۱۰ پاسخ

دختر من فق فقط دنبال مامانم گریه میکنه
با بقیه بای بای میکنه و بوس میفرسته براشون😅پسرم بچه تر بود درو باز میکرد میگفت برید خونتون دیگ🤣

من به پسرم اینو فهموندم که کسی میخواد بره باید خداحافظی کنیم و بوس بفرستیم😂
حتی صبح که باباش میره هم دیگه گریه نمیکنه بوس میفرسته و بای بای میکنه

دختر منم همینه زودتر از اونا میره جلوی در با من بای بای میکنه باید برم یکم جلوی در دور بزنیم بیایم از بچگی هم همین بود الان بدترم شده

خب اشتباه میکنی باهاشون میری اینجوری عادت میشه براش چندباری گریه میکنه دیکه از سرش میفته ،دختر منم اینجوری بود ولی هردفعه با یجیز سرگرمش میکردم یا میبرمش تو اتاق ک نبینه رفتنشونو، همیشه بهش میگم هرجا رفتیم بعدش باید برگردیم خونمون یا هرکسی اومد خونمون بعدش میره تو نباید گريه کنی،الان خیلی بهتر شده دیگه باباش میره گريه نمیکنه تا میاد گريه کنه میگم بابایی رفته سرکار ظهر میاد آروم میشه

دخترمن بیشترروباباش اینجوریه که اونم میگم بریم توبالکن باباروببینیم میبرمش اروم میشه

دختر منم منطقی برخورد میکنه فقط دوست داره تو آیفون نگاه کنه ببینه رفت باباش یا رفتن ؟

من خداروشکر کسی نمیاد خونه م پسرم فقط دنبال باباش گریه میکنه

چالش بعدی ما خخخ
من الان چسبیده به مادرم ول کن هم نیست

کارتنی ک دوس داری و بزار ببین باز گریه میکنه یا نه اره پسر منم همینه ولی من زود وقتی گریه میکنه فضا عوض میکنم چمیدونم گوشی میدم بازی جدید...

پسر منم همینطوره هرکی از خونمون میخواد بره بچه منم دنبالش با جیغ و گریه ک بره باهاشون

سوال های مرتبط

مامان ایرمان🧸 مامان ایرمان🧸 ۲ سالگی
واقعا یه روزایی یه لحظه هایی تو پروسه ی سروکله زدن با بچه حس میکنم الان یکی پاشو گزاشته رو مغزم در این حد متلاشی میشم🤕
دیشب تا صب چندین بار بیدار شدم که یا شیر میخواست یا پستونکش درومده بود بعدم پنج صبح تو خواب گریه کرد و دوباره خوابید
گفتم خب دیگه الان میتونم بخوابم
تا اینکه دقیق ساعت هفت دوباره پاشد و همون لحظه دستمو گرفت که پاشو بریم
نه چشمام درست میدید نه مغزم کار میکرد که الان کجام
همزمان گریه هم میکرد که زودتر پاشم بغلش کنم
و تا الان که ساعت یازدهه نمیخوابید
هرررچی تلاش کردم نخوابید باابنکه خستش بود
شیر دادم اب دادم قصه خوندم غذا دادم ده هزاربار لالایی مورد علاقشو پلی کردم و نخوابید
یهو تو بغلم بود سرشو اورد عقب محکم زد تو بینیم
و واااقعا اون لحظه تیر خلاصی بود حس کردم الان منفجر میشم دیگه
فقط با صدای بلند گفتم ماماااااان😩
چشامو محکم بستمو تند تند اشکام اومد از درد و حرص
پاشدم از اتاق رفتم بیرون که فقط عصبانی نشم سرش
و جالبه که دقیقا هر ماه هجدهم که میشه یعنی وقتی یک ماه بزرگتر میشه همزمان هم تنظیماتش بهم میریزه!
الان بلخره خوابید خداروشکر
فقط میگم خدایا منو هر روز صبور تر کن خیییلی این روزا فرسایش روانیم زیاده شده😓