یادمه موقع زایمانم انقدر هق هقه میزدم از گریه ک بخیه هام حس میکردم باز شدن ای خدا کاش اون روزا ت ذهنم پاک بشه😭😭😭یا با اون حجم بخیه و درد میرفتم شیر سینه هام میکشیدم جمع میکردم تو شیشه شیر و منتظر بودم از بیمارستان زنگ بزنن بیا ب بچت شیر بده‌‌‌‌وقتی زنگ زدن انگار تموم دنیا بهم دادن😭😭😭😭😭😭😭😭😭ی شب همه خوابیدن تا ۵ صبح راه میرفتم و گریه میکردم و از همه بدتر وقتی رفتم تو ان ای سیو برا اولین بار ببینمش انقد هق هقه میزدم ک پرستار بیرونم کرد

خداروشکر تموم شد و همه چی خوبه الان
من چی بگم که هر ۳ تجربه ی زایمانم مثل تو بود
سر کیاشا دیگه بلند بلند زار میزدم که چرا باید اینم زود بیاد و بره دستگاه و ان آی سیو و من با شکم بخیه هی برم هی بیم شیر بدوشم بچه جون مکیدن نداشته باشه شیرم خشک بشه

خداروشکر الان بچت مشکلی نداره عشقم انشالله که هیچ وقت هم مشکلی پیش نیاد توهم زایمان بعدی نی نی میاد پیشت و باهم برمیگردید میشوره میبره این خاطره بدو🥺

عزیزممم 🥲

منم تجربه کردم با این تفاوت که چهارروز اولی که ان ای سی یو بود نمیذاشتن من ببینمش به خاطر شرایط حال وخیم خودم دلم داشت میترکید تو اون چهارروز خدا برا هیچ مادری نیاره دوری از جگرگوشش رو

خداروشکر ک گذشت منم شرایطم همین بود باتک تک سلولام درکت میکنم

الهی بگردمت

منم بچم ۱۰ روز ان ای سیو بود بدترین روزام بود سینم هم نمیگرفت فقط گریه میکردم درد خودم ی طرف بچمم ی طرف پرستارا فکر میکردن افسردگی گرفتم همش با شوهرم حرف میزدن ک ی کاری ی چیزی ی طلایی بخر خوشحال بشه گفتم مگ دردام ایناست

منم اولین بار ک‌شیرش دادم ۲ساعت تو‌ ان ای سیو فقط بچم بغل‌کردم‌گریه یمکردم بمیرم‌براش موهاش تیغ زدن برای عمل😭پرستار ب شوهرم‌گفت خانمت مگه‌نمیدونست ازوقتی‌اومده فقط‌گریه‌میکنه وقتی‌دراومدم از ان ای سیو‌چشام‌قرمز از‌گریه

خداروشکر که گذشت عزیزم

چرا عزیزم مشکل چی بود؟

متاسفانه ادم یادش نمیره🥲🚶‍♀️