یچی بگم من هیچ وقت حتی فکر نمیکردم زایمان کنم همسرم پیشم نیس یعنی همیشه فکر میکردم تا زایمانم شوهرم میاد یاحداقل میارنش برا زایمانم بعد میبرنش والا واقعیتش من کیسه ابم نشتی داشت ۳۵ هفته زایمان کردم انقدرکه اون تایم ها استرس داشتم واقعا استرس خیلی بده
حتی نشد کیف زایمانم و بیارم یعنی اماده کرده بودم ولی نیاورده بودم رفته بودم بیمارستان پرونده باز کنم ازم پرسیدن ابریزش داری گفتم نمیدونم تست دادم مثبت شد بعد شوهرم زنگ زد بهش گفتم اوینا میخاد دنیا بیاد دکترا گفتن باید بستری بشی شوهرم گفت نمیشه سرموقع بیاد گفتم ن دکتر گفت خطرناکه ساعت ده رفتم بیمارستان برا تشکیل پرونده و اینا دیگه ساعت ۱۲ بستری شدم همه وسایلمو گوشی مو حتی گرفتن دیگه تا وقتی زایمان کنم با شوهرم صحبت نکردم اوینا ساعت ۴دنیا امد تا ساعت ۸شب بردنش چکاب اینا مثلا ۳۰ بستری شدم ۳۱ مرداد اوینا دنیا امد و ۱ شهریور گوشیمو دادن بهم روزی ک مرخص شدم شوهرم زنگ زد بغض داشتم نمیتونسم باهاش حرف بزنم بعد صدای اوینا رو شنید ک گریه میکرد اون گریه میکرد من گریه میکردم واقعا چقدر سخت بود همه شوهراشون روز ملاقات پیششون بود من تنها بودم با بچه💔اصلا زایمان برام دردناک نبود با اینکه طبیعی بودم فقط دردم این بود شوهرم پیشم نبود 💔❤️‍🩹ایشالله خدا برا هیچ کس نخاد و نیاره🤲

۲۰ پاسخ

الاهی عزیزم🫠خیلی سخته حتی فکردنشم.....
انشالله یه حق خانم فاطمه زهرا زودی آزادشه شوهرت وباهم بزرگ شدن دخترتونوببینید🤲

واییی خدا واقعا خیلی سخته تو چقد ققویی بودیی و هستی امیدوارم شوهرت آزاد شد خیلی قدرتو بدونه 🙂 😘
ایشالا هر چه زودتر آزاد بشه ❤️

همه سختی ها تموم میشه وقتی که شوهرت قدرتو بدونه دراینده برات جبران کنه

ابجی با این دل شکست با این زجرایی که کشیدی دعام کن موقعه زایمانم شوهرم برگرده پیشم ازاد شه💔💔💔💔💔

چقد لحظه سختی بوده واقعا فکر کردن بهشم دردناکه چ برسه آدم تجربه
ان شاالله هیچ کسی تجربه اش نکنه
ان شاالله همه چی تموم میشه شوهرتم آزاد میشه و میاد ی زندگی جدید شروع میکنین

خیلی سخته 🥲🥺🥺🥺

عزیزم درخاست میدی من پرن

انشالله به زودی میاد کنارتون🥲❤️
الان با دخترت دوتایی هستین؟

انشاالله خدا کمکت کنه آزاد بشه

بخاطر بدهی زندان افتاده؟؟

وای دقیقا عین من ، منم شوهرم زندان بود دقیق بعد شش روز ک شوهرم رفت دخترم ب دنیا اومد تو ماشین ک داشتیم میرفتیم فقد گریه میکردم چون شوهرم نبود 🥲

قربونت برم عزیزم خدا صبرت بده کاش شوهرمن زندان بود خیانت نمیکرد

خدا کمکت کنه عزیزم ان شاالله زودی همسرت بیاد کارتون

منم 31 هفته زایمان زود رس داشتم رفته بودم برا نوار قلب .... ک بستری شدم
جالب اینجاس شوهرم مجبور شد منو تنها بیمارستان بزاره .... فکر کن من خودم تنها بودم همش در حال دوندگی بودم فلان چیز بخرم ... فلان جا رو امضا کنم .فلان کار و بکنم خلاصه همه کارام کردم بعد بردنم برا عمل ...من هیچکی نبود چون اورژانسی بودم .... من چی بگم ک همههههه کارای بیمارستان ک باید یکی دیگه انجام میداد خودم کردم.... دیگه پرسنل های اونجا دلشون برام می‌سوخت

چقد دیگ ازاد میشه؟

ایشالا زودی ازاد شههه

وای عزیزم خیلی سخته بخدا منم بامامان ودخترم رفتم برای بستری من سزارین بودم باخودم گفتم برای بستری نیومد حتما تایم ملاقات میاد.رفتم اتاق عمل اومدم دیدم نیومد تاشب به مامانم فقط زنگ میزداخرشب به گوشیم زنگ زد گفت خوبی همین بعدشم روز بعدم نیومد فقط وقتی داشتم کاری ترخیص میکردم مثل تاکسی اومد دم در هیچیم دستش نبود از اونجا به بعد دیگه برام مهم نبود.تازه کل ۹ماه بارداری اذیتم کرد پس ناراحت نباش ان شاءالله بیاد قدرت بدون حداقل

بدهی داره؟

الاهی آمین انشاالله زودی آزاد بشه بیاد کنارتون

وای الهی چقدر سخت
انشالا بچه بعدی خانوادگی کنار هم باشبن

سوال های مرتبط

مامان ماهان مامان ماهان ۱۷ ماهگی
#زایمان زود رس
پارت ۲
ادامه تاپیک قبل
داستان زندگی من


تموم شد حس کردم قلبم وایستاد قفسه سینم سنگینی میکرد دوست داشتم تموم بشه چشمامو ببندم برای همیشه اونشب رو تا صب جیغ زدم خودمو زدم نمیتونم بگم چی گذشت اون مدت از دلداری های بیهوده دیگران و درک نکردنشو گرفته تا زخم زبون های بقیه که میگفتن چون روسری کوتاه سرت میکردی شکمتو بیرون میدادی گذشت بعد هرشبم به گریه زاری میگذشت گفتم تا بچه نیاد حالم خوب نمیشه بعداز سه ماه دوباره حامله شدم اما اینبار سختر بود انگار راه سختی بود ترسیده شده بود بی بی چکم مثبت شد تختو گذاشتم کنار دستشویی اصلا دیگه بلند نمیشدم بازم لکه بینی داشتم و پراز ترس از دست دادن بودم مامانم پا به پای من استرس داشتم ۱۲هفته سرکلاژ کردم ۱۵هفته یه شب بارونی درد شدید گرفتم بیمارستان دوریم رفتیم بیمارستان کاری نکردن گفتن چیزی نیس برگشتیم.بازم ادامه داشت هر لحظه شدیدتر میشد یهو حس کردم خیس شدم کلی اب ازم اومد گفتم فاطمه تو دیگه مردی تموم شدم تمام بدنم از شدت ترس میلرزید شوهرم با حالم گریه میکرد گفتم کیسه پاره شد رفتیم بیمارستان گفتن باید بری سونو ما سونو نداریم تا صبح تو ماشین موندیم سه تایی گریه کردیم که بچم طوریش نشده باشه میتونم به جرعت بگم پیر شدم تا رفتم سونو گفت بچه کاملا سالمه چیزی نیس گذشت برگشتیم دیگه ترسم بیشتر شده بود مامانم ظرف میگرفت تا بلند هم نشم دیگه شدم ۲۴هفته دوباره دردم گرفت از صبحش پهلو درد کمر درد داشتم گفتم برم بیمارستان دستکاریم میکنن رفتیم سونو گفت۳سانت دهانه رحم باز شده😭و بازم من نمیتونم حالمو توصیف کنم بچه ای که هر لحظه تکون هاش بیشتر شده بود خسش میکردم
#تاپیک بعد ادامه رو میزارم
مامان امیرحسین مامان امیرحسین ۱ سالگی
باورم نمیشه تو این روز هیچکس کنارم نبود و تنهام🥹
یادش بخیر وقتی داداشم زنده بود همیشه زنداداشم برام نذرم درست می‌کرد اونم خونه خودشون قدرشو ندونستم😔
امروز ک تو این وضعیتم ن مامانم اومد ن خواهرم🥲
میگن مریضی مگ مجبوری نذری درست کنی من خوب شدم فقد معدم درد میکنه اونم قبلا اینجوری بودم حتی تو ماه زمصونم هم معده درد شدید داشتم باورم نمیشه امروز تو این شرایط منو تنها گذاشتن 🫠
صبح ی بار الان هم ی بار الکی زنگ زدن کمک نمیخوای خب من چی بکمممم👀
چند روز قبل بهشون گفتم خواهرزاده بزرگم بیاد پیشم امیر بگیره خودم کارامو میکنم بعد صبح میگه محنا میره خونه مادربزرگش😑
حق دارم ناراحت باشممممم
در حالی که خواهرم هر وقت خواسته بچهاشو آورده پیشم یا من رفتم پیششون😒 وقتی دو هفته پیش پسر خواهر بستری بود مامانم دو بار رفت ملاقاتش بیمارستان 😁
از دیروز ک حالم بد میگم مامان نمیای اینجا میگه نه مریصی میترسم بیام🤣🤣🤣
من دیگ دلم ب چی خوش کنم😔🫶