۶ پاسخ

سخته
وای نسبت به اوایل خیلی بهترم
دخترم هر چند روز یه بار میره خونه مامانم میخوابه...
امشبم رفته و من دلتنگشم....
از یه نظر خوبه چون استراحت میکنم از یه طرف عذاب وجدان دارم که چرا دخترمو از خودم دور کردم
البته خونه مامانم کوچه پشتیه
و خودش دوست داره بره

من تجربه اولمه اوایل یکم سخت بود مخصوصا ک سزارین بودم از روز دهم تنها شدم میدونم ک دخترم قبل ساعت دو شب نمیخوابه پس خودم اذیت نمیکنم به زور بخوابونمش باهاش بازی میکنم تا دیگ خودش بیهوش میشه از خستگی
سعی میکنم شبا ک شوهرم خونست خونه مرتب کنم واسه شام فردا هم از شب قبلش برنامه ریزی میکنم یه سری کاراش انجام میدم چون دخترم دوس داره همش ور دلش باشم اینجوری تا اینجا اومدیم تا بعدش ببینم چی میشه کی تنظیم میشه خوابش خیلی سبکه امیدوارم بهتر بشه

بچه دوم به آمادگی و تجربه یه سری کارها را داری ولی از طرفی رسیدگی به بچه اولم هست، خدا بهمون انرژی و صبر بده

منم بچه چهارم هست و دقیقا با شما زایمان کردم
سه تا بچه کوچیک دیگه هم دارم خیلی سخته ولی من از پسش برمیام

معلومه مامان قوی هستی ان شاالله همیشه با بچه هات صحیح و سالم و خوش خرم باشین عزیزم

سخت ولی شیرین

سوال های مرتبط

مامان یکتا👼🏻 مامان یکتا👼🏻 ۴ ماهگی
سلام 👋
اومدم یکم باهم حرف بزنیم
کل دیروز اصلا نتونستم بخوابم چون مهمون داشتم دیشب هم از بی‌خوابی سرم داشت می‌میترکید از وقتی هم اون بی حسی رو بهم زدن مهره های گردن تا کردم میسوزه و درد میکنه تا یکم میشینم و دیشب آنقدر دخترم بی‌تابی میکرد یکسره نشسته بودم تا دوشب اصلا نخوابید آنقدر گردنم درد میکرد بچه پیش شوهرم آروم نمیشد شوهرمم بچه داری زیاد بلد نیست ،در همون حال به شوهرم غرغر میکردم و آخر گریه کردم آروم شدم، بهش میگم اصلا تو این یک ماه نتونستم برا خودم باشم نتونستم خوب بخوابم چشمام گود رفته و تیره شده از بی‌خواب ی سرم درد میکنه از یه هفته میشه اومدم خونه خودم مسئولیت هام بیشتر شده گردنم تا یکم میشینم بچه شیر بدم میسوزه و درد میکنه کمرم تا یکم کاری میخوام بکنم درد میگیره میخوام کارای خونمو بکنم بچه نمیزاره صبحانه م میشه ناهار،ناهار میشه شامم ، هیچوقت خود قبلیم نمیشم ،دلم واسه خود قبلیم تنگ شده،به مامانم میگم میگه من که گفتم یکم دیگه واستا خودت گفتی برم خونه خودم،چقدر مادر شدن سخته مادرامون چی کشیدن تا ما بزرگ بشیم
خدایا ناشکری نیست بازم برای وجود دخترم شکرت
مامان مرسانا مامان مرسانا ۲ ماهگی
سلام می‌خوام تجربه زایمان طبیعی رو بگم براتون
من ۶ اردیبهشت بعد از پیاده روی اومدم خونه احساس کردم تکونای بچه زیادی زیاد شده تا ۱۱ شب که دیگه واقعا نگران شدیم رفتیم بیمارستان نوار قلب گرفتن گفتن خوبه معاینه هم کردن گفتن فعلا باز نشده بچه هم اصلا داخل لگن نیومده در حالی که دکترم تا ۳ روز بعدش بهم ختم بارداری داده بود برام سونو هم نوشتن تا خیالم راحت بشه انجام دادم همچین خوب بود اومدیم خونه به بیمارستان گفتم دکترم ختم بارداری داده گفتن در صورتی که شرایطت خوب باشه باید تا ۴۱ هفته صبر کنی بیمارستان قبول نمیکنه زایمان کنی حالا بماند اومدیم خونه فرداش دوباره رفتم پیاده روی اومدم غروب احساس کردم ازم قطره قطره آب می‌ره زیاد حساس نشدم چون کم بود رفتیم بیرون اومدیم دیدم وقتی سرپام بیشتر می‌ریزه دیگه شام خوردم نشستم که نریزه به دکترم پیام دادم گفت برو بیمارستان ولی من چون شبش تا ساعت ۳ بیمارستان بودم خیلی خسته بودم گفتم بخوابم صبح برم پاشدم برم سرویس یه دفعه ازم کلی آب ریخت فهمیدم کیسه آب ترکیده به نظر خودم بچه زیاد تکون خورده بود باعث ترکیدگی شده بود
مامان جوجو 😶‍🌫️ مامان جوجو 😶‍🌫️ ۳ ماهگی
تجربه زایمان من پارت سوم
حالا نظر شخصی من بعنوان کسی که خیلی میترسیدم از سزارین، ۴۸ ساعت اول سخته اما چون مسکن زیاد داری هنوز اثرات بی حسی هست، زود گذره، ۴۸ ساعت دوم سختتره چونکه اثرات بی حسی میره سوند و در میارن کم کم میفهمی چی شده، به بچه نمیتونی خوب برسی چون خودت جراحی داشتی. اما بازم قابل تحمله.
اینجا سوند منو با بی حسی وصل کردن ولی کلا راحتتر از تصورم بود، من از شب اول تونستم کمی راه برم در حد یک ربع توی راهرو و شب دوم توی بیمارستان دوش بگیرم.
۴۸ ساعت سوم خیلی بهتر بود، من بخیه هام و روز ششم کشیدم، رفتم باز بیمارستان بچه رو ترخیص کردن و بردیم خونه بعد از کشیدن انگار سبک تر بودم، ازون به بعدم هر روز بهتر بودم، خونریزی زیاد نداشتم یبوست نداشتم، البته خیلی سوپ و سبزیجات میخوردم. و به پشت فقط میخوابیدم از روز هفتم کمی کج میشدم به کمک بالشت بارداری، و از روز دهم کوتاه به هر دوسمت میتونم بخوابم.
کل این مدت هم تو رختخواب نبودم، سعی کردم کارهای بچه و خونه رو انجام بدم در حد توانم البته که تنبل نشم، فشار هم نیاد.
ولی صد درصد شما به کمک احتیاج دارین مادر، خواهر، دوست و همسر. دو نفر تمام وقت تا یک هفته و بعدم یک نفر برای کمک شب زنده داری ها. خلاصه راحت نبود تا اینجا، اما خیلی بهتر از تصورم بود. من خیلی ناراحت بودم که سزارین میشم چون ترس داشتم، همه ی این ها رو گفتم که بگم سخت بود نه ترسناک، اما کاملا شدنی. امیدوارم که شما هم زایمان خوب و راحت و سلامتی و داشته باشی و بزودی نی نی گلت و تو بغل بگیری🤍✨️🙏