خانوما من دیشب ی خابی دیدم تعبیرشو نمیخام فقط دوس دارم ب شما هم بگم 🙂 خابم اینجوری بود ک تو خواب یهو ی دری باز شد مثل در اسانسور بعد یه بچه با این گهواره هایی کوچیک ک اسمشو نمیدونم اون وسط گذاشته بود ک بچه بالا هم اورده بود . همین ک بچه رو دیدم فهمیدم بچه خودمه یعنی انگار یکی اومد بهم دادش . بعد بردمش خونه ب مامانم گفتم لباساشو عوض کن و بشورش همونجوری ک خابیده بود سرمو گذاشتم بغل سرش گریم گرفت با گریه بهش گفتم چقدر با لباسات حرف میزدم الان خودت اینجایی و پاهاش نوازش میکردم . بعد نگام افتاد ب صورتش این بچه انگار مژه هاش مصنوعی بود تو خاب میخاستم استوری بزارم از مژه هاش بگم از کل زندگی من قشنگتره . بعد توی همون خاب میخاستم بیام گهواره بهتون بگم ک منم زاییدم و اصلا هم درد ندارم 😅 بعد این بچه همش بغلم بود همونجوری ک تو بغلم بود ب مامانم گفتم مامان یعنی من الان خاب نمیبینم مامانم گفت نه همین ک گفت نه یهو دیشب چشامو باز کردم ک فهمیدم همش خاب بوده غم عالم اومد تو دلم 🥲💔 فقط حس خوب اونجاش ک سرمو چسبوندم ب سرش و گفتم چقد با لباسات حرف زدممم🥺💔






بارداری موعد سونوگرافی فرزندپروری موعد بارداری موعد بارداری بیبی چک نینی نوزاد

۶ پاسخ

حس خیلی خوبیه ان شاءالله بزودی مامان میشی گلم🥹💚🫂

معلومه دیگه قراره بزودی مامان بشی خودت و حسابی آماده کن😍

عزیزمممممم ایشالا به زودی تو هم مامان میشی یه چی بگم منم خواب دیده بودم یعنی مهر ماه بود خواب دیدم یه مرد اومده پیشم یه امام یا پیامبره و من نمیشناسمش خدا شاهده بهم گفت به زودی مادر میشی اون روز که از خواب بیدارشدم دیگه امیدوار شدم خدا ماه بعدش بهم یه بچه داد فهمیدم بارداردارم ولی اصلا فکرشم نمیکردم ب این زودی باشه 🥹🥹🥹خدا هیچوقت نا امیدت نمیکنه

ایشالله باردار میشی عزیزم

انشالله به زودی زود دامنت سبز بشه عزیزم ❤️

انشالا خداوند به زودی دل شادت میکنه خوابت به واقعیت تبدیل میشه

سوال های مرتبط

مهرانا مهرانا قصد بارداری
واااااای نزدیک بود خونه خراب بشم ،نابود بشم،ذلیل بشم
خدایا ک هر چی بگم کم گفتم این قضیه برا امشب و حدود ساعت 8 شب😣.خدایا چی پیشت داشتم ک کمکم کردی
بچها فردا شب تولد دخترمه و میخواییم شمال هم بریم
رفتم با ماشین و دخترم ک همرام بود یکم وسایل تولد گرفتم و ارایشگاه رفتم و ...
پیش خودم گفتم بزار ی کادو هم خودم برا بچم بگیرم .ک رفتم جلو در اسباب بازی فروشی وایسادم و ب دخترم گفتم تو بشین تا زود بیام .و گوشیمم دستش بود داشت بازی می‌کرد. من رفتم براش حباب ساز برقی خریدم ک شد 400.بغد از 5 دقیقه اومدم دیدم بچم نیس .وای شروع کردم اینور و اونور و نگاه کردن دیدم ن اصلا نیس.و هی دیگ شروع کردم ب سر وصدا و جیغ زدن.و هم میدویدم این طرف و آن طرف و میزدم تو سرم و جیغ میکشیدم.خیلی دورم شلوغ شد خیلی .همه با موتور و...دنبال بچم بودن.وای اصلا نبودش.دیگ خیلی حالم بد بود و داشتم میمردم .یهو ی دختر بچه اومد گف من دیدمش با ی مرد ک صورتشو بسته بود داشت میرفت .منو بگی همونجا وسط خیابون زدم تو سرمو باز جیغ کشیدم.همه مردم ترسیده بودن .زنگ زده بودن ب 110 و...
یهو یکی اومد و دوباره زنگ بزنه ب 110 ک 110 گف ی بچه آمار دادن تو درمانگاه نزدیک همونجاس.وای فقط میدویدم و حالم خوب نبود .یهو بچمو ک دیدم دیگ افتادم زمین .دورم وحشتناک شلوغ بود.هی آب میریختن رو صورتم
.نمیدونم چرا بچم رفته بود توی درمانگاه روی صندلی نشسته بود و هیچی نمی‌گفت.هر چی هم ازش میپرسم میگ نمیدونم.یکم حالم بهتر شدو و رفتیم خونه
خیلی وحشتناک بود خیلی .این قضیه برا ساعت 8 امشبه.خدایا شکرت خدایا شکرت.وحشتناک ترین صحنه ای ک تو عمرم دیدم.
الانم باید وسایلامو جمع منم ک صبح ب امید خدا بریم سفر .ولی هنوز حالم بده و دستام میلرزه.حس میکنم صورتم فلج شده.