۱۵ پاسخ

منم وقتی بچمو گذاشتن رو شکمم انقد درد داشتم و ماشالله سنگین و درشت بود گفتم توروخدا برش دارین تو هم غصه نخور گلم اون لحظه برا امنیت خود دخترت اون کارو کردی

عزیزم این ناراحتی نداره که،سعی کن توزندگی براش کم نزاری،بچه بزرگ شه نمیگه چرا روزی که به دنیا اومدم منو به صورتت نچسبوندی بخاطرچه چیزهایی حرص میخورینا

اشکال نداره گلم اتفاقا بفکر بچت بودی نگرانش بودی منم جای تو بودم همینکارو میکردم . کارت درست بوده عاقلانه تصمیم گرفتی.

انقدر سنگدلن

عذاب وجدان باید خانواده شوهر من داشته باشن که بچه منو از بیمارستان بعد اینکه بدنیا اومد دزدیدن و از مادر و شیر مادر محرومش کردن

من اینقدر حالم بد بود اصن متوجه نشدم عزیزم حین عمل فقط استفراغ میکردم و فشارمم ۱۸ بود 😂

مسئله مهمی نیست بابا مگه چیه یه ثانیه میرارن برمیدارند حالا سلامت باشع یه عمر کنارت
چرا به کسی نگفتی مادر خاهری

حس بد به خودت نده خداروشکر که الان سلامت کنار همید
من دخترمو تا ۱۶ساعت ندیدم
بعد به دنیا اومدن بردنش nicu خودمم سزارین بودم تا هشت ساعت نزاشتن تکون بخورم بعدش یه طبقه دیگه بود دخترم هرچی به پرستارا میگفتم اهمیت نمیدادن من برم طبقه پایین
اخر مامانم باهاشون جرو بحث کرد که هماهنگ کردن من رفتم دخترمو دیدم

یعنی مار بشی مادر نشی🫠
این دیگه چه عذاب وجدان بی موردیه که به خودت میدی عزیزدلم،
تو یه مادر فوق العاده ای
اونهمه درد کشیدی تا بچت بدنیا بیاد،
حالا سر چنین چیز بی موردی خودت رو چرا اذیت میکنی؟
همین الان برو صورتت رو بچسبون به‌صورتش
کیف کنین دوتایی😁

نه گلم خودت سرزنش نکن اون لحظه مادر حال نرمالی نداره من ک سزارین شدم نذاشتن دخترم باهام تماس داشته باشع سریع بردنش مراقبتهای ویژه

منم طبیعی بودم پرستار یه لحظه خودش برام نگه داشت

من که اصلا بچمو نزدیکم نیاوردن
بعد از ریکاوری که رفتم تو بخش، بچمو تازه از بخش نوزادان آوردن دیدمش

مهم این هست که خودت و بچت سالمین عزیزم

منم زایمان سختی داشتم
ولی بعد زایمان اصن بچه رو بهم ندادن ک
بردن تمیز کردن لباس تنش کردن موقعی ک دکتر داشت بخیه هامو میزد اوردن گذاشتن رو سینم

منم بیهدش بودم و بچم و بغل نکردم اصلا به ایت جیزا فکر نکن تازه اون کلی ام صبر کرد من به هوش بیام

سوال های مرتبط

مامان یارا مامان یارا ۱ سالگی
سلام مامانا خوبین؟اومدم یکم درد و دل کنم باهاتون
حدودا سه هفته پیش بعد از عقب انداختن پریودم فهمیدم باردارم چون قصدشو نداشتیم و یهویی شده بود خیلی شوک زده شدم و امادگیشو نداشتم ولی خودمو قوی کردم گفتم که بلاخره نگهش میدارم و یجوری با یارا بزرگشون میکنیم با اینکه می‌دونم راه سختی در پیش دارم منتظر بودم که بشم ۶ هفته سونو بدم بدون هیچ دلیل و اتفاقی یه شب شروع کردم به لکه خون دیدن صبحش رفتم سونو گفتش که طبق پریود باید ۶ هفته باشی ولی طبق سونو ۴ هفته ای دوهفته سنش عقب تره و هنوز ضربان قلب نداره من با ناراحتی اومدم پیش دکترم گفت مجدد بتا بده که بتا دادم دیدم بله بتام از روزی که آزمایش دادم بالا نرفته و اصلا رشدی نداشته و خونریزی من خود به خود بیشتر و بیشتر شد و سقط شد بچم...امروز بعد یک هفته خونریزیم قطع شد...فقط الان به این پی بردم که اگر خدا بخواد برگی از روی درخت نمیفته تو اون دوهفته ای که فهمیدم باردارم خیلی غصه خوردم برای یارا که چجوری از شیر بگیرمش خیلی اذیت شد نمی‌دونم خدا دید الان از پسش برنمیام هدیه شو پس گرفت ...بازم حکمتتو شکر❤️
مامان آیــــــسل💋 مامان آیــــــسل💋 ۱۵ ماهگی
همیشه که نباید اینجا غر بزنم
این سری اومدم از حال خوب این روزام بگم
سه هفته اس که از شنبه تا چهارشنبه میرم باشگاه و ۱/۵ الی ۲ ساعت واسه خودم وقت میذارم
صبحا که بیدار میشم و شبا ک میخوابم روتین پوستی انجام میدم
با عشق اشپزی میکنم و حواسم به خورد و خوراکمون هست
شبا حداقل ۱۰ صفحه کتاب میخونم
واسه دخترم وقت میذارم و باهاش بازی میکنم
خیلی خیلی خوشحالم که زندگیم روتین پیدا کرده و حالم خوبه
شده شبا دو ساعتم نخوابیدم و روزش که حال از جا بلند شدنم نداشتم
ولی پاشدم یه عالمه کار کردم
خواستم بگم من اینجوری نبودم
ادمی بودم که باشگاه ثبت نام میکردم و از ۳۰ روز شاید بزور ۶-۷ روز میرفتم
ادمی بودم که بارها یه کتابو شروع کردم اما هیچوقت نمیتونستم تمومش کنم
ادمی بودم ک بارها خواستم روتین پوستی داشته باشم اما دریغ از گشادی😀
این منی که الان هستم به لطف وجود ایسله
باعث شده من یه ورژن قوی از خودمو بشناسم
باعث شده منی که دوران قبل بچه ۱۶-۱۷ ساعت در روز خواب و لش بودم
بفهمم که میتونم کم بخوابم و میتونم نخوابم و روزش با هرحال افتضاحی به بچم برسم
پس این من میتونه همه کار کنه

عکس مال روزیه ک بمدت یک هفته شبا ۳ ساعت بزور میخوابیدم( جمع ۱۰ دقیقه ها)
روزش ک بیدار شدم حس هیچی نداشتم خونه ترکیده بود خواستم بخوابم اما ایسل نذاشت یعنی جوری حال نداشتم ک اگه یه بالشت میذاشتم زیر سرم بیهوش میشدم و نیاز به تلاش برای خوابیدن نداشتم
پس پاشدم خونه رو دسته گل کردم ناهار پختم و ایسلو خوابوندم تحویل پدرش دادم و باشگاه رفتم و برگشتم برای اهل خانه شام پختم شبم کتابم خوندم و باتمام حال بدم همه کار کردم