم تمام بدنم از شدت ترس میلرزید شوهرم با حالم گریه میکرد گفتم کیسه پاره شد رفتیم بیمارستان گفتن باید بری سونو ما سونو نداریم تا صبح تو ماشین موندیم سه تایی گریه کردیم که بچم طوریش نشده باشه میتونم به جرعت بگم پیر شدم تا رفتم سونو گفت بچه کاملا سالمه چیزی نیس گذشت برگشتیم دیگه ترسم بیشتر شده بود مامانم ظرف میگرفت تا بلند هم نشم دیگه شدم ۲۴هفته دوباره دردم گرفت از صبحش پهلو درد کمر درد داشتم گفتم برم بیمارستان دستکاریم میکنن رفتیم سونو گفت۳سانت دهانه رحم باز شده😭و بازم من نمیتونم حالمو توصیف کنم بچه ای که هر لحظه تکون هاش بیشتر شده بود خسش میکردم
#تاپیک بعد ادامه رو میزارم
مامان آوینا🧚‍♀️🩷🧿 مامان آوینا🧚‍♀️🩷🧿 ۱۶ ماهگی
یچی بگم من هیچ وقت حتی فکر نمیکردم زایمان کنم همسرم پیشم نیس یعنی همیشه فکر میکردم تا زایمانم شوهرم میاد یاحداقل میارنش برا زایمانم بعد میبرنش والا واقعیتش من کیسه ابم نشتی داشت ۳۵ هفته زایمان کردم انقدرکه اون تایم ها استرس داشتم واقعا استرس خیلی بده
حتی نشد کیف زایمانم و بیارم یعنی اماده کرده بودم ولی نیاورده بودم رفته بودم بیمارستان پرونده باز کنم ازم پرسیدن ابریزش داری گفتم نمیدونم تست دادم مثبت شد بعد شوهرم زنگ زد بهش گفتم اوینا میخاد دنیا بیاد دکترا گفتن باید بستری بشی شوهرم گفت نمیشه سرموقع بیاد گفتم ن دکتر گفت خطرناکه ساعت ده رفتم بیمارستان برا تشکیل پرونده و اینا دیگه ساعت ۱۲ بستری شدم همه وسایلمو گوشی مو حتی گرفتن دیگه تا وقتی زایمان کنم با شوهرم صحبت نکردم اوینا ساعت ۴دنیا امد تا ساعت ۸شب بردنش چکاب اینا مثلا ۳۰ بستری شدم ۳۱ مرداد اوینا دنیا امد و ۱ شهریور گوشیمو دادن بهم روزی ک مرخص شدم شوهرم زنگ زد بغض داشتم نمیتونسم باهاش حرف بزنم بعد صدای اوینا رو شنید ک گریه میکرد اون گریه میکرد من گریه میکردم واقعا چقدر سخت بود همه شوهراشون روز ملاقات پیششون بود من تنها بودم با بچه💔اصلا زایمان برام دردناک نبود با اینکه طبیعی بودم فقط دردم این بود شوهرم پیشم نبود 💔❤️‍🩹ایشالله خدا برا هیچ کس نخاد و نیاره🤲