امروز فرصت شد از بچم چندتا عکس بگیرم بیمارستان اونطور که تصور میکردم ماهلین میاد دیدن خواهرش نشد 🤣🤣🤣
ماهلین بی قرار من بود هی می‌گفت از تخت پاشو بریم
چه برسه گل بگیره دستش راه بی افته بیاد گل رو بده به مهوا 😁😁😁
منم موقع مرخص شدن دیدم ماهلین بغلم نمیاد زدم زیره گریه
وایییی خدا اینو بگم قبل از زایمان فکر کنید ۹۰ کیلو شده بودم با بچه دو ساله که هر دقه دستت رو میگیره میگه پاشو اعصابم داغون داغون
میگفتم خدایا من فقط زایمان کنم یه ده روز برم خونه مامانم استراحت کنم این ماهلین رو نبینم چون خونه مامانم نمی مونه قرار بود با شوهرم خونه مادر شوهرم بمونن
اقااااا شب اول هیچ شب دوم دلم داشت میترکید زار زار گریه میکردم که ماهلین چرا پیشم نیست حالا با اینکه در روز سه چهار ساعت می اومد پیشم میدیدمش اما باز دلم راضی نمیشد که شب پیشم نمی‌خوابه
که دیگ با اصرار مامانم که نه حداقل ده روز بمون به خودت بیای
دیروز که یک هفته از زایمانم می‌گذشت جم کردم اومدم خونمون طفلان مسلم رو گرفتم زیر پر و بالم 🤣😁🤌
اون همه که میترسیدم سخت نیست امروز از صبح باهم تنها بودیم سه تایی
تاب ریلکسی گرفتم وصل کردم چهارچوب در کار ضروری دارم مثل دستشویی یا شستن شون مهوا میزارم تو تاب دست ماهلین نرسه بهش
خیلی کمک حالمه تاب ۹۰ درصد مشکل رو حل کرده ایشالا عادت کنم زود به روال بی افتم خوبه
امروز هم شناسنامه مهوا لپ گلی رو گرفتیم

تصویر
۲۷ پاسخ

آفرین
گلم
خواستن توانستن
هست
همین جاست
دیگه
موفق باشی
مامان قوی 😍🧿

روتختیش شبیه روتختی دختر منه😍❤️

عزیزم منم مثل شما اتفاقا فاصله بچه هام کم بوده خیلی نگرانم فقط

ای خدا
خدا گل دخترات رو برات حفظ کنه عزیز دلم به خودت هم سلامتی بده ماشاالله بهت مامان قوی انشالله همیشه سایه ات بالای سر بچه هات باشه

ما نتونیم هم باید یه جوری بتونیم دیگه خواهر چاره نداریم خدا خودش کمکمون می‌کنه 💐💐

ای جانم حس میکنم هر چی زودتر بری زودترم همه چی رو روال میشه و ب دستت میاد ان شالله ک موفق بشی عزیزم 😍😍هزار ماشالله ب مهوا لپ گلی 🎀🥹

عکس ازتاب میفرستی عزیزم؟
عکس العمل ماهلین چجوریه با بچه حسودیم میکنه؟

من فقط ده روز اول مامانم اومد خونمون بقیش همیشه دست تنها بودم هیچکس کمکم نبود خداروشکر ب نحو احسنت گذروندیم امیدوارم براشماهم ب راحتی بگذره

منم نه طاقت دوری دازم نه اعصای شیطونی الان جمع کردم. اومدم خونه مامانم. با تو دلم اشوبه شوهرم. نیست. سرده. سرما خورده. بود.

عکس تابشو بزاز

آخی عزیزم لباسه براش بزرگه یا من اشتباه میکنم؟

عزیزم گل هاتون مصنوعی هست یا طبیعی

عزیزم مبارکه😍😍😘😘🥰🥰نامدار باشه

ای خدا جوجه طلایی

عزیزم تاب ریلکسی بچه چ جوری توش میشونیش یعنی؟ نمیفته؟ آخه بچه هنو خیلی شل و ول هستش...

مبارکه عزیزم
میشه از تابش عکس بدی چجوریه

گل هاش خیلی خوشگله و خودش

مبارکه یاد روزای اول خودم افتادم بچه اول من ۳سال و ۴ماهش بود چقد اذیت شدیم الانم هستیم ولی کم کم دیگه اوضاع بهتر میشه

تویی واکسن دو ماهیگی تا کی درد داره نوازد من خیلی میترسم نمیدونم چیکار باید کنم اون وقت

اخی خوش قدم باشه ایشالا دوخواهر مهربون میشن واسه هم ❤خوش نام باشه 🥰

منم امروز 8 روزه زایمان کردم مث همیم

فتانه منم فقط دعا میکنم این 3 ماه بگذره چون با کوثر خیلی سختمه
ولی من هرجا باشم کوثر نگه میدارم پیش خودم چون طاقت دوریش ندارم با اینکه خیلی الان رو اعصابمه

آخییی نینی داریییدددد، آبجی منم نمیتونست تنها بمونه با بچه بزرگش، یکبار میگه گذاشتمش جلو در حموم بچه کوچیکشو حالا، میگه بزرگه ک سه سالش بود همش می‌رفت اینور اونور حرف میزد مثلا کاری با این کوچیکه ندارع، اونم داشته دوش میگرفته ، میگه فقطططط یک لحظه داشتم صورتمو کف میکردم آب بکشم صدای جیغ کوچیکه بلند شد، میگه با همون کف روی صورتم بدو بدو رفتم سمتشون دیدم بعلههعع آقا خلال دندون کرده توی پای کوچیکه

عزیزم خدا حفظش کنه
باز خدا رو شکر 😍

عزیزم به سلامتی😍❤️
چه حس قشنگیه میبینم شماها که هفته بالاییا ی من بودید نینیتون دنیا اومده
الهی دلتون خوش باشه باهم😘🌸
دعا کنید برای ما دوتا هم این روزا بگذره به خوشی

افرین چه متن جالبی زدی

عزیزم چه نازه زنده باشه
😘

سوال های مرتبط

مامان ماهلین و مهوا🩷 مامان ماهلین و مهوا🩷 روزهای ابتدایی تولد
اونایی که بچه شیر به شیر دارین بیشترین زمان سختیش کی هست؟؟
راستش برا من سخته اما از دوران حاملگی خیلی آسون تره
تا ده روز کمک داشتم الان ده روزه که صبح ها همیشه با بچها تنهام
بنظرتون هی بگذره سخت تر میشه یا آسون تر ؟؟؟
ماهلین ۱۸ روز دیگ ۲ ساله میشه
تا میاد طرف مهوا میگم بوسش کن اونم بوس می‌کنه
لب مهوا رو هم نزدیک لپ ماهلین میکنم صدای بوس رو خودم درمیارم
فکر می‌کنه مهوا هم بوسش می‌کنه
یا گاهی خوراکی میزارم زیر پتو مهوا میگم ببین برات چی خریده
خیلی خوشحال میشه
حس حسادت ندارع بهش
ولی خوب چون نمیدونه میگه بدید بغلم فشارش میده یا میخواد بوسش کنه می افته روش
یا پستونک و شیشه رو میگه بدید من بدم فشار میده دهنش
این چیزاش سخته
یا مثلاً امروز صبح مهوا رو گذاشتم رو تخت برم کارهام رو بکنم بزور گفت منم برم ماهلین رو که گذاشتم پای مهوا رو له کرد
خلاصه برداشتمش تا مهوا بره به خواب قبل ظهر
سرگرم بچها شدم منی که تا این وقت روز هم نهار هم شامم رو بار میزاشتم
امروز هیچی ندارم
زنگ زدم شوهرم گفتم تن ماهی بخر بیار
برا شام هم میرم تلپ میشم خونه مامانم یا مادرشوهرم
خلاصه سخت نمی‌گیرم
بنظرتون هی بگذره راحت میشه یا سخت؟؟؟؟
مامان ❤️ آراد جانم ❤️ مامان ❤️ آراد جانم ❤️ روزهای ابتدایی تولد
اینم از زایمانم 🙂
ده روز گذشت ده روز خیلی سخت
اون از اولش که پر از چالش زایمان کردم تهش سزارین شدم
هنوز یه روز نشده بود به خاطر زردی بستری شدم بیمارستان .
تو حسرت یه تشک نرم یه استراحت یه خوراک و غذای خوب
شکمم از داخل زخم کمرم از وسط شکسته بود ولی محبور بودم سزپا یشم
گاهی به خودم نکاه میکردم میگفتم ینی منم زن زاعوام چرا بس اینجوری....
با گریه از بیمارستان رفتم خونمون نه گوسفندی نه اسپندی نه کسی که دورم باشه
دلم میخاست یه عالمه فیلم و عکس تو بیمارستان بگیرم نشد
دلم میخاست وقتی رفتیم خونه عکس و فیلم بگیرم نشد
دلم میخاست مهمون بیاد خونم مراسم بگیریم نشد
من هیچیم شبیه به تازه زایمان کرده ها نشد از روز اول گریه کردم کارایی که نباید کردم . الانم که روز دهمه حتی یه حموم نرفتم غسل کنم 💔
کاش خدا باهام اینجوری تا نمیکرد کتش حداقل به خاطره خوب از زایمانک به جا مبگذاشت برام
بارداریم شد حسرت ولی اخه اینم حسرت
من به همه اونایی که زایمان میکنن حسودیم میشه حالا 💔
مامان آر‌وید🥹♥️ مامان آر‌وید🥹♥️ ۳ ماهگی
تجربه زایمان پارت دوم ♥️
منم دیگ شروع کردم گیفت شمع ها رو سفارش دادم و اسم آروید و تاریخ تولدش رو روش زدم برای جمعه ۲۴ مرداد هم وقت ناخن و مژه گرفتم که حسابی خودم رو خوشگل کنم برای پسرم - پنجشنبه شب یعنی ۲۳مرداد با دوستامون رفته بودیم فرحزاد که من اصلا حالم خوب نبود و نمی تونستم بشینم شام رو ک خوردیم به همسرم اشاره کردم ک پاشو بریم من حالم اوکی نیست شبش هم تا خود صبح من بیدار بودم و فقط ناله میکردم از درد خیلی حالم بد بود - صبح که بیدار شدم رفتم دستشویی و اومدم بیرون زنگ زدم به مامانم داشتم باهاش حرف میزدم ک احساس کردم باز دستشویی دارم به مامانم گفتم و تلفن رو قطع کردم داشتم میرفتم سمت دستشویی که یهو یه عالمه آب بدون اختیار ازم خارج شد اصلا هول نکردم به شوهرم گفتم وحید من کیسه آبم پاره شد میرم دوش بگیرم ( شیو اینا نکرده بودم نگه داشته بودم دوشنبه برم ک برای سه شنبه تمیز باشم) تو فقط کیف اینا و وسایل رو جمع کن به مامانمم زنگ بزن ک بیاد دم خونه و بریم ( خونه من و مامانم خیلی نزدیکه شاید دو سه دقیقه هم نشه)
مامان ماهلین و مهوا🩷 مامان ماهلین و مهوا🩷 روزهای ابتدایی تولد
پارت ۴
خلاصه هر مرحله که رد میشد میگفتم این دیگ درد داره اما شکر خدا هیچی درد نداشت
تا اینکه از اتاق ریکاوری بردنم بخش از اتاق دراومدم پشت سرم هم مهوا می اومد اومدم دیدم شوهرم و ماهلین مامانم منتظرن انقد لحظه خوبی بود کیف کردم رفتیم بخش که اتاق های دو تخته بود پرستار اومد چندتا دارو زد یه سرم وصل کرد گفت این ممکنه یکم درد ایجاد کنه میزنم که رحم برگرده سر جاش
که دردش مثل درد پریودی یا درد شکم درد وقتی اسهال داری هست
ک اونم چند ثانیه می‌گرفت و ول میکرد یک ساعت همین درد رو داشت دوتا شیاف هم گذاشتن برام
که دیگ همسرم اومد منتظر بود مامانم و باباش برن خجالت می‌کشید کاری کنه اونا رفتن تو سالن موقع رفتن یکی منو بوس کرد گفت دستت درد نکنه همون لحظه ک خم بود رو من باباش اومد 😁😁
اونا برگشتن شهرمون ماهم با مامانم موندیم
دیک تا ساعت ۵ گفتن شروع کن به خوردن که من شکلات تلخ و نسکافه خوردم اصلا هیچ دردی نداشتم تا شب ساعت ،۹ گفتن آروم راه برو تکون خوردن برام یکم سخت بود اما نه اون قدر چون بدنم از صبح ثابت بود خشک شده بودم هربار ک حرکت میکردم بعدش مکث میکردم دردش هم کاملا قابل تحمل و کم خیلی کم
یکم تو سالن راه رفتم شیش دوباره رفتم سرویس هربار ک راه میرفتم دردم کمتر و کمتر میشد خلاصه فردا شب تا صبح هم گرفتم خرخر خوابیدم 😁 هم نداشتم فردا صبح دکترم با دکتر اطفال معاینه کردن گفتن مرخص میشد ساعت ۱۲
پمپ درد هم راستی نداشتم
هزینه ام هم ۴ تومن
فیلمم هم ۱۰ تا عکس با یه فیلم ۵ دقیقه ای هست
شکر خدا خیلی راضی بودم تجربه زایمان قبلی رو شست برد برام
این زایمانم برام یه رویا بود انشالا قسمت همه مامان های باردار
یه زایمان راحت
دکترم فاطمه مردی بیمارستان بهمن