خانما من دی.ه احساس نی کنم پسرم یه بچهایه با همه بچه ها فرق میکنه چون دوسالو نیمه که کلا کارش گریس بجبازیه یعنی ساعت ۳ شب خوابیده ۶ بیدار شده نیم ساعت یه دم جیع کشیده منو چنگ انداخته اب خواسته آب دادم کلشو ریخته رو پتو ... من واقعا ارامش ندارم به زور خوابوندمش حالا بابام اومده صب ساعت ۷ بریم بانگ باید تو امضا بزنی بیدار شدم رفتم دیگه کلا خواب از سرم پرید خیلی الانم میخواد بیدار شه دوباره گریه کنه تازگیا لحنم تند شده مثلا با خانوادم تند صحبت می کنم چون بیشتر روزرو من یا سر درد دارم یا قندمو فشارم میوفته همش از حرص خوردنه خودمو کنترل می کنم بچمو نزنم ولی ادم صبوری نیستم اصلا اگه همون لحظه واکنش نشون ندم سکته میکنم بخاطر همین انقد خودمو کنترل کردم ریختم تو خودم مریض شدم خوابم ریخته بهم دیگه واقعا طلاقت ندارم الان خوابیده اما من بیدارم اصلا هماهنگ نیستیم باهم ...انگار کائناتم با من لج کرده من واقعا نمی کشم بعد میان میگن چرا تند حرف میزنی میپری به آدم بابا دیگه نمیتونم واقعا فک کنم که چطور حرف بزنم واقعا خسته میشم طبیعیه بچه اینقد گریه کنه و وابسته به مادر باشه شوهرمم که بهونه دستش داره سرکار میره خسنس ولی من دیگه مغزم درد میکنه از دست این بچه

۵ پاسخ

کاملا درک میکنم
من سه تا بچه کوچیک دارم یه ساله دوسال و نیمه و شش ساله که پیش دبستانیه
فکر کنین همه چیزشون گردنه خودمه پوشک غذا وخواب لباس
گاهی دلم برا خودم میسوزه میگم این منم که دارم اینجوری زندگی میکنم کی یه همچین آینده ای تصور میکردم برا خودم
هیشکی ادمو درک نمیکنه

پسر منم همینه، من از جام بلند میشم بدو بدو میاد میگم اخه دو دیقه بشین من بیام میگه اخه تو رفتی
مگهههه کجا میررررم یا اشپزخونم یا اتاق دیگ دو دیقه بشین مثل جوجه اردک دنبال من نباش

ظهر خوابید دوباره توام بخواب باش

آره پسر منم همینه شیر میخاد بخوره یک ساعت نگه میداره تو دهنش تا اخرش بریزه زمین غذا رو تو دهنش نگه میداره نمیجوه موقع خواب همیشه جنگ و دعوا باید باشه تا بخوابه از هشت ماهگی هم همینه تا همین الان

پسر منم خیلی لوس شده اصلا با خودش تنها بازی نمیکنه یا باید ببرمش بیرون یا اینستا میبینه یا همش نق میزنه حتی پارک هم ک میبرم میگه تو هم باید باهام بازی کنی

سوال های مرتبط

مامان پرنس های من مامان پرنس های من ۲ سالگی
اومدم غرررررر بزنم سبک بشم 😪
این بچه پدر پدر پدرمو آورده جلو چشمم نه غذا میخوره نه حرف گوش میده از ظهر پامیشه فقط نق میزنه و گریه میکنه و آویزون منه تا ساعت چهار و پنج صبح هرچی مدارا میکنم تو روز نمیزارم بخوابه اصلا تاثیری نداره واقعا درمونده شدم هر شب از کجا تا کجای تهران میکوبیم میریم براش کباب بخریم که اطمینانی باشه بزور دو لقمه میخوره یه بچه ضعیف و نق نقو و همیشه مریض که هیچی حالیش نیست واقعا اسمش ناشکریه یا هرچی خستم کرده یعنی هممون و خسته کرده دیشب ب حدی ب دیوانگی رسوند منو که کوبیدم تو سرم که نزنمش تا بخوابه سکته داد منو و شوهرمو ، امروز از ساعت یک پاشده یه شیشه شیر خورده الان براش غذا آوردم عین دیونه ها گریه میکنه و با حرص دستاش و دندوناش و فشار میده که نخوره منم نشستم گریه کردم از دستش خب چه مرگته کوفت کن دیگه اینقد ضعیفه همش مریض میشه بخدا قسم آرامش و خوشبختی زندگیمون و گرفته این همه بچه دیدم هیچکدوم ب بدی این نبودن ولی بگو خونه رو خراب کن و بهم بریز و وسیله بشکن اندازه ده نفر رو داره بخدا یه ذره اعصاب ندارم تو تایم امتحانام اما امان از یذره آرامش بچه ی دوم آوردن بزرگترین اشتباه زندگیم بود 🤌 رفتیم ختنه سورون پسر خالم اینقد اذیت کرد اونجا همه فک میکردن از یه سیاره دیگه اومده بچه ۱۰ ساله رو گاز می‌گرفت واقعا شرمنده شدم بخاطر داشتن همچین بچه ای با اینکه تو خونمون همه چیز آرومه و هیچ مشکلی نداریم این بچه شده عذاب برام حس میکنم دوسش ندارم یعنی هیچ حسی بهش ندارم دیگه 😭😭😭😭😭😭
مامان Aron مامان Aron ۲ سالگی