من بعد از زایمان ،دوستای قدیم میدونن ک بچم زود بدنیا اومد و درگیر بیمارستان بودم دوماهی بعد هم مراقبت های خودشو داشت دخترم ،وقت نشد افسردگی بعد زایمان بگیرم 😕الان فک کنم اومده سمتم ،دلیل این همه خستگی ک دارم چیه ؟بجز کارای بچه و غذا پختن برای اون ،برا خودمون یه خط در میون غذا میزارم حتی،اما اینکه بی دلیل گریه میکنم و یاد سختی های زایمان میفتم و به یکباره میزنم زیر گریه چیه ؟من از خونوادمم دورم اونا کرجن من تهران زیاد روابط اجتماعی ندارم ،چون اصلا وقتی ندارم ،دلگیرم ،کسیو دارید حامیتون باشه

منم تکوتنهام حتی یدونه دوستم ندارم خودمم و بچم

وای دقیقا منم یکی دوماه پیش درگیر افسردگی شدید شدم انگار دوباره میاد سراغمون نمیدونم چرا

منم مث خودتم بخدا فقط ده روز اول خونه خواهرم بودم بعدش اومدم خونه تنها

منم همینم خانوادم اصفهانن خودم تهران ،هیچ معاشرتی هم ندارم قبل بارداری باز با پسر اولم حداقل هفته ای یکبار دوتایی کافه ای سینمایی یه جای تفریحی وسط هفته میرفتیم ولی از بارداری دیگه اونم نرفتم همش کنج خونه احساس پوچی و بی عرضگی میکنم شدید اعتماد به نفسم رو کامل از دست دادم😑

منی ک سه سال تو شهر غریبم بارداری اولم تنها بودم سر پناه کلا حتی مامانم نمیومد پیشم موقع زایمان رفتم مشهد زایمان کردم سزارین سر چهارده روز برگشتم حتی باهام نیومد ، الآنم باردارم بیست روز دیگه زایمانمه با پناهی که به شدت بد غذا و اذیت می‌کنه تو این بارداریمم نیومد همیشه بهانه آورد دلم خیلی شکسته خیلی
امروز از شدت خستگی و کمر درد فقط گفتم خدایا من ک هیچ کس به فکرم نیس حداقل بچه دومم آروم باشه اذیت نکنه

منم همینجوریم و تنهام خواهری هم ندارم
افسردگی هم گرفتم ولی هیچوقت لاشوبالانیاوردم هنوزم هستم ولی بهترشدم

منم مثل خودتم فقط بااین تفاوت دوتا جوجه دارم که اونقدر سرگرمم میکنن اعصاب برام نذاشتن وقت افسردگی ندارم
منه غررریب وتنها وهمیشه افسرده🥲🥴