همیشه که نباید اینجا غر بزنم
این سری اومدم از حال خوب این روزام بگم
سه هفته اس که از شنبه تا چهارشنبه میرم باشگاه و ۱/۵ الی ۲ ساعت واسه خودم وقت میذارم
صبحا که بیدار میشم و شبا ک میخوابم روتین پوستی انجام میدم
با عشق اشپزی میکنم و حواسم به خورد و خوراکمون هست
شبا حداقل ۱۰ صفحه کتاب میخونم
واسه دخترم وقت میذارم و باهاش بازی میکنم
خیلی خیلی خوشحالم که زندگیم روتین پیدا کرده و حالم خوبه
شده شبا دو ساعتم نخوابیدم و روزش که حال از جا بلند شدنم نداشتم
ولی پاشدم یه عالمه کار کردم
خواستم بگم من اینجوری نبودم
ادمی بودم که باشگاه ثبت نام میکردم و از ۳۰ روز شاید بزور ۶-۷ روز میرفتم
ادمی بودم که بارها یه کتابو شروع کردم اما هیچوقت نمیتونستم تمومش کنم
ادمی بودم ک بارها خواستم روتین پوستی داشته باشم اما دریغ از گشادی😀
این منی که الان هستم به لطف وجود ایسله
باعث شده من یه ورژن قوی از خودمو بشناسم
باعث شده منی که دوران قبل بچه ۱۶-۱۷ ساعت در روز خواب و لش بودم
بفهمم که میتونم کم بخوابم و میتونم نخوابم و روزش با هرحال افتضاحی به بچم برسم
پس این من میتونه همه کار کنه

عکس مال روزیه ک بمدت یک هفته شبا ۳ ساعت بزور میخوابیدم( جمع ۱۰ دقیقه ها)
روزش ک بیدار شدم حس هیچی نداشتم خونه ترکیده بود خواستم بخوابم اما ایسل نذاشت یعنی جوری حال نداشتم ک اگه یه بالشت میذاشتم زیر سرم بیهوش میشدم و نیاز به تلاش برای خوابیدن نداشتم
پس پاشدم خونه رو دسته گل کردم ناهار پختم و ایسلو خوابوندم تحویل پدرش دادم و باشگاه رفتم و برگشتم برای اهل خانه شام پختم شبم کتابم خوندم و باتمام حال بدم همه کار کردم

تصویر
۱۶ پاسخ

چقدر قشنگ حال تو توصیف کردی ❤️
پایدار باشی جانم

نوشششششش جوووننن منم باید گشادی مو بذارم کنار ولی فکر داغونم نمیذاره🥲

عااوو🥹
خوندنش هم کیف داد❤️

ولوم کن عاموووو خواب خط قرمز منه

عسل خیلی خوشحالم
که بهترین و پر قدرت ترین ورژن خودت رو پیدا کردی
و خیلی خوشحالم که در کنار اینکه مادر خوبی برای ایسل هستی
داری از خودتم مراقبت میکنی،
انگیزه دادی بهم واقعا🤗
منم باید مراقبت از خودم رو بیشتر کنم

منم تقریبا از ۱ سالگی پسرم خیلی زرنگ تر شدم شام ک نهار ب موقع اس خونه همیشه مرتب خداروشکر واقعا ولی زیاد تو گوشی میرم این باید ی کاریش بکنم🥺

ایول بهت منم زندگیمو تا حدودی نظم دادم یه وقتایی از دستم در می‌ره ولی سریع جمع میکنم اما هنوز اونی نشده که دلم میخواد

آره واقعا منم بعضی وقتا با خودم فکر مبکنم چقدر قوی ام چقدر کار مبکنم از صبح تا شب باوجود خاب کم یا بی کیفیتم

آفرین بر شما مادر نمونه دمت گرم عزیز دلم خیلی ازت انرژی گرفتم

دمت گرم🫂دم همه ی مادرای خسته ولی تلاشگر گرم🌱🌹😊

عزیزدلم چقدرخوشحال شدم برات😍❤️❤️❤️
چقدر به وقت بود پستت،منم دوهفته ای هست میخوام باشگاه ثبت نام کنم ولی هی امروز فردا کردم🤦‍♀️ولی انگیزه دادی بهم مرسی❤️❤️❤️

چقدر قشنگ و امید دهنده بود حرفات عزیزم🫶

خداقوت مامان قوی🫶🏻✨️🌱
مادر بودن ینی همین!
تبدیل شدن به قدرتمند ترین ورژن خودت شدن...

حال خوبت‌ ماندگار🥰

خیلی عاالیه خدا قوت عزیزم😊

چ خانومی
برای باشگاه پیش کی میزاریش پس

سوال های مرتبط

مامان النا کوچولو مامان النا کوچولو ۱۶ ماهگی
من خیلی عصبی میشدم ، مشکلاتی که قبلا با همسرم داشتم(خیانت و...) افسردگی بعد از زایمان ،تروماهای کودکی همه اینا تاثیر خیلی خیلی بدی روی زندگیم گذاشته بود .. افکار منفی و پرخاشگری .. من بخاطر دخترم تصمیم گرفتم درمان بشم ، از صحبت با روانشناس ترس داشتم درحدی که تماس گرفته بودم و قطع کردم اما دیگه خیلی همه چیز درحال بدتر شدن بود انقدر داد می‌کشیدم که دخترم دوتا دستش رو میزاشت روی صورتش از ترس... شده بودم یه هیولای واقعی 💔 اما بلاخره تونستم یه قدم برای خوب شدن بردارم الان حدود یک ماه و نیمه که تحت نظر روانپزشک هستم نمیگم صد درصد اوکیم اما خیلی خیلی بهتر از قبلم ... امید به زندگی دارم انرژیم بیشتر شده و مهم تر از همه رفتارم با دخترم خیلی بهتر شده و الان همش میگم کاش زودتر به دنبال درمان رفته بودم که حال خودم خوب بشه و مامان بهتری باشم واسه دخترم که تنها پناهش منم❤️‍🩹
اینا رو اینجا گفتم که اگه کسی با شرایط سابق من هست حتما به دنبال راه درست درمان باشه واقعا نصف عمرم رفت تو اون دوره مزخرف کاش زودتر دنبال درمان خودم بودم و از زندگیم لذت می‌بردم...❤️
مامان دردونه مامان دردونه ۱۷ ماهگی
پستم نکته خاصی نداره. صرفا برای ثبت داشتنش مینویسم.
بالاخره بعد از ۱۵ ماه تونستم ورزش رو دوباره شروع کنم.
منی که قبل بارداری و حین یارداری باشگاهم ترک نمیشد نزدیک به ۱۷ ماه بود که نتونسته بودم باشگاه برم.
بعد زایمان نمیشد تا یه مدت...
بعدش بچه کوجیک بود ...
بعدش کسی نبود نگهش داره...
خیلی تلاش کردم که هر طور شده برم ولی اصلا نمیشد. نزدیک به چندین ماه بود که هر روز تو کارهای فردام مینوشتم ورزش و نمیشد که برم.
ولی این ماه دیگه بی خیال باشگاه رفتن شدم و یه دوره آنلاین ثبت نام کردم. امروزم چهارمین روزی بود که تمرین داشتم. خیلی خوشحالم. حس قدرت میکنم و به خاطر این قوی بودن به خودم افتخار میکنم. گل پسرم هم دیگه داره کم کم عادت میکنه. کمتر سراغم میاد وقتی بهش میگم دارم ورزش میکنم.
اون روزهایی که حس میکنی ضعیفی، دیگه هیچ کاری نمیتونی بکنی، نمیتونی... به کوچولوت نگاه کن و به خودت یادآوری کن: این فسقلی تو بدن من بزرگ شد و به دنیا اومد و با شیره وجود من رشد کرد. مگه کاری هم هست که من نتونم انجامش بدم؟! تو از بهونه هات قوی تری! اینو یادت باشه.
مامان آناهیتا 💜 مامان آناهیتا 💜 ۱۵ ماهگی
از صبحا بخوام بگم..
ساعت ۸/۳۰ دست و رو نَشُسته و چشم باز نکرده با صدای قشنگ و آواهای بانمکش میفهمم که دیگه تایم خواب تموم شده..
اول یه دل سیر شیر میخوره و وقتی از بیدار شدنِ کاملِ من خیالش راحت شد، شروع میکنه به بابا بابا گفتن تا باباشو از اتاق کار برای بغل صبحگاهی که روتین هرروزشونه، بیرون بکشه..
توو همین گیر و دار من سریع چاییمو دم میکنم نون گرم میکنم و صبحونه رو اماده میکنم و میخوریم و بابا برمیگرده سرکار..
من میمونم و دخترک شیطونی که اینروزا از صبح تا شب بیداره و اگه خیییلی بخواد به مامانش آوانس بده نهایتش بیست دقیقه تا نیم ساعت بعد از ناهار میخوابه.
ناهار و شام هم با کلی داستان برای اناهیتا خانوم و ریخت و پاش توو کل خونه اماده و نوش جان میشه…
از پروسه غذا خوردن مستقلشم که هیچی نگم بهتره!😅
برای خودش کتابیه حقیقتاً..
ناهار پختن و خوردن یساعت طول میکشه اما جمع کردن سفره و غذاهایی که همه جای خونه ریخته دوساعت!
به هر سویی که باشه بالأخره هرروز به این ساعت هم میرسیم و اناهیتا بعد از سرویس نمودن‌های فراوان مامانش، راضی به خوابیدن و استراحت میشه.
راستش این روزا و شبا خیلی خستم
خیلی روحیه‌م حساس شده و خیلی احساس نیاز به کمک و البته تنهایی دارم…گفتن این حرفا خجالت نداره! اینا نیازهای یک انسان سالم و در شرایط نرماله.. ولی یک مادر…
همه ثانیه‌های زندگیشو میذاره تا بچش از همه نظر توو حال و هوای خوبی باشه.. از همه چیزش میگذره تا بچش شاد باشه..
و منی که وقتی خنده هاشو میبینم روحم تازه میشه انگار دوباره جون میگیرم…
با همه اینا دلم نمیخواد حتی برای چند ثانیه دوری منو احساس کنه و ازش رنج ببره..
خدایا خودت سایه همه مادرارو بالاسر بچشون حفظ کن..