خانوما یه چیزی بگم پسرم یا دختر عمو داره ک کلاس سومه و اسمش نفسه نمیدونم چرا با پسر من بدجور سره لج افتاده تو بازیا میگه تو نباید وارد شی از طرفی هم بچه های فامیل میان دره گوشم میگن ک رضا رو میزنه من این کلمه رو و نیشنوم خونم ب جوش میاد دوس دارم سرشو بکنم چند بار رفتم ازش پرسیدم هیچی نگفت نگفت زدم نگفت نزدم .. دو روز پیش نذر داشتن ما هم رفتیم باز تو اتاق سره پسرمو هل داره بود بچه ها اومدن گفتن منم ب مادرش ک جاریم میشه گفتم ایت چندمین باره ک رضا رو میزنه و فلان یه چیزی بهش بگو رفته بود ب شوهرش ینی برادر شوهرم گله کرده بود ک زینب ب دخترمون گفته برات جاسوس گذاشتم و فلان ک اگه رضا بزنی بیان بگن منم امروز ب برادر شوهرم گفتم از شوهرم گله کردین من نمیدونستم با شوخی من ک گفتم جاسوسام میان برام میگن رضارو زده ناراحت میشه ولی واقعا من رو رضا حساسم ب زبون خوش بهش گفتم نفس جا شما پسر عمو دختر عمو هستید چرا تو جمع فقط گیر دادی ب رضا چیزی بدی هم نگفتم ک ناراحت شدید من نفس رو مث پسرم دوس دارم فلان ...گفت راستش دیروز خیلی ازت ناراحت شدم اینا بچه ان خودت تا حالا شاهد بودی ک بچه ها تو فامیل چقد بد هم دعوا میکنن بهار و نفس پریشب گریه همو در آوردن فلان ... دخترم اصلن بد ذات نیست ک بیاد رضا رو بزنه گفتم پس بچه ها چطور میگن گفت اونجور زدنی نیست حتما هولش داده یا آروم زده بچه ها بزرگش کردن گفتم امیر علی (بچه راستگو فامیل )دروغ نمیگه از اون پرسیدم گفت بدجور لگد زده هر چی گفتم حرف خودشو زد میخوام از این ب بعد خیلی حواسم ب رضا باشه تو جمع ها هم بشینن من میرم اتاق بچه ها نگهبانیشو میدم چیکار کنم والا یه سری آدما شعور فهمیدن حرف های حق رو ندارن ولی وقتی پای بچه خودشون وسط باشه جوری آتیشی میشین ک نگو

۵ پاسخ

برو بابا چه نشستی مثل بچه ها با جاریت بحث کردی سروسنگین نرو...من اصلا جاری رو قابل نمیدونم که یه کلمه باهاش حرف بزنم چه برسه به بحث.کارت بچه گونه بوده هی بحث کردی

اینا منطق ندارن اینجور مواقعه خودت کنار پسزت بشین تکون نخور از بس چیزی بهش،نگفتن بچه اشون گستاخ شده

قدیمیا گفتن حرف راستو از بچه بشنو 🙂

من بودم پاره پوره میکردم هر کی که میخواد باشه

سعی کن به بچت یاد بدی دفاع کنه از خودش و بیاد حتما بهت بگه اگر کسی اذیتش کرد. باید یاد بگیزن از پس خودشون بربیان همیشه نمیشه پیششون باشیم

سوال های مرتبط

مامان آقا کایان💓 مامان آقا کایان💓 ۲ سالگی
سلام هم قبیله ای ها
اومدم درد و دل خیلی ناراحتم
قصه از این جا شروع میشه که من به درخواست همسرم برای عمل خواهر شوهرم اوندم شیراز که کمکی باشم،برادر شوهرم هم باهامونه خیلی پولداره و به پسرم خیلی محبت میکنه در حدی که وقتی پیشش هست اصلا نمیاد سمتم ،میخوام پوشکش عوض کنم با گریه و شیونه ،لباسش عوض کنم گریه و شیونه ،صورتش بشورم گریه و شیونه و میره سمت عموش اونم هی ناز میکشه و بوسش میکنه ، به بار هم شوهرم تو جمع گفت خوبه ها پات رو پات بزاری یکی دیگه بچه داری کنه هیچی نگفتم ،امشبم پسرم چسبیده بود به عموش، عمو هم وقتی خسته میشه تیکه می‌میپرونه، امشبم بد تیکه ای پروند که خیلی ناراحت شدم، شوهرم بعد عمل خواهرش برگشت شهرمون که بره سرکار منم اینقدر ناراحت شدم که گفتم همین فردا میای دنبال منو پسرم من تحمل ندارم میترسم حرفی بزنم حرمت ها خراب بشه چون پولداره خیلی تو زندگی کمکمون کرده برا همین نمیتونم مستقیم حرفی بزنم و تصمیم دارم که برگردم تا این رفتارهای دیگه نبینم ،از طرفی هم ابن برادر شوهر خیلی استرسی هست میترسم بچه ام هم استرسی بشه که بخاطر ترس های عموش کمی شده میبرمش پارک میترسه سر سره بازی کنه ، از بچه ها میترسه و گریه میکنه کلا زیاد میترسه. کلافه ام و واقعا دیگه نمیدونم چیکار کنم.