تجربه زایمان طبیعی
پارت ۳
بعدش یهو بدنم انگار آتیش گرفته باشه داغ شده بودم حس میکردم تو کوره آدم پزی ام دستگاه که مال نوار قلب جنین بود دراوردم نشستم رو تخت هی خودم باد میزدم. میگفتم گرممه اونقدر گرمم شده بود دردم یادم رفته بودمن داد میزدم گرمهه کولر بزنین بعد تخت بغلیم داد میزد سردمهه🤣🤣🤣تا ماما اومد بهم آب داد گفت بخور خنک میشی آب گرفتم ریختم تو سر و صورتم ولی خنک نمیشدم خواست دوباره دستگاه وصل کنه که نزاشتمش
یهو درد شدید گرفتم از داخل انگاذ که شکمم داشت پاره میشد از بیرون بدنم گر گرفته بود
دیگه نتونستم تحمل کنم گفتم گاز بی حسی میخوام
ماما گفت بزار معاینه ات کنم بعد بهت گاز میدم
معاینه ام کرد گفت ۸ سانتی دیگه گاز نمیخواد
احساس دفع داشتم بشون گفتم گفتن موقع دردات ژور بزن منم هر کار که گفتن انجام دادم دوباره اومد معاینه کرد گفت فولی یکم دیگه زور بزن تا سر بچه رو ببینم ۲ ۳ زور دادم گفت خوبه دیگه موهاش پیداست
زور نزن بیا ببرمت رو تخت زایمان

۴ پاسخ

بقیشو بزار خوووو 😅

عزیزممم
حالا من قبل زایمان لرز تو تنم بود بعد زایمانمم همینطور جوری ک دندونام بهم می‌خورد نمیتونستم حرف بزنم🥶😁

کدوم بیمارستان رفتی ؟

خیلی هم عالی من از زایمان طبیعی خاطره خوبی ندارم زدن دست بچمو شکوندن اشغالا

سوال های مرتبط

مامان جوجه رنگی🐣🐦 مامان جوجه رنگی🐣🐦 ۴ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۵
همسرم اومد و منم دردام بیشتر شده بود
ماما می‌گفت خیلیا با همسرشون میان با هم آهنگ می‌زارن و ورزش میکنن البته خودشونم برام آهنگ گذاشته بودن رو اسپیکر پخش میشد
منم ورزش میکردم و اسکات میزدم بعد یواش یواش ازم خون می‌ریخت و دردام خیلی زیاد شده بود ماما رو صدا کردم و گفت رو تخت بخواب تا معاینت کنم و معاینم کرد گفت خیلی خوب پیشرفت کردی ۴ سانتی بهم گاز انتونوکس دادن و گفتن فقط موقع دردات دم عمیق بگیر و آروم آروم بده بیرون تا اثر کنه
منم رو تخت دراز کشیده بودم و دردم خیلی بود هی گاز میدادم داخل و آروم میدادم بیرون بعد یه ساعت همین طور که بودم کامل گیج شده بودم و درد داشتم و چشمام خمار شده بود به شوهرم میگفتم آهنگ ساقی هایده بزار برام😂
دردام شده بود هر دو دقیقه و تا ۳۰ ثانیه درد داشتم که هر بار که درد داشتم گاز تنفس میکردم و با دست میزدم تو سر و صورت خودم 🥲
زنگ دکترم زدن که بیاد
منم اینقدر دردم زیاد بود که به شوهرم میگفتم بگو بیان منو بکشن من دیگه نمیتونم اونم هی پیشونیمو بوس میکرد و اشک می‌ریخت و به ماماها می‌گفت یه کاری کنین کمتر درد بکشه ماماها گفتن باید دهانه رحمش کامل باز بشه برای همین داره درد می‌کشه
و منو معاینه کردن بهم میگفتن نفس عمیق بکش اصلا زور نزن
مامان آقا حسین مامان آقا حسین ۴ ماهگی
پارت ۴ ساعت ۶ دوباره معاینه ام کرد گفت ۵ ۶ سانت شدی گفتم تروخدا تحمل ندارم یا من رو ببر سز یا آمپول بی دردی بزن یکم آروم بشه دردام گفت نه آمپول نمیشه بزنم بچه ضربان قلبش منظم نیست بزنیم ممکنه ضعیف بشه از ساعت ۶ هر نیم ساعت از اون معاینه وحشتناک ها می‌کرد میگفت میخوام کمک کنم زودتر باز بشی دردام همینجور بیشتر و بیشتر میشد که یه آمپول میزد وسط دردام از حال میرفتم دوباره که دردام شروع میشد پا میشدم میخواستم جیغ بزنم ماما همراهم میگفت نفس عمیق بکش سه تا بده تو بده بیرون با بدبختی نفس میکشیدم تهش یه جیغ میزدم😅 ساعت ۷ و نیم معاینه شدم شده بودم ۸ سانت یه ماما دیگه هم معاینه کرد گفت آره ۸ سانته زنگ زدن به دکتر گفتن بیا دکتر ۸ بود اومد اونم معاینه کرد گفت ۸ سانته بهم گاز دادن استنشاق کنم چون دیگه دردا داشت من رو میکشت حالا به جای نفس و جیغ وقتی دردام شروع میشد تند تند تو اون نفس می‌کشیدم که اشتباهم این بود زیاد توش نفس کشیدم که رفتم تو حالت اغما ماما صدام می‌کرد صداش رو می‌شنیدم نمیتونستم جواب بدم دیگه نمیدونم ساعت چند بود که ماما دکتر اومدن بالاسرم با فاصله نگاه میکردن میگفتن بچه اومده یعنی دیگه بدون که معاینه کنن معلوم بود گفتن بلند شو برو اتاق زایمان با اون دردم از جام بلند شدم با سرعت رفتم که یکم دردم آروم بشه رفتم رو تخت زایمان خوابیدم ماما همراهم اومد گفت پاهات رو بگیر تو دستات زور بده منم همون کار رو کردم اونم همزمان با من محکم رو شکمم دودستی اومد از اون طرف هم دکتر با قیچی برش داد یهو سبک شدم دیدم شکمم داغ شد نگاه کردم دیدم یه موجود سیاه رو شکممه قربونش برم بهترین حس دنیا بود یعنی تمام دردام رو شست برد🤩
مامان عباس مامان عباس ۱ ماهگی
پارت ۴
بعد اینکه معاینه کرد رفت و اصلا اجازه نداد برم سرویس بعد چند دقیقه دوباره صداشون کردم ایندفعه یکی دیگه اومد تا گفتم اجازه بدید برم سرویس واقعا لازم دارم گفت بذار معاینه کنم گفتم نع همین الان همکارت معاینه کرد از بس معاینه کردن بعصی هاشون زجر اوره بعضی ها دستشون سبک خیلی خوبن ولی بعضی ها نه
به ماما برخورد و گفت مگه ما دوست داریم دائم معاینه کنیم بخاطر خودتون میگیم گفتم زنگ بزنین ماما همرام بیاد گفتن هنوز سه سانتی تا ۴ سانت نمیشه همین که رفت بیرون اعصابم بهم ریخت از یه طرف درد و از یه طرف هم که اجازه نداشتم از تخت بیام پایین زنگ‌زدم ماما همراهم گفتم میشه الان بیاین گفت زنگ زدم بیمارستان گفتن هنوز سه سانت داخل قرارداد از ۴ به بعد میایم گفتم خواهش میکنم گفت واسه هزینه مشکلی ندارین گفتم نه فقط تو بیا که من با اینا میمیرم تا اومدن ماما یه ربعی طول کشید همین که اومد بهش گفتم سرم و اینا رو جدا کن برم سرویس گفت چرا بهت اجازه ندادن گفتم نه گفت خدا خیرشون بده تو هنوز سه سانتی خطری نداشته که رفتم سرویس و برگشتم وگفت تا معاینه کنم ببینم چه پوزیشن برای تحمل دردام خوبه بعد معاینه گفت حالت سجده باش و تکنیک تنفس رو انجام بده خودم از قبل داخل یوتیوب ورزش های مناسب زایمان و تکنیک های تنفس رو تمرین میکردم تو کل [هفته هایی که با ماما قرار داد بستم دوبار اونم برای معاینه تحریکی دیدمشون ولی یه خانم خیلی با تجربه ای بودن و هنوز که هنوز روند زایمانم رو مدیونشم ]قبل اینکه دردام شدید تر شه گفت ورزش کنیم من اسکات میزدم و اون کمرمو ماساژ میداد و خیلی خوب بود همین جوری که داشتیم راجب درد ها و روند زایمان صحبت میکردیم گفتم کی میتونم از گاز بی دردی استفاده کنم و گفت همین حالا هم میتونی معاینه که
مامان جوجه رنگی🐣🐦 مامان جوجه رنگی🐣🐦 ۴ ماهگی
مامان پناه مامان پناه ۲ ماهگی
خودمو بشورم و اینا بعد گفت برو رو تخت معاینم کرد گفت آره بچه اومده پایین فقط سجده برو تا قشنگ بیاد سر جاش و بعد منم سجده رفتم و بعد معاینم کرد گفت خوبه به ماما های بخش گفت بیاین معاینه کنین اومدن و بعد معاینه گفتن وسایل زایمان رو آماده کنین بچه داره میاد اون لحظه انقد احساس آرامش کردم که حد نداشت گفتم خداروشکر بچم داره به دنیا میاد و دیگه دردام تموم میشه آخه درد آمپول فشار خیلی بده هم پشت سر همه و هم شدید هست بعد دیگه اومدن برا زایمان و میگفتن زور بزن من از مد جافوع کردن می‌ترسیدم و خجالت می‌کشیدم برا همون درست زور نمیدادم و بچه زیادی تو کانال موند و سرش داشت کشیده می‌شد و اذیت میشد که گفتن باید برش بزنیم اولش ترسیدم ولی با وجود اون همه درد گفتم بزنین بابا زودتر به دنیا بیاد من دیگه نمیتونم دردم تحمل کنم بعد دیگه بی حسی زدن و برش رو که اصلا احساس نکردم هیچی نفهمیدم واقعا وبچمو دادن بغلم و یه حس خیلی آرامشی گرفتم بعد دیگه بچه رو بردن برا وزن و اینا و جفت رو هم در آوردن و شروع کردن به بخیه زدن اولش فقط یکم احساس سوزش داشتم و زیاد درد و اینا حس نکردم تو بخیه های داخلی ولی بخیه های آخری که سطحی بود درد و سوزش داشتم که قابل تحمل بود ولی میگفتم بی حسی بزنین که گفتن نمیشه الان بزنیم و بچمو آوردن کنارم تا آروم بشم و حواسم پرت بشه بعد دیگه درگیر بچم بودم نفهمیدم کی تموم شد و بعدش دیگه دوساعت نگم داشتن و بعدش راهی بخش شدم
مامان آقا حسین مامان آقا حسین ۴ ماهگی
پارت ۳ ساعت ۸ شب کیسه آبم پاره شد و ۸ و ربع رسیدم بیمارستان بستری شدم و ماما همراه گرفتم ماما همراهم ساعت ۹ اومد بالاسرم معاینه ام کرد گفت از الان به بعد یه جوری معاینه ات میکنم که درد بگیره کمکت کنم زودتر باز بشی یعنی در اصل میخواست پاره ام کنه آنقدر درد داشت دستش رو می‌برد تا آرنج تو میچرخوند خیلی بد بود بهش فکر میکنم چهارستون بدنم میلرزه🫠
خلاصه ساعت ۱۲ یکم دردام زیاد شد اومدن معاینه ام کردن گفتن ۳ سانتی گفتم خب پس اینجوری پیش بره ۴ صبح زایمان کردم ماما هم گفت فعلا استراحت کن ساعت ۲ میام ورزشا دو شروع کنیم باید ۴ سانت بشی این رفت خوابید من موندم و دردهایی که هر لحظه بیشتر میشد تا ساعت ۳ نیومد من ۳ دردام خیلی زیاد شده بود ماما شیفت اومد بالاسرم معاینه کرد گفت چهارسانتی دیگه خیلی خوشحال شده بودم چون شنیده بودم از ۴ سانت تا ۱۰ سانت زود میگذره ماما همراهم زحمت کشید از خواب پاشد اومد بالا سرم معاینه کرد گفت نه هنوز ۳ سانتی ولی خوبه پیشرفت میکنی ولی من چون امیدوار شده بودم و دردام زیاد بود این رو که شنیدم گفت هنوز ۳ سانتی خالی کردم زدم زیر گریه گفتم تروخدا من نمیتونم من رو ببرید سزارین مامانم اومد یه لحظه پیشم گفتم مامان تروخدا برو بگو شوهرم بیاد رضایت بده من برم سزارین ولی ماما همراهم گفت نه داری خوب پیش میری کم نیار (خب تو چرا من رو سرد میکنی 😐)
بعد جالب اینجا بود ماما شیفت ازش پرسیده بود بنظرت ساعت چند زایمان میکنه این برگشت گفت میره پایین منظورش این بود که کارم به سزارین میکشه دوباره باز یکم امیدوار شده بودم این رو شنیدم دوباره حالم بد شد التماس کردم گفتم من رو ببر سزارین نزار دوتا درد بکشم به من می‌گفت نه خوب داری میری نا امید نشو نمیدونم چرا دو رو حرف میزد
مامان دلوین مامان دلوین ۳ ماهگی
پارت ۴
کم کم دردام شروع شد و زود تموم میشه با تکنیک تنفس تحمل کردم ماما رفت و ی قوطی ادرار اورد گفت اینم باید انجام بدی سرم قطع کرد گفت با سرم برو بیا تا دوباره nst بهت وصل کنم رفتم انحام دادم اومدم دراز کشیدم دوباره دستگاهه وصل کرد هی دردام زیاد شد ولی با تنفس تحمل کرد ی نیم ساعت یکساعتی بود ک ماما رفت کسی پیشم نبود شوهرم پیامم دادگفت چطوری گفتم نمیتونم تحمل کنم برو رضایت بده ک سزارینم کنن گفت ن چند سالی هست ک ممنوع شده نمیزارن قربون صدقم میرفت من فقط اشکم میومد مامانم زنگ زد گفت چجوری گفتم خوبم نفهمید ک سرم فشار بهم وصله شوهرم زنگ زد گفت مگه سرم فشار بهت وصل نی گفتم چرا گفت مامان نفهمیده گفت ن درد دارم دعام کن ساعت ۳ نیم بود ی مانا دیگه اومد بالا سرم nstخورده بود بهم دوباره ژل زد درستش کرد گفت تکون نخور تا درست کار کنه گفت بزار معاینه کنم ببینم چجوری معاینه گرد گفت ۲ سانتی گفتم یا خدا انقد درد کشیدم تازه دوسانتم گفت تکون نخور تا برم نمازم بخونم بیام گفتم باش تا اومد من سوره انشقاق و ۷ بار دعای ناد علی خوندم و حضرت فاطمه قسم میدادم و موقع دردارم امام صدا میزدم نمازش خوند اومد گفت دستشویی نداری نگفتم اره گفت خو برو بیا رفتم اومدم دردام زیاد میشد ولی وقتی میدید دارم تا تنفس تحمل میکنم تشویقم میکرد گفت عالیع کلاس رفتی گفتم ن گفت دردات ک شروع شد همینجوری ادامه بده دکتره اومد واسه معاینه گفت اصلا رحمت پیدا نمیکنم جلل خالق و گفت حال ندارم پیداش کنم ماما اومد گفت بزار یچیزی بهت بدم بخوری یکم ابمیوه خرما بهم داد ک خودم گفتم دیگه نمیخورم
هیی nst نگا میکرد میگفت تکون نخور درست ثبت نمیکنه نگوو ک ضربان قلب بچه بالا بود یعنی تا موقعی ک زایدم این ب من وصل بود
مامان دلوین مامان دلوین ۳ ماهگی
پارت ۶
بچه اولم همینحوری بود سرش یکم بزرگ بود پاره شدم تا اومد یکی اومد رو لبه تخت دوپا و با دستش فشار میداد رو شکمم خودمم زور ک میزدم نفسم نمیومدم گفتم نفسم نمیاد ول کرد دوباره معایته کرد گفت ن هنوز ۱۰ نشده من هیی زور میزدم اونم فشار میداد رو شکمم دیگه سر یچه دیدن گفتن زور بزن پاهام گرفتم تا تونستم زور زدم ساعت ۶ چهل پنج دقیقه بود ک ب دنیا اومد از داخل بخیه نخوردم ولی بیرون چهار پنج تا خوردم موقع بخیه بهشون گفتم سر کننده بزنین گفتن ن چون بیرونی سر نمیشه اون بخیع میکرد من درد میکشیدم هیی معذرت خواهیی میکرد دخترم اوردن گذاشتن رو شکمم هیی پرسنل نازش میکردن اون ماما همراهی ک میگفت میام مامات میشم اومد بالا سرم گفت زایمان کردی گفتم اره دیگه نمیخوامت 😂
ساعت ۷ بود ک دیگه بردنم ت ی اتاق دیگه و مامان و مادر شوهرم اومدن پیشم ساعت ۱۰ نیم بردنم بخش

اینم از تجربه زایمان دوم ولی زایمان دوم ک همه میگفتن راحت تره واقعا راحت تر بود من وایه بچه اولم خیلی بخیع خوردم و خیلی اذیت شدم
مامان فندق🩵 مامان فندق🩵 ۷ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت ۲
خلاصه خوشحال و لباس دادن بهم گفتن آماده شو برو اتاق زایمان ولی خییییلی استرس داشتم همش می‌پرسیدم ک خیلی طول می‌کشه زایمانم ؟ میگفتن نمیدونیم معلوم نیست و اینا
دیگه زنگ زدن به ماما همراهم ک بیاد منم انتقال دادن اتاق زایمان و بهم سرم وصل کردن منم درد. داشتم ۶.۷ دقیقه یکبار اما شدیددد فقط کمرم می‌گرفت و ول میکرد اینا دوباره معاینه کردن گفتن ۷ سانتی. بعد نیم ساعت ماما همراهم اومد کیسه ابمو پاره کردن شدم ۸ سانت دیگه دردام شدن ۳.۴ دقیقه یکبار و شدید تر درد داشتم معاینه کردن گفتن ۱۰ سانت و فول شدی . ساعت ۱ بود تقریبا . دیگه ماما همراهم گفت میخای بری دوش بگیری رفتم اما نتونستم ورزشم نمیتونستم بکنم .. زور زدنام شروع شد تقریبا ۱ ساعت و نیم زورزدم همین سخت بود اما قابل تحمل.. سر بچه نمیومد داخل لگن بخاطر همین طول کشید با تمام قدرتم زور میزدم دیگه کلافه شده بودم که گفتن سر بچه رو میبینن .. مامام خییییییلی تو زور زدنام کمکم کرد که واقعا اگه نبود نمیتونستم
بردنم روی تخت دیگه که بچه بدنیا بیاد .
اونجام چند تا زور محکم زدم و بچم بدنیا اومد🫠🫠
اصلا باورم نمیشد که زایمان کردم.. ساعت ۲ و بیست دقیقه بود
مثل اینکه چند تا جیغ هم زدم موقع زایمان ولی خودم اصلا یادم نیست آنقدر ک حالم دست خودم نبود اما مامانم صدامو پایین شنیده بود...
و بخیه زدنا شروع شد که خیییلی درد داشت با سه تا آمپول بیحسی کاااامل حس میکردم یعنی اونقدر ک درد بخیه کشیدم درد زایمان نداشتم 🫠

ادامه تاپیک بعد
مامان کارن 🩵 مامان کارن 🩵 ۶ ماهگی
مامانا بلاخره می‌خوام تجربه زایمانم و بزارم
زایمان طبیعی
من چهل هفته تمام کردم که بخاطر اینکه حرکات بچه کم شده بود احتمال داشت مدفوع کنه منو بستری کردن ساعت ۱۰ شب من بستری شدم آن موقع ۳ سانت بودم من چون ماما خصوصی گرفته بودم اجازه میدادن همسرم هم بیاد پیشم همسرم آمد ماما برامون آهنگ گذاشت شمع و عود روشن کرد برق خاموش کردم از اتاق رفت بیرون آنقدر بوی خوبی گرفته بود اتاق اصلا دردا یادم نمی آمد 😂😂
تا ساعت ۳ شب همسرم پیشم بود بعد ماما گفت باید بره موقع که میخواست بره دلم میخواست گریه کنم 😂
ماما دوباره منو معاینه کرد گفت پنج سانتی و کیسه ابم و پاره کرد
من دردام شروع شد دردای غیر قابل تحمل آنقدر فکر می کردم الان میمیرم از درد ساعت پنج صبح معاینه کرد ۷ سانت بود که تو اون لحظه‌ دردام خیلی زیاد بود و حالت تهوع هم گرفته بودم که ظربان قلب بچه رفت رو ۹۰ آمدن بهم گاز بی دردی و اکسیژن وصل کردن و تا ساعت یه ربع۶ که شدم ۱۰ سانت و از ساعت یه ربع۶ تا یه ربع هفت همش زور میزدم و آخرش دیگه اصلا انرژی نداشتم که زور بزنم تا رفتن دستگاه بیارن ماما آنقدر شکم منو فشار داد که کارن من ساعت به ربع هفت به دنیا آمد چون پسر بجای اینکه با سر بیاد با صورت آمده بود سرش حالت گرفته بود یکم ترسناک شده بود که دکتر اون خودش خوب میشه و تا دو روز خوب شد
اینم از تجربه من همه رو یه جا نوشتم دیگه اگه سوالی داشتید بپرسید ؟
مامان 🩷ال آی🩷 مامان 🩷ال آی🩷 ۴ ماهگی
#زایمان_طبیعی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۳

اوایل که کم کم میرفت اصلا درد نداشتم و با ترکیدن کیسه هم کلی آب گرم ازم رفت و بعد از اینکه دوز آمپول فشار بیشتر کردن دیگه من دردام شروع شد و اومدن معاینه کردن و گفتن چهار تا هفت سانت هستم و ماما همراهم همون لحظه رسید و روزشان شروع شد اول رفتم زیر دوش و خیلی خوب بود آرومم کرد و رفته رفته دردام زیاد شد کیسه آب گرم هم استفاده کردم و خیلی خوب بود بعد اونم رو توپ رفتم و ماما همراهم تو دستام و پاهام یه نقطه های رو بهم گفت که وقتی دردام میومدن اونجا رو فشار میدادم و تکنیک تنفسی رو انجام میدادم خلاصه بعد از توپ معاینه شدم و گفتن که هشت سانتم و دیگه دردام نفسمو میگرفت بعدش ورزش گربه رو انجام دادم خیلی دردمو کم می‌کرد خیلی برام خوب بود اونو کلی انجام دادم و دراز کشیدم برای معاینه و ماما همراهم کفت که فول شدی هر وقت حس زور اومد بهت پاهاتو بکش تو شکمت و زور بده سه یا چهار بار اینکارو کردم و گفتش که دیگه سر بچه دیده میشه پاشدم رفتم سرویس و خودمو شستم و از سرویس تا تخت زایمان به زور رفتم و یعنی تا اونجا مردمو زنده شدم….