۵ پاسخ

اگر یکی دو دفعه بهانه میگرفت یا گریه میکرد که بمونه خونه مادرت نمیذاشتی بمونه دیگه این کارو نمیکرد چون این مورد واسه خودم پیش اومده چند دفعه میرفتم خونه خواهرم وقتی میخواستیم بریم با گریه خودشو زمین میکوبید که اونجا بمونه ولی با گریه میبردمش دیگه دید اینکارش بی فایدس بعد اون هر وقت خونه خواهرم میخام بیام خونه خودمون قبل من میره کفشاشو بپوشه حتی خونه مادرم و مادر شوهرمم چند دفعه این کار کرده

بچه منم دوست داره بمونه ولی باید خودمم باشم..

بچه من عین خیار منو میفروشه

والا برامنم همینه

من بچم گریه میکنه زجه میزنه بمونه جایی گوش نمیدم میگم باید برگردی خونه

سوال های مرتبط

مامان پسری مامان پسری ۲ سالگی
مامانا خیلی دلم گرفته ...من اصلا نوزادی پسرم ، چند ماهگیش ، زیر دوسالگیش یادم نمیاد ...اصلا نمیدونم چی شد ...عکس هاش رو که نگاه میکنم دلم میسوزه فکر میکنم مادر بدی بودم بهش نرسیدم ...من افسردگی بعد از زایمان گرفتم و دارو میخوردم پسرم هم خیلی بد قلق بود اینکه میگم بد قلق تا کسی بچه بدقلق نداشته باشه متوجه نمیشه چی میگم ...هیچوقت هم به من وابسته نبود انگار من مامانش نبودم نمیدونم چرا عاشق باباش بود ، بعد بابای من ، بعد مامانم ...بعد من ...نمیدونم چرا دوسم نداشت ...چند بار کتکش زدم فقط همونا تو ذهنم مونده ...سعی میکردم باهاش بازی کنم ، براش کتاب میخوندم ، میبردمش بیرون ولی همیشه رفتن و امدن به گریه و شیون ختم میشد ‌...من قبلا سرکار میرفتم الان کاملا خونه نشین شدم من و پسرم از صبح تا شب تنهاییم تا شوهرم بیاد دلم میخواد باهم بریم بیرون ولی نمیتونم تنها کنترلش کنم ...دلم براش میسوزه ...دلم برای خودمم میسوزه ...اینروزا خیلی باهم بازی میکنیم ، کاردستی درست میکنیم ، نقاشی میکنیم بالاخره همش خونه ایم ولی نمیدونم مامان خوبی هستم یا نه ...بازم حس میکنم دوسم نداره