امروز اینقد خسته شدم از پشت سر پسر کوچیکه ام دویدن بیرون بودیم خاک میخورد اگ نگاه نمیکردم اومدیم خونه از بس بهانه گرفت و گریه کرد عصبی شدم به زور میخابونمش ۱۰ دقیقه ای بیدار شد من از این میسوزم اون موقع اقدام به بچه ی دومم با چه طرز فکر اشتباهی گفتم با هم بزرگ میشن الان میفهمم دوتا بچه باهم خیلی خیلی سخته مادر کم میاره داغون میشه بهم‌ میگن بزرگتر شدن میفهمی چه‌کار خوبی کردی باهم بزرگ شدن ولی نمیدونم اون زمان کی میاد ؟ یا اصلا میاد ؟ منکه فکر میکنم تا بمیرم روی راحتی رو نمیتونم ببینم💔😔

عزیزم مادر شدن سخته توکل کن بخدا و شکر گذار باش که خدا باز هدیشو داده بهت

نگران نباش ی روز دلتنگ همه این روزا میشی دوسال دیگ راحت شدی

درخواستمو قبول میکنی گلم

چرا اما خواسته هاشون همش با هم اما پشت سر هم یکی غذا میخواد اون یکی شیر یکی باید ببری دستشویی اون یکی پوشک عوض کنی

من دوستم با فاصله یه سال دو تا پسر آورد اولاش خیلی سخت بود الان یکیش می‌ره پیش دبستانی یکیش مدرسه اینقدر خودش راضی این دوره ها هم میاد میگذره خودتو اذیت نکن

منم دوقلو دارم بنظرم از پشت سر هم راحت تره 🤣🤣🤣🤣🤣

درک میکنم خیلی سخته

مگ اون یکی چند سالشه دوقلو راحت تر تا پشت سر هم

مادر شدن دیگه راحتی نداره گلم،ولی قرارم نیست تا ابد اینقد خسته وداغون باشی ،بالاخره بزرگ میشن و کم کم خودشون مستقل میشن،الان که اوضاع باب میلت نیست سعی کن بیخیال یه سری چیزا باشی تا به شماهم خوش بگذره، همپای بچه،بچگی کن بیخیال خیلی از کارا و حرفا شو،میدونم دوره ی سختی رو داری پشت سر میزاری ولی اینو مدام تو ذهنت تکرار کن که اینا همش گذراست و تموم شدنی...