تو خیابون بودیم بعد پسر عموی همسایه مون به شوهرم زنگ زد بیا یه آمپول برام بزن رفتیم یه جایی ماشینو پارک کردیم و شوهرم رفت دنباله یارو. منم اصلا نگاه نکردم ببینم کجا رفت داخل خونه رفت یا مغازه یا اصلا کوچه. بعد از حدود نیم ساعت دخترم گریه کرد آوردم بیرون میخواست .. آوردمش بیرون پیاده روی و بازی ولی باز داشت گریه میکرد خوراکی میخواست یه جا ایستادم این ور اون ورو نگاه کردم ببینم مغازه هست یا نه پیدا نکردم بعد به سمته دو‌تا ماشین نگاه کردم گفتم بابا کجا رفت چند بار برگشتم همونجاهارو نگاه کردم بعد یه هو از تو‌ ماشین یه مرده سریع پرید بیرون به حالته خجالت زده از اون ور خیابون گفت خیلی ببخشید مزاحمتون شدیم وقتتونو‌گرفتیم شرمنده و‌این حرفا سریع پرید برای بچه ها خوراکی گرفت
من بعد فهمیدم تو‌ماشین داره آمپول میزنه وگرنه اصلا اون سمتی نمیرفتم بیچاره درحاله آمپول زدن متوجه شده زنه طرف شاکی شده عجله داره اومده شوهره رو‌صدا کنه😂

۱ پاسخ

حالا هم ما هم پسرعموه‍ه داغ دیده بودیم از بیشعوری های همسایه. هر دو‌داشتن غیبت میکردن نامردی هاشو میگفتن

سوال های مرتبط

مامان شاهیار مامان شاهیار ۲ سالگی
خانوم‌ها که تجربه از پوشک گرفتن دارید لطفا راهنمایی کنید من الان تقریبا ۴ ماه دارم آماده میکنم مثلا میگفتم بیا بریم دستشویی کتاب خریدم بردمش خودش شرت انتخاب کرد با هم رفتیم لگن خریدیم باز خودش انتخاب کرد اولا که خوب من دستشوییم یه پله بزرگ از سطح خونه پایین من میخواستم به خاطره اون لگن و بزارم دم در دستشویی که آقا قبول نکردن گفت نه جا جیش دستشویی😐الان چند روز بود باز میزاشتمش ولی خودش میومد میگفت شورت نه پوشک منم اجبار نمیکردم‌پوشک میپوشوندم دیروز از صبح باز بود یه بار خطا داشت اونم یه کوچولو تا کرده بود آمد گفت بدوووو جیشم ریخت بقیه و رفت دستشوی داشتم میبردمش پارک پوشک پوشید بعد تو پارک گفت من و ببر دستشویی سه ساعت پارک بودیم تو پوشک جیش نکرد شب هم از خواب بیدار شد گفت مامان پوشک دارم گفتم اره گفت جیش کنم توش بغلش کردم بردمش دستشویی الان میخوام ببینم باز بیرون میرم و تو خواب همین کار و انجام بدم؟ بعد چقدر زمان میبره یاد بگیره
مامان اوین مامان اوین ۳ سالگی
مامانا اینقد اعصابم بهم ریخته که حساب نداره من پسرم ۵ سالشه به هرزبونی بگی بهش نقاط خصوصی بدن وگفتم اما خیلی مظلوم و اصلا نمیتونه از،خودش دفاع کنه جثش هم ریزه اولین دفعه که متوجه شدم که پسر خواهر شوهرم ۵یا۶ یال ازش بزرگتره دستمالی کرده با اون دعوا کردم با زبون خوش هم به پسرم گفتم اجازه،نده دیگه تا حدودی کمتر شد اگرم جایی احساس می‌کردم بارم بهش گوش زد میکردم که خصوصیه تا امروز که رفتیم خونه یکی از آشنا اینا تو اتاق بازی میکردن داداشمم با پسرم بود اون ۷ سالشه حس کردم یکم غیرنرمال به پسرم گفتم بیا کنار خودم بشین که میخوایم بریم بعد اومدیم تو ماشین با زبون خوش ازش تنهایی پرسیدم گفت هیچی دختره گلوم پ فشار می‌داده نمیزاشته بیام بیرون خصوصی رو هم دست میزده بعد من بهش گفتم من باتو دوستم هرمشکلی داره بهم بگو چرا ازخودت دفاع نمیکنی گفت یعنی چی گفتم یعنی احازه،نده کسی،بزنه اگرم بزرگتر بود نتونستی از مامان و باباکمک بگیر اینقدر عصبانی شدم یکم خوراکی گرفتم رفتم در خونه طرف دختر گفتم بیا خوراکی خریدم بعد بهش گفتم من با پسرم دوستم نبینم دوباره از این غلطا کردی همه راه و امتحان کرده بودم گفتم شاید اینجوری پسرم اعتماد کنه اینقدر اعصابم بهم ریخته که حد و حساب نداره چیکار کنم یه پسر نباید اینجوری باشه آخه شوهرمم اخلاق ورفتار مثل پسرم کم رو خجالتی اصلا من یه چیزی،میگم شما یه جیزی میشنوید