یادمه پسرم کوچیک بود حدودا ۵ ماهش بود
یه روز عصر حوصلش سر رفته بود خیلی گریه میکرد هیچ جوره اروم نمیشد تابش دادم ، شیر دادم ، بازی کردم باهاش ، اصلا اروم نشد
نمیدونم چش بود تنها بودم ۱۷ سالم بود :) برای مادر شدن خیلی بچه بودم خیلی زیاد احساس ناکافی بودن داشتم و تنهایی خیلی اذیتم میکرد تا شب که همسرم بیاد دیونه میشدم با اینکه پسرم اذیتم نمیکرد اصلا یه روز مثل اون روز شروع کرده بود بهونه گیری
گوشیمو ورداشتم زنگ بزنم ولی به کی نه مادری داشتم نه پدر نه خاهر هیچکیو نداشتم خیلی گریه کردم اون روز انقد عصبی شدم پتو پسرمو انداختم روش گفتم بسه دیگه گریه نکن رفتم اونور شاید یه قدم ورنداشته بودم برگشتم ...
بغلش کردم زار زدم ، ولی اون تو بغلم خابش برد
هنوزم با اینکه چند ماه دیگه میشه ۵ سالش یاد اون روز میوفتم اشکام بی اختیار میریزه
چقدر تنها بودم ولی تونستم منی که مادرشوهرم از هفتمم رفت خونشون و تنها این بچه رو بزرگ کردم با سن کم تونستم :)

تصویر
۱۶ پاسخ

گل نگران نباش تنها نبودی ما هم تو سن بدون کمک کسی بچه بزرگ کردیم .پسر من ایقد بچه ما آرومی بود بخدا شب و روز نداشتم تا شیش ماه پدرم در اومد ولی گذشت و میگذره ما رو تو‌کوره میذاشتن ایقد پخته نمیشدیم ک‌ دست بچه هامونو نامردی هایه این زمونه شدیم .زن بودن یعنی اشک چشاتو پاک کنی و بخندی🙂🥺

اخ چقدر منم این حس رودرک کردم تنهایی خیلی سخته 😔🥲

ما نمی‌تونیم هیچوقت اشتباه نکنیم
ولی مطمئن باش تو مسیر مادریت انقدری براش جبران کردی که اون روز دیگه هیچ اثری تو روحش نداشته باشه.
خودت رو درک کن و ببخش .

خدا حفظش کنه

کجای مشهدی عزیزم؟

عی جان عزیزم ماشالا بهت دختر قوی برا منم دعا کن بتونم ازپسش بربیام خیلی دلم برا تنهایی خودم میسوزه ن مادری ن پدری ن خواهری ن برادری 🥲

عزیز دلممم
منم خیلی سختی کشیدم ۱۶سال بیشتر نداشتم

خداحفظش کنه برات 🧿

خدا برات حفظش کنه پسرتو


گاهی اوقات تو ی لحظه آدم به قدری بزرگ میشه که تو چندین سال به اون آگاهی و بزرگی نمیرسه

شما اون لحظه در یک آن بزرگ شدی عزیز من،موقغیت های سخت آدم رو میسازن

و بهت تبریک میگم که این جهش و آگاهی تو ۱۷ سالگی برات اتفاق افتاده.

ای جانم خدا حفظش کنه برات بچه اول آدم کم سن و سال باشه خیلی سخته

بهت افتخار میکنم عزیزم
همینکه تو این شرایط تونستی خودتو جمع و جور کنی با هر سختی که بود واقعا ایول داره و کار هر کسی نیست👏🏻😘
ماشاالله مامان قوی😍🥰

الهییی عزیزم‌تویه مادرقوی ونمونه ای خدااین قدرتوبهت داده ..قدرشوبدون

عزیزم😢❤️

مامان قوی💪🏻🥺

به خودت افتخار کن

خداحفظش کنه😘

سوال های مرتبط

مامان دوتافرشته مامان دوتافرشته هفته سی‌وهفتم بارداری
بیان از تجربه ها زایمانتون بگید
تجربه ی اولین زایمان من برمیگرده ب ۴ سال پیش

۴دی وقت زایمان بود طبق ان اتی ماما خصوص گرفته بودم برای زایمان طبیعی از اون جا که بیمه بودم بیمارستان آتیه رو انتخاب کردم ۳ دی بود که نینی که حکات تی نی خیلی کم شده بود خیلی نگران بودم اصلا حالم خوب نبود زمان کرونا بود با یه وضعی رفتم بیمارستان برای معاینه ببینم دهان رحمم بازشده یانه
خونمون انگار بمب زده بودند منی که خیلی وسواس بودم همین طور ب امان خدا ول کردم رفتم
اونجا گفتند دهانه رحمم ۴ سانت باز شده زایمان سختی دارم خیلی حالم گرفت از اول دوس داشتم سزا بشم اما مامانم میگف اشتباه عوارض دار رفتم پیش ماما اونم گف زایمان سختی داری فک کنید نه درد داشتم نه دهانه رحم بازشده بودم هیچی

الهی ب امید تو رفتم برای زایمان ماما گف ناهار نخور غروب شد بستری شدم هیچ وقت یادم نمیره خیلی دلم گرفت از شوهر آبجیم خداحافظی کردم رفتم برای زایمان
تنها تنها تو یه اتاق بودم صدای جیغ می‌شنیدم اما خودم میزدم ب خیالی به خودم میگفتم منم یه زنم مثل اونا پس میتونم
وقتی ب ماما زنگ زدم اومد کلی بهونه آورد که ۴ سانت باز نشدی چرا بهم زنگ زدی فلان بهمان


ادامه اولین کامنت
مامان رادمهر_و_پریمهر مامان رادمهر_و_پریمهر ۳ ماهگی
امروز از ساعت یک‌ من دکتر و سونو و اینا بودم پسرم پیشه همسرم بود ... بعد که اومدم رادمهر سر یک چیز بیخود هییییی گریه کرد و داااد میزد و جیغ میکشید، ینی جییییغ و داده شدید میکرد هرچی حواسشو پرت کردیم هرچی همسرم بغلش کرد بردش حیاط ، اصصصلا این آروم‌نشد حرف مسخرشو تکرار میکرد و گریه میکرد و داد میزد، بعد منم عصبی شدم گفتم بیا برو اناقت میخای گریه کنی بکن تموم شد بیا بازم این بچه تموم نکرد دیگه مغزم داشت منفجر میشد، در اینجا همسرم آتیشی شد یهو ‌و دااااد میزد سر بچه که چیکاااار کنم دیگهههه خفهههه شو‌ووو خفهههه شو‌ووو😶‍🌫️ تازه رادمهرم محکم هول داد ر‌و مبل باز همچنان خودشو میکشید سمتش من هرچی بهش میگم محمد اون بچست اصلا به جنون رسیده بودا😵‍💫 منو ام زد کنار باز بره سمت رادمهر و‌همچنان اون خیره تموم نمیکرد 😶‍🌫️ ز‌ود بغلش کردم دور کردم از داستان 😵‍💫 ولی خیلی دلم شکست انقدر گریه کردم 😓 خیلی ترسید 🥺هنوزم دارم گریه میکنم😅