نمیدونم من مادر خوبی نیستم یا شرایط زندگیم سخته دو شبه نخوابیدم انقد مهوا رو رو شونه ام گذاشتم کتفم و شونه هام داره از جاش کنده میشه
امروز تا عصر شوهرم سرکاره سر ظهر اومدم مهوا رو بخوابونم ماهلین هی اذیت میکرد نمیزاشت بخوابه یک ساعت و نیم طول کشید خوابش ببره
خودش گرسنه شه برنج آوردم نخورد آش که همیشه میخورد نخورد یک هفته اس از شیر گرفتمش دیگ مخم داشت سوت میکشید برداشتم دوباره براش شیر درست کردم خورده یک هفته تلاشم برا یادش رفتن از بین رفت
اخر نشستم یه دل سیر گریه کردم
امروز از اون روزهایی بود که خوش بین بودنم موفق نشد کم نیارم
هرشب که مهوا بیدار میشه طبق گفته ی دکتر ک مشاوره میرم میگه بگو خیلی زود بزرگ میشه این شرایط تغییر می‌کنه اما اینم گفتم ولی باز نتونستم تحمل کنم زنگ زدم مامانم یه عالمه گریه کردم
از اینکه خیلی ضعیفم خیلی در مونده ام
صبح ها همیشه بابام یا مامانم میان پیشم اما باز تنها که میشم استرس میگیرم ابجیم شهر غریب دوتا بچه رو با سن کم بزرگ کرد اما من اصلا توانایی ندارم
خیلی خستم

۱۲ پاسخ

مشاوره پیش کدوم دکتر میرین

منم توشهرغربتم خیلی سخته نه خانواده خودم نه شوهرم . دخترم۴سالشه وشیطون .این یکی هم دوماهشه .

عزیزم شرایطت مثل من
منم سه شبه پسرم نمیخوابه باهاش بیدارم
دخترمم کوچیکه
سخته خیلی سخته
من هیچ کمکی ندارم

نمیشه صبحونه بش شیر پاستوریزه بدی؟

دختر منم شیر خشک میخوره قبلا شاید روزی یکبار فقط میخورد الان هروقت پسرم میخواد بخوره دخترم سریع شیشه شیرش میاره میگه به منم بده ندم هم کلی گریه می‌کنه

عزیزم شرایط کاملا عادیه .توهم یک انسانی و حق داری کم بیاری .
من بچه ی اولم با دومی 2سال نیم فاصله سنی دارن.
شرایط شما تجربه کردم .واقعا خیلی خیلی سخته.
الآنم که سومی آوردم خیلی روزا کم میارم مخصوصا که شبا باید هی پاشی بچه شیر بدی .با اینکه بچه من شیرخشکی هست.
ولی مطمعا باش تموم میشه این روزا عزیزم.

من از زمان بارداری شما توی گهواره دونبال میکردم .
شما دوهفته از من جلوتر بود بارداریت.

کاش تو بارداری از شیر میگرفتیش
آره بچه های ک پشت سر همن طفلیا گناه دارن واقعا سخته وقتی اون یکی رو شیر میدی دوباره یادش میفتع

چقدر مثه همه شرایط مون
منم هر روز گریه میکنم از ناتوانیم
فقط فرق شما با من اینه که باز همسرتون عصر میاد
همسر من که آخر شب میاد 😭

ب شدت سخته حالا کم کم بزرگه حساس میشه میخاد بزنه
کیان نگاه میکنه ببینه من هواسم هست یا نه بپره طرف ماهلین

عزیزم درکت میکنم خیلی سخته منم پسرم دوماهش بود وباردار شدم الان دخترم یه سالشه تا الانم بعضی وقتا کم میارم میشینم فقط گریه میکنم ولی همه این روزا میگذرن باید قوی باشیم

عزیزم شیربه شیر واقعا سخته و حق داری

عزیزم میگذره منم داخل شهر غریب هیچکسو ندارم یه دختردارم 4سالشه این یکی هم 2ماهشه شرایط سخته ولی میگذره

سوال های مرتبط

مامان ماهلین و مهوا🩷 مامان ماهلین و مهوا🩷 ۱ ماهگی
اونایی که بچه شیر به شیر دارین بیشترین زمان سختیش کی هست؟؟
راستش برا من سخته اما از دوران حاملگی خیلی آسون تره
تا ده روز کمک داشتم الان ده روزه که صبح ها همیشه با بچها تنهام
بنظرتون هی بگذره سخت تر میشه یا آسون تر ؟؟؟
ماهلین ۱۸ روز دیگ ۲ ساله میشه
تا میاد طرف مهوا میگم بوسش کن اونم بوس می‌کنه
لب مهوا رو هم نزدیک لپ ماهلین میکنم صدای بوس رو خودم درمیارم
فکر می‌کنه مهوا هم بوسش می‌کنه
یا گاهی خوراکی میزارم زیر پتو مهوا میگم ببین برات چی خریده
خیلی خوشحال میشه
حس حسادت ندارع بهش
ولی خوب چون نمیدونه میگه بدید بغلم فشارش میده یا میخواد بوسش کنه می افته روش
یا پستونک و شیشه رو میگه بدید من بدم فشار میده دهنش
این چیزاش سخته
یا مثلاً امروز صبح مهوا رو گذاشتم رو تخت برم کارهام رو بکنم بزور گفت منم برم ماهلین رو که گذاشتم پای مهوا رو له کرد
خلاصه برداشتمش تا مهوا بره به خواب قبل ظهر
سرگرم بچها شدم منی که تا این وقت روز هم نهار هم شامم رو بار میزاشتم
امروز هیچی ندارم
زنگ زدم شوهرم گفتم تن ماهی بخر بیار
برا شام هم میرم تلپ میشم خونه مامانم یا مادرشوهرم
خلاصه سخت نمی‌گیرم
بنظرتون هی بگذره راحت میشه یا سخت؟؟؟؟
مامان ماهلین و مهوا🩷 مامان ماهلین و مهوا🩷 ۱ ماهگی
امروز فرصت شد از بچم چندتا عکس بگیرم بیمارستان اونطور که تصور میکردم ماهلین میاد دیدن خواهرش نشد 🤣🤣🤣
ماهلین بی قرار من بود هی می‌گفت از تخت پاشو بریم
چه برسه گل بگیره دستش راه بی افته بیاد گل رو بده به مهوا 😁😁😁
منم موقع مرخص شدن دیدم ماهلین بغلم نمیاد زدم زیره گریه
وایییی خدا اینو بگم قبل از زایمان فکر کنید ۹۰ کیلو شده بودم با بچه دو ساله که هر دقه دستت رو میگیره میگه پاشو اعصابم داغون داغون
میگفتم خدایا من فقط زایمان کنم یه ده روز برم خونه مامانم استراحت کنم این ماهلین رو نبینم چون خونه مامانم نمی مونه قرار بود با شوهرم خونه مادر شوهرم بمونن
اقااااا شب اول هیچ شب دوم دلم داشت میترکید زار زار گریه میکردم که ماهلین چرا پیشم نیست حالا با اینکه در روز سه چهار ساعت می اومد پیشم میدیدمش اما باز دلم راضی نمیشد که شب پیشم نمی‌خوابه
که دیگ با اصرار مامانم که نه حداقل ده روز بمون به خودت بیای
دیروز که یک هفته از زایمانم می‌گذشت جم کردم اومدم خونمون طفلان مسلم رو گرفتم زیر پر و بالم 🤣😁🤌
اون همه که میترسیدم سخت نیست امروز از صبح باهم تنها بودیم سه تایی
تاب ریلکسی گرفتم وصل کردم چهارچوب در کار ضروری دارم مثل دستشویی یا شستن شون مهوا میزارم تو تاب دست ماهلین نرسه بهش
خیلی کمک حالمه تاب ۹۰ درصد مشکل رو حل کرده ایشالا عادت کنم زود به روال بی افتم خوبه
امروز هم شناسنامه مهوا لپ گلی رو گرفتیم