۱۴ پاسخ

خودت خواستی بیاری یا ناخواسته شد؟

منم شیر به شیر دارم واقعا سخته🤕

چ مامان خوبی داری قدرش بدون

عزیزم سخته خدانشالله بهت توان وصبرشوبده

ببرپیش مامانت یه شب طوری نمیشه

خدا توانش رو بهت بده گلم🌹 ،واقعا سخته بد خوابی بدترین چیزه

خدا کمک ات کنه ببر بدت ی شب بیا استراحت کن بخواب تا انرژی داشته باشی

خدا بهت طاقت بده عزیزم
ولی اگر بچت کولیک داره حتما کمکی باید داشته باشی چون واقعا معلوم نیست تا چندماه طول بکشه
پسر من تا هشت ماهگی خیلی بد بود همش داشت گریه میکرد هیچ قطره ای هم فایده نداشت بعد یه کم بهتر شد

وای نگو که سخته🥲🥲🥲من همش دارم جذب مثبت میکنم میگم شاید سخت نباشه😭

فتانه چرااااا؟

عزيزدلم راست ميگي خيلي سخته اولي چند ماهه بود دومي رو باردار شدي؟

منم بچه هام شیر به شیر هستن خیلی سخته روانی شدم از دستشون🥲

خییییییلی سخته خیلی
😥😥😥😥😥😥

اخ خداصبرت بده

سوال های مرتبط

مامان ماهلین و مهوا🩷 مامان ماهلین و مهوا🩷 ۲ ماهگی
اونایی که بچه شیر به شیر دارین بیشترین زمان سختیش کی هست؟؟
راستش برا من سخته اما از دوران حاملگی خیلی آسون تره
تا ده روز کمک داشتم الان ده روزه که صبح ها همیشه با بچها تنهام
بنظرتون هی بگذره سخت تر میشه یا آسون تر ؟؟؟
ماهلین ۱۸ روز دیگ ۲ ساله میشه
تا میاد طرف مهوا میگم بوسش کن اونم بوس می‌کنه
لب مهوا رو هم نزدیک لپ ماهلین میکنم صدای بوس رو خودم درمیارم
فکر می‌کنه مهوا هم بوسش می‌کنه
یا گاهی خوراکی میزارم زیر پتو مهوا میگم ببین برات چی خریده
خیلی خوشحال میشه
حس حسادت ندارع بهش
ولی خوب چون نمیدونه میگه بدید بغلم فشارش میده یا میخواد بوسش کنه می افته روش
یا پستونک و شیشه رو میگه بدید من بدم فشار میده دهنش
این چیزاش سخته
یا مثلاً امروز صبح مهوا رو گذاشتم رو تخت برم کارهام رو بکنم بزور گفت منم برم ماهلین رو که گذاشتم پای مهوا رو له کرد
خلاصه برداشتمش تا مهوا بره به خواب قبل ظهر
سرگرم بچها شدم منی که تا این وقت روز هم نهار هم شامم رو بار میزاشتم
امروز هیچی ندارم
زنگ زدم شوهرم گفتم تن ماهی بخر بیار
برا شام هم میرم تلپ میشم خونه مامانم یا مادرشوهرم
خلاصه سخت نمی‌گیرم
بنظرتون هی بگذره راحت میشه یا سخت؟؟؟؟
مامان ماهلین و مهوا🩷 مامان ماهلین و مهوا🩷 ۲ ماهگی
نمیدونم من مادر خوبی نیستم یا شرایط زندگیم سخته دو شبه نخوابیدم انقد مهوا رو رو شونه ام گذاشتم کتفم و شونه هام داره از جاش کنده میشه
امروز تا عصر شوهرم سرکاره سر ظهر اومدم مهوا رو بخوابونم ماهلین هی اذیت میکرد نمیزاشت بخوابه یک ساعت و نیم طول کشید خوابش ببره
خودش گرسنه شه برنج آوردم نخورد آش که همیشه میخورد نخورد یک هفته اس از شیر گرفتمش دیگ مخم داشت سوت میکشید برداشتم دوباره براش شیر درست کردم خورده یک هفته تلاشم برا یادش رفتن از بین رفت
اخر نشستم یه دل سیر گریه کردم
امروز از اون روزهایی بود که خوش بین بودنم موفق نشد کم نیارم
هرشب که مهوا بیدار میشه طبق گفته ی دکتر ک مشاوره میرم میگه بگو خیلی زود بزرگ میشه این شرایط تغییر می‌کنه اما اینم گفتم ولی باز نتونستم تحمل کنم زنگ زدم مامانم یه عالمه گریه کردم
از اینکه خیلی ضعیفم خیلی در مونده ام
صبح ها همیشه بابام یا مامانم میان پیشم اما باز تنها که میشم استرس میگیرم ابجیم شهر غریب دوتا بچه رو با سن کم بزرگ کرد اما من اصلا توانایی ندارم
خیلی خستم