۳ پاسخ

سلام عزیزم مبارکه. قدمش خیر باشه. کدوم بیمارستان رفتی؟
اتفاقا منم از دوستم پرسیدم چندتا شورت یکبارمصرف بخرم.. گف بری بیمارستان میگن باید بری از خودمون بخری باید اونجا بخری باز

عزیزم به سلامتی😍.

کدوم بیمارستان عزیزم

سوال های مرتبط

مامان سانی کوچولو مامان سانی کوچولو روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی
جمعه شب همش دستشویی داشتم یه پام تو دستشویی بود یکی تو خونه یکمی احساس دل درد داشتم ولی گفتم شاید درد کاذب باشه زیاد اهمیت ندادم ساعت ۶ صبح رفتم دستشویی دیدم ترشح خونی ازم خارج شد سریع اومدم رفتم حموم شیو کردم دیگه همش راه میرفتم تو خونه ورزش میکردم تا ساعت ۴ بعدازظهر
ساعت ۴ رفتم بیمارستان فشارمو گرفتن و معاینه کردن گفتن ۲ سانتی برو یه ان اس تی هم بده
رفتن ان اس تی بدم یه زنی داشت زایمان می‌کرد منم رو به رو اتاق زایمان بودم قشنگ دیدم چطور زایمان کرد و شر شر براش اشک می‌ریختم ان اس تی که تموم شد رفتم پیش دکتر گفت یک ساعت راه برو
یک ساعت پیاده رویی کردم و دوباره معاینه شدم گفت از دوسانت یه کمی بیشتر باز شدی ولی سه سانت نشده برو بگو همراهت برات پک بیمارستان بگیره بستری بشی دیگه بستری شدم دکتر اومد بهم ورزش داد و توپ داد دیگه ورزش میکردم و رو توپ حرکاتی رو که میگفت انجام میدادم تا سر بچه بیاد پایین تا ساعت ۱ شب با درد طبیعی خودم ۵ سانت باز شدم
مامان 🩵🩶💙محمدرضا مامان 🩵🩶💙محمدرضا ۸ ماهگی
خوب بالاخره منم نی نی مو به دنیا آوردم ، روز چهارشنبه دکتر وقت سزارین داده بود ، ساعت ۵/۳۰ صبح گفته بود بیمارستان باشم، شام مو ساعت ۱۰ شب برنج و چرخکرده خوردم ، صبح ساعت ۵ یه لیوان چای شیرین با عسل خوردم(توصیه دکتر) ، بعد نماز صبح رفتیم دنبال خواهر شوهرم و رفتیم بیمارستان ، تریاژ مامایی ، اونجا ضربان نی نی رو چک کردن ، کارای بستری مو انجام دادن، بعد رفتیم پذیرش و اتاقمو مشخص کردن و گفتن علی الحساب ۱۵ میلیون واریز کنید.
بعد رفتیم بالا یه ساک لوازم دادن، توش دمپایی ، مسواک ، خمیر دندان ، ژیلت ، بلوز و شلوار یکبار مصرف(برای عمل) ، یه تاپ یقه هفتی که بعدا میگم کاربردش چی بود، یه کلاه همرنگش برای محمدرضا، یه لباس آشغال برای بعد عمل ، یه حوله برای تمیز کردن محمدرضا تو اتاق عمل، و یه ظرف غذا برای محمدرضا(یه لیوان کوچولو بود برای دوشیدن شیر) دادن ، بعد اون تاپ رو پوشیدم و از روش لباسهای یکبار مصرف رو پوشیدم، ساعت ۷ صبح مامانم و خواهرم هم اومدن بیمارستان ، تو اتاق یه ان اس تی هم گرفتن. بعد پرستار اومد فشارمو چک کرد ، آنژیوکت وصل کرد ، اینم بگم که کلا بار اولم بود بیمارستان بستری میشدم و حتی سرم هم برا دفعه اول بود که میزدم😁
مامان جوجه رنگی🐣🐦 مامان جوجه رنگی🐣🐦 ۴ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۳
شب رفتم بیمارستان پرونده باز کردم و ساک زایمان گرفتم گفت فردا صبح ساعت ۷ این جا باش وقتی اومدم خونه ساعت ۱۲ شب بود تا ساعت ۳ شب خوابم نبرد تمام وجودم شده بود ترس و نگرانی و اینکه آیا انتخابم درست بوده یا نه
بعد از خستگی بیهوش شدم ساعت ۵ بیدار شدم آبمیوه و آب خنک رو گذاشتم تو ساک و یه دوش آب گرم گرفتم و اسکات زدم .
برای آخرین بار با نی نی تو شکمم خداحافظی کردم و نوازشش کردم
بعد ساک خودم و نی نی و وسایلا رو برداشتیم و راهی بیمارستان شدیم .
با مامان و بابام و همسرم خداحافظی کردم رفتم بخش زایشگاه و ماما اومد بهم لباس سفید داد و کمکم کرد برام پوشید خوابیدم رو تخت معاینم کردن دو سانت بودم ان اس تی رو بهم وصل کردن حرکات بچه خوب بود و بعدش هم بهم سرم فشار وصل کردن اومدم پایین تا ورزشا رو شروع کنم ماما بهم گفت هر موقع درد داشتی دستاتو بزن به دیوار و اسکات بزن هر موقع تموم شد پاهات رو مثل پنگوئن ببر بالا و بکوب رو زمین یه ساعتی همین طور ورزش کردم اصلا استراحت نکردم
مامان غوره مامان غوره ۶ ماهگی
تجربه سزارین در نیکان سپیدقسمت‌اول

من در اصل باید ۲۱اردیبهش میرفتم واسه زایمان
چهارروز پیش که رفتم پیش دکترم‌چون خیلی ترسح سبز داشتم دکترم معاینه کرد و قرص داد
دیروز صبح که رفتم حمام قاطی ترشحاتم خون بود دیگه سریع زنگ زدن بلوک زایمان گفتن بیا
ان اس تی گرفتن خوب بود و اینکه سونو رشد و بیوفیزیکال هم دادم همه چی عالی بود دکتر گفت احتمالا واسه معاینه اس
خلاصه ساعت شش از بیمارستان رفتم خونه
خیلی ترافیک بود تا برسیم خونه ۸ شد خیلی کمرم درد گرفته بود رفتم رو تخت دراز کشیدم که بلکه آروم بشم مدام هم بچم سفت میکرد به شدت درد میومد تا اینکه ساعت ۹ یه صدای تق از تو دلم اومد از ترسم بلند نشدم حسم میگفت کیسه آبمه ولی میترسیدم
تا اینکه پنج دقیقه بعد یهو کلی آب ازم ریخت روی تشک
دیگه اولش حسابی ترسیدم و گریه کردم بعدش شوهرم صدا کردم سریع حاضر شدیم جمع کردیم اومدیم بیمارستان از اون طرف هم به دکترم گفتم اونم گفت شما برو من میام
دیگه تا برسیم بیمارستان ساعت ۱۱شد
دکتر زنگ زده بود بلوک زایمان اطلاع داده بود که من دارم میرم با این شرایط
سریع لباسامو‌ در آوردن نوار قلب گرفتن پرونده تشکیل دادن آنزیوکت و سونداژ وصل کردن حاضر و آماده منتظر بودم اتاق عمل بگه بیا
سونداژ اصلااا درد نداشت لیدوکائین زدن
دیگه دردام خیلی داشت زیاد میشد
همسرم‌اومد رضایت داد و پیش بسوی اتاق عمل....
مامان Yasn,Ayhn,Shahn مامان Yasn,Ayhn,Shahn ۷ ماهگی
#زایمان طبیعی دوقلو
#پارت سوم
خب جونم واستون بگه که اومدم خونه و با گل پسرم آقا یاسین خداحافظی کردم و گفتم واسه مامان و داداشیا دعا کن🥰❤️
بعدش با همسرم رفتیم بیمارستان آتیه و با دستور بستری ای که داشتم،رفتم پذیرش و پرونده رو تشکیل دادم و رفتم بخش زایمان
اونجا از همسرم خداحافظی کردم،چون اجازه نمیدادن بیاد داخل...
هیچی دیگه رفتم داخل بخش و دکترم رو دیدم که گفت چرا پرونده تشکیل دادی؟خیلی زوده واسه زایمانت که....اگه پرونده نداشتی مرخصت میکردم...دکتر شیفت قبل چرا گفته بستری بشی آخه؟!!!!!
بعدم گفت حالا که پرونده تشکیل دادی دیگه نمیشه کاری کرد؛برو تو یکی از اتاقا بخواب تا ازت ان اس تی مجدد بگیرم....
وقتی ان اس تی رو واسم انجام دادن،دکترم به همکارش گفت نوارش نانِ....بهتره که سونو گرافی اورژانسی بشه....همونجا واسم سونو انجام شد که دکترِ سونو گفت شرایط جنین ها خوبه...وقتی برگشتم بخش زایمان و دکترم سونومو دید به همکاراش گفت امشب رو بستریش کنیم اگه زایمان کرد که هیچی؛اگه نه که فردا مرخصش می کنم....
خلاصه همسرمو که پشت در بخش بود،صدا کردن که بره و واسم پرونده ی بخش تشکیل بده...(البته تو این فواصل همسرم به پدرم زنگ زده بود و اون بنده خدام مادرمو آورده بود بیمارستان و مادرمم پشت در بخش بود.)
خلاصه پرونده ی بخش رو واسم تشکیل دادن و منو از بخش زایمان به بخش زنان انتقال دادن...
ادامه در تاپیک بعدی...
مامان فسقلی🐰 مامان فسقلی🐰 ۵ ماهگی
پارت ۳ از تجربه زایمان طبیعی بیمارستان تخت جمشید
به واژنم آمپول زدن و بعدش بین واژن تا مقعد منو برش زدن من اصلا این برش رو احساس نکردم وقتی دکتر و پرستار ها شگم‌منو فشار میدادن خیلی درد زیادی بود وقتی دیدن من همکاری نمیکنم و زور نمیزنم ۲ نفر با دست هاشون خیلی محکم شکم منو فشار میدادن دیگه زورشون نرسید و دکتر بی هوشی که مرد بود اومد و با همکاری یکی از ماماها چند بار خیلی خیلی محکم شکم منو فشار دادن و نی نی کوچولو به دنیا اومد وقتی بچم به دنیا اومد و ساعت ۲۳:۱۵ دقیقه یود که زایمان کردم دیگه هیچ دردی نداشتم کلا درد هام رفته بود حتی وقتی دکترم داشت بخیه میزد نگاه میکردم اما بی حس بودم و اصلا احساس نمیکردم بعد از اینکه بخیه زدن تموم شد نی نی کوچولومو دادن بغلم تا بهش شیر بدم و بعدش بهم شام دادن آبمیوه دادن که بخورم خوردم بعد که منو بلند کردن لباسمو عوض کنم یه سرگیجه خیلی بدی داشتم که اصلا رو پاهام‌نمیتونستم وایسم دوباره بهم آبمیوه دادن و منو با ویلچر بردن بخش