من خیلی عصبی میشدم ، مشکلاتی که قبلا با همسرم داشتم(خیانت و...) افسردگی بعد از زایمان ،تروماهای کودکی همه اینا تاثیر خیلی خیلی بدی روی زندگیم گذاشته بود .. افکار منفی و پرخاشگری .. من بخاطر دخترم تصمیم گرفتم درمان بشم ، از صحبت با روانشناس ترس داشتم درحدی که تماس گرفته بودم و قطع کردم اما دیگه خیلی همه چیز درحال بدتر شدن بود انقدر داد می‌کشیدم که دخترم دوتا دستش رو میزاشت روی صورتش از ترس... شده بودم یه هیولای واقعی 💔 اما بلاخره تونستم یه قدم برای خوب شدن بردارم الان حدود یک ماه و نیمه که تحت نظر روانپزشک هستم نمیگم صد درصد اوکیم اما خیلی خیلی بهتر از قبلم ... امید به زندگی دارم انرژیم بیشتر شده و مهم تر از همه رفتارم با دخترم خیلی بهتر شده و الان همش میگم کاش زودتر به دنبال درمان رفته بودم که حال خودم خوب بشه و مامان بهتری باشم واسه دخترم که تنها پناهش منم❤️‍🩹
اینا رو اینجا گفتم که اگه کسی با شرایط سابق من هست حتما به دنبال راه درست درمان باشه واقعا نصف عمرم رفت تو اون دوره مزخرف کاش زودتر دنبال درمان خودم بودم و از زندگیم لذت می‌بردم...❤️

تصویر
۵ پاسخ

🥺همیشه یادت باشه دخترکوچولوی تو غیر ازتو کسی نداره
هیچ وقت باعث نشو دخترت بگه منم ترومای بچگی تجربه کردم
خیلی خوشحالم که یه قدم مثبت برداشتی ایشالله ب زودی حالت بهتر میشه

من وقتی شش ماه باردار بودم پدرمو از دست دادم اونم تو دوره پانزده ماهه بیماری من هر روز با آب شدنش آب شدم دقیقا نزدیک سالگرد اولش مسیحا داشت دندونای بالارو در می‌آورد و شدیدا پسرفت خواب داشت من خودم انگار یه بار دیگه داشتم اون سوگ تجربه میکردم شده بود یه مامان که اصلا انگار اون آدم برام غریبه بود یه هو به خودم اومدم و واقعا سعی کردم برای مسیحایی که بعد خدا اولین پناهش منم بشم یه پناه مثل بابام مثل مامانم برای خودم از اوم روز به خودم قول دادم تا میتونم صبور باشم هرچند گاهی وقتا ما ام کم میاریم بخاطر بی خوابی خستگی گریه ها و سختی های دندون دراوردن ممکنه بخوام عصبی بشم حتی یه داد کوچیک بزنم ولی سعی میکنم خودمو جمع کنم سریع واقعا بچه هامون بی تقصیر ترین آدمن تو زندگی ما و تنها پناهشون ما هستیم

منم جدیدا انگار دیوونه شدم به خودمو بچم دارم فشار میارم شوهرم میگه بزار بچه بچگی کنه اینقد الکی بهش گیر نده با خودم فکر میکنم میبینم درست میگن ولی چیکار کنم انگار وقتی یه کار اشتباهی انجام میده یکی دیگه میشم و الکی سرش داد میزنم شبا از پشیمونی نمیدونم چیکار کنم دلم میخواد صبور باشم ولی نیستم بچمم گناه داره

عزیزم ممنونم ازت که باعث رشد فرزندت میشی با این اقدامی که انجام دادی .

عکس نامربوط واسه پنج سال پیشه😂

سوال های مرتبط

مامان نیکان مامان نیکان ۱ سالگی
نیازی به سرزنش ندارم چون خودم به اندازه کافی خودم رو سرزنش کردم
امشب خیلی از دست خودم عصبی و ناراحتم، حس بدی دارم
نیکان اگر آخر شب غذا نخوره تا صبح هزاربار برای شیر بیدار میشه اما اگر غذا بخوره یک بار بیشتر بیدار نمیشه
امشب تا ساعت 10 و نیم دکتر بودم و قبلش هرچی به نیکان غذا دادم نخورد برای همین تا اومدن خونه و شروع کردم به غذا دادنش شد 11 و تا 12 و ربع درگیر غذا دادن بودیم، لقمه آخر رو گذاشتم دهنش سریع بالا او. و همیشه بهش میگم تف کن، تف میکنه و دیگه بالا نمیاره اما امشب بهش گفتم تف کن به خودش فشار اورد و هرچی خورده بود رو بالا آورد و منم به شدت عصبی شدم، طفلی با دستای کوچولوش فرش رو نشون میداد که کثیف شده و رفت دستمال آورد تمیز کنیم اما من به شدت عصبی بودم و سریع بلندش کردم و باهاش کلی غر زدم و لباساش رو عوض کردم و برقا رو خاموش کردم و همه‌ی اینکارا روی دو تند و با تنش زیاد بود!
اولین بار بود که اینجوری از کوره در رفتم و باهاش برخورد بدی داشتم و الان به شدت حالم بده، دلیل از کوره در رفتنم بخاطر این بود که تمام تلاشم برای غذا دادنش هدر رفت اما ته ته ذهنم از مامای مطب دکتر عصبی تر بودم بخاطر رفتار بدی که باهام داشت ، الهی بمیرم که امشب دیواری کوتاه تر از بچم پیدا نکردم 😭😭😭
مامان ملورین مامان ملورین ۱ سالگی
سلام اومدم درد و دل کنم
حالم خیلی بده از ی طرف درد دیسک کمرم و دیسک گردنم
از طرفی فشار عصبی هایی تحمل می‌کنم که قابل بازجویی نیستم
از طرفی شیطنت های دخترم
از طرفی شوهرم می‌خواد همیشه خونمون تمیز باشه وقتی تمیز نیست غر میزنه
از طرفی همش نگاه زن های خوش هیکل میکنه و من به شدت چاق شدم و شکم آوردم و رژیم گرفتن برام غول شده
از طرفی رفتار های عجیب دخترم کارم میگیره با غریبه ها سریع دوست میشه و همراهتون میره
قبلا همه چیز رو زود یاد میگرفت اما الان یک دقیقه هم نمیشینه یک جا
قبلا داروهاش رو به راحتی میخورد اما الان با جیغ و داد و واویلا
قبلا غذا میخورد کیف میکردم اما الان دهنشو میبنده که قاشق تو دهنش نکنم
خیلی خسته ام خیلی
دلم می‌خواد به مدت یک هفته بمیرم یا برم مرخصی برا خودم باشم من واقعا دیگه نمیکشم دست تنهایی
قبلا به دخترم یچیزی میگفتم گوش میداد اما الان فقط لجبازی میکنه و منم سرش داد میرنم دیگه طاقتم طاق شده
از طرفی دست تنهام نه مادری نه همراهی نه شوهری
مامان نرگسی🐥علی‌‌آقا مامان نرگسی🐥علی‌‌آقا ۱۷ ماهگی
بعضی وقتا به چهار پنج سال دیگه فکر میکنم
به وقتی که دختری ۶ ساله میشه و داداش ۵ ساله...
با خودم میگم میتونم از پسشون‌ بربیام؟! آیا اونقدر توانایی دارم دو تا بچه رو سالم و صالح تربیت کنم؟ اونقدر انرژی خواهم داشت که سرشون داد نزنم، غر نزنم، کتک کاری نکنیم؟ اونقدر حس و حال دارم که با هم بازی کنیم، کاردستی درست کنیم، کتاب بخونیم؟! اصلا اونقدر جون دارم از پس دوتا بچه بربیام و از آب و گل دربیارمشون!؟ با خودم میگم نکنه دارم ساده میگیرم!؟ نکنه قراره خیلی سخت بگذره برام!؟ نکنه اینا همش واسه فیلما و داستاناس‌ و شرایطم قراره خیلیییی سخت باشه که حتی اینجور کارا به ذهنم خطور نکنه....
خیلی میترسم بعضی وقتا، از تربیت بچه ها، از تربیت صحیح بچه‌ها
دوست دارم محیط خونه امن و آروم باشه براشون، استعداداشون‌ رو شکوفا کنه، حالشون رو خوب کنه

بعد با خودم میگم شایدم بتونم، شاید اصلا خدا اینجوری بهم بچه داده که کمتر اذیت بشم...نمیدونم ولی خیلی ذهنم این روزا درگیره...
بعضی وقتا هم ناشکری میکنم، تازه با نرگس به صلح رسیده بودم، یادگرفته بودم با بچه چجوری به کار و زندگیم برسم که همه چیز سرجای خودش باشه، اما باز یه فرزند جدید و هزار تا چالش جدیدتر...نمیدونم

محتاج دعاهای خیرتون هستم✨️
بماند به یادگار از ۳۸ روز مونده به زایمانم....
مامان ‌‌‌ایلیا مامان ‌‌‌ایلیا ۲ سالگی
روی صحبتم بیشتر با ماماناییه که تازه مادر شدن، مادرایی که مثل اون روزهای خودم حس می‌کنن توی یک باتلاق گیر افتادن و قرار نیست هیچ وقت از توش دربیان و هیچ کسی نه درکشون می‌کنه نه می‌تونه کمکی بهشون بکنه، مامانایی که با وجود این که جوری عاشق نوزادشونن که تا قبل از اون عاشق کس دیگه‌ای نبودن ولی خسته‌ن و بی‌نهایت احساس تنهایی می‌کنن، می‌خوام بگم خیلی از ماها این شرایط رو تجربه کردیم، حالا بعضی‌ها کمتر بعضی‌ها بیشتر، من خودم تا سه ماه اول فقططططط نشسته بودم داشتم بچه شیر میدادم چون شیرم کم بود و دائم زیر سینه بود پسرم و واقعا حتی حموم رفتن هم برام سخت بود چه برسه به کارای خونه و آشپزی، این در شرایطی بود که بارداریم هم برنامه ریزی شده نبود و درست تو شرایطی که من درگیر دفاع ارشدم و مقاله و شروع دکترا و این مسائل بودم پیش اومد، با این که هیچ وقت ناشکری نکردم بابتش ولی خییییلی خییییلی سخت گذشت، فکر می‌کردم دنیا دیگه برام تموم شده و همه اهداف و آرزوهامو باید ببوسم بذارم کنار، ولی اگر بخوام منصف باشم هر چی جلوتر رفت بیشتر تونستم به روتین زندگی خودم قبل از به دنیا اومدن بچه نزدیک شم،
ادامه تو کامنت
مامان آیــــــسل💋 مامان آیــــــسل💋 ۱ سالگی
اومدم تجربه ام رو راجب افتادگی سینه ها بعد از زایمان و شیردهی بهتون بگم
من یکی از اشتباهاتی ک کردم و میکنم
این بود که دوران حاملگی و بعد از زایمان اصلا سوتین استفاده نکردم
یعنی کلا تو خونه من سوتین نمیبندم🥲
و همین بیشتر باعث شده بود که سینه هام بیوفته
خلاصه بعد از زایمان و شیردهی که من کلن یک ماه شیردادم
سینه هام خیلی افتاد و تو خالی شد یعنی فقط انگار پوست بود و شل و ول
خیلی ناراحت بودم
من موقع زایمان ۸۰ کیلو بودم و خیلی لاغر شدم بعد
یعنی همین ماه پیش من انقدری لاغر شدم که به ۵۹ رسیدم
خلاصه دیگه تصمیم گرفتم ورزش و شروع کنم و وزن اضافه کنم
الان که سه هفته بیشتر گذشته تقریبا من وزنم ۶۶ شده و سینه هام بشدت سفت و رو به بالا شده و خب بزرگ تر هم شده
افتادگیش حداقل ۷۰ درصد برطرف شده بقیشم میگم بخاطر همون سوتین نبستنه ک احتمال میدم به مرور با ورزش اوکی شه

اگه میخواید سینه هاتون درست بشه حداقل ۸۰ درصد بهتر از این حالتش بشه
ورزش های مربوط ب بالاتنه + بستن سوتین خوب ک بالا نگهداره + و اینکه وزن اضافه کنید

تخم شنبلیله هم شنیدم خوبه ولی متاسفانه حال استفادشو ندارم🤣

شماهم اگه تجربه ای دارید ک کمکتون کرده پایین بنویسید که بقیه مامانا هم ببینن
ش
مامان آوَش🤍🌊 مامان آوَش🤍🌊 ۱۵ ماهگی
درود بر یکونیم سالگی ...
آقا بچه داری برای من خیلیی راحت شده . اظطراب جداییش تا ۸۰ درصد کم شده . دیگه میتونم برم دسشویی بدون اینکه گریه کنه یا ببرمش با خودم ... چند روزی هست میمونه خونه و من میرم راهرو دسشویی رااحت . چش نخوره ایشالا😂
هرچند با خوابش چالش دارم هنوز و شبا بیدار میشه ...

به کارای خونه جدیدا خوب میرسم . میدونی انگار حرفامو خیلیی بهتر متوجه میشه . میگم اینو بنداز اشغالی میندازه . بعضی وسیله هارو جاشو میدونه . میگم بزار فلان کشو خودش جاشو بلده انقدر ریخته بیرون
مثلا میگم دمپایی درار میفهمه کلا خیلی خوب شده .
واقعا این روزا از بچه داری نسبت به دوماه اخیر بیشتر لذت میبرم
اینم بگم قبلا خیلییی میرفتم خونه مامانم هرروز عصر اونجا بودم حتی شام . اما الان یه هفته ای هست میمونیم خونه و خیلی به خونه مونون عادت کردم و راحت شده برام
کلا همه چیز یه روتین خاصی گرفته . تایم خوابش و بازی و کارا و ..‌
امیدوارم همه مامانا هرچیزی که اذیتشون میکنه درست شه

حتی مهمونی رفتیم انقدرر آقا بود درسته شیطونی میکرد اما گریه نه . برعکس سری های قبل که همش بغلم بود و گریه . ادمای جمع دلشون برام میسوخت
مامان آیــــــسل💋 مامان آیــــــسل💋 ۱ سالگی
همیشه که نباید اینجا غر بزنم
این سری اومدم از حال خوب این روزام بگم
سه هفته اس که از شنبه تا چهارشنبه میرم باشگاه و ۱/۵ الی ۲ ساعت واسه خودم وقت میذارم
صبحا که بیدار میشم و شبا ک میخوابم روتین پوستی انجام میدم
با عشق اشپزی میکنم و حواسم به خورد و خوراکمون هست
شبا حداقل ۱۰ صفحه کتاب میخونم
واسه دخترم وقت میذارم و باهاش بازی میکنم
خیلی خیلی خوشحالم که زندگیم روتین پیدا کرده و حالم خوبه
شده شبا دو ساعتم نخوابیدم و روزش که حال از جا بلند شدنم نداشتم
ولی پاشدم یه عالمه کار کردم
خواستم بگم من اینجوری نبودم
ادمی بودم که باشگاه ثبت نام میکردم و از ۳۰ روز شاید بزور ۶-۷ روز میرفتم
ادمی بودم که بارها یه کتابو شروع کردم اما هیچوقت نمیتونستم تمومش کنم
ادمی بودم ک بارها خواستم روتین پوستی داشته باشم اما دریغ از گشادی😀
این منی که الان هستم به لطف وجود ایسله
باعث شده من یه ورژن قوی از خودمو بشناسم
باعث شده منی که دوران قبل بچه ۱۶-۱۷ ساعت در روز خواب و لش بودم
بفهمم که میتونم کم بخوابم و میتونم نخوابم و روزش با هرحال افتضاحی به بچم برسم
پس این من میتونه همه کار کنه

عکس مال روزیه ک بمدت یک هفته شبا ۳ ساعت بزور میخوابیدم( جمع ۱۰ دقیقه ها)
روزش ک بیدار شدم حس هیچی نداشتم خونه ترکیده بود خواستم بخوابم اما ایسل نذاشت یعنی جوری حال نداشتم ک اگه یه بالشت میذاشتم زیر سرم بیهوش میشدم و نیاز به تلاش برای خوابیدن نداشتم
پس پاشدم خونه رو دسته گل کردم ناهار پختم و ایسلو خوابوندم تحویل پدرش دادم و باشگاه رفتم و برگشتم برای اهل خانه شام پختم شبم کتابم خوندم و باتمام حال بدم همه کار کردم