دست دخترم تقریبا 6 ماه پیش سوخت. ینی بدتترین روزای عمرم بوده هاات😭 افسرده شده بودم همش گریه میکردم هروق یادم بیفته میمیرم از هذاب وجدان.
حالا انگار ترسیدم یا چی.. مثلا میره آشپزخونه میرم میارمش تصور میکنم خدایاا الان قابلمه ی داغ بیفته روش بسوزه من واقعا میمیرم دیگ.
یا مثلا کمدو میخواستم جا ب جا کنم تصور میکردم ک کمد خدایی نکرده بیفته روش...
😭 کلا مریض شدم
یکی از بلاگرا پسرش تو 8 ماهگی دستش آسیب دیده بود
حالا این از ذهن من نمیره بیرون هروق دخترم پاشو کج میزاره درد بگیره میترسم در رفته باسه یا بشکنه😭😭😭 کلا مریض شدم انگار دست خودم نیس.
تصور میکنم اون اتفاقارو کیشینم گریه میکنم.

من سر پسرم خیلی اوکی بودم مریض میشد راحت برخورد میکردم کلا خونسرد بودم اما الان اصلا راحت نیستم حس میکنم ب خاطر این شبکه های اجتماعی هست ب منظور مثلا اگاهی دادن ب مردم بیشتر استرس ب ادم میدن
الان دخترم ی تب میکنه میترسم ی زمین میخوره میترسم اصلا راحت نیستم پارسال سر بستری شدنش تو بیمارستان انقدر بهم فشار اومد دچار اضطراب شدید شدم کارم کشید روانپزشک خیلی بد بود هنوزم گاهی اون حالتا میشم

من از وقتی دخترم دنیا اومده اونجوریم موقع نوزادی همش میگفتم بچه خوابه ممکنه وقتی من سرپام سرم گیج بره بیوفتم روش همینجور فکرای احمقانه از اون موقع تا الان که بدتر شدم

حالا تو یه اتفاقی افتاده این فکرارو میکنی منی که هر دقیقه و هر لحظه این فکرا میاد به ذهنم و ذهنم درگیره و هی گیر میدم وای نکن وای نذارین چی بگم مغز من کلا خرابه

همش تو ذهنم اینه ک خدایاااا خدت مواظب بچم باش من سهلنکاری بکنم تو حواست ب بچم باشه😭😭