۹ پاسخ

قطعا دو تربیته میشه
هرچیزی حد و مرزی داره عادتش بدید دیگه سخته میشه
چند سال دیگه بزرگ تر شد میکن مادرش‌ تقصیر دارع

عزیزم من بچه بزرگم همین بود فقط خانواده شوهرمو میشناخت ب حرف هیچکی گوش نمیداد همه کارم میکرد من دعواش میکردم نمیزاشتن ب حرفم گوش نمیدادآخرم من شدم مقصر نزار بره پیششون فردا بزرگ بشه دیگه تورو نمیشناسه وبراشم مهم نیستی

خواهر بزرگ من الان یک دختر 11ساله داره توی. نوزادی دخترش همش خونه مادر شوهرش بود الان دیگه حریف دخترش نیست به اسم خواهرم دختر داره واقعیت نه اگه دل ابجیم تنگ بشه اون می‌ره خونه مادرشوهرش دیدن دخترش در طول هفته الان یک ساعت هم خونه خودشون نیست سعی کن کم کم رفت امدش رو کم کنی

من اگه بودم نمیژاشتم بهش میگفنم مامان دوس ندارم اینجوری واقعا هر‌موقع خودم اومدم با خودم میاد پایین و خودم بیام بالا بچه باید پیش خودم باشه من هنوز نذاشتم پیش مادر شوهرم جای مبرم بارها گفته گفتم نه مرسی

خوب اینجوری بزرگتر شه به مادر شوهرت وابسته میشه و اصلا سمت تو نمیاد یه جورایی اونو مادر خودش می‌دونه پس بزرگ تر شه از شما حساب نمیبره چون نسبت بهت وابستگی ندارد صد درصد تو تربیتش به مشکل میخوری مراقب باش بچه باید به تو بیشتر عادت کنه اینجوری وابستگیش به حدی میشه که بدون مادر شوهرت جایی نمیره یا مادر شوهرت بره بیرون بچه میخواد تو رو اذیت کنه که با اون چرا نرفته

سلام
حد و مرز مشخص کنید برای رفت و آمدتون
البته اینکار رو باید همسرتون با قاطعیت انجام بده
منم از ترسم که این اتفاقات نیفته وقتس دخترم ۴ ماهه بود ازشون جدا شدیم با هر سختی که بود

من پسر بزرگم هر دقیقه میومدن میبردن وابستگی شدید بهشون داره طوری ک نمیتونن برن شب جایی یا اگ جای میرن پسرم بهونشونو میکیره گریه میکنه ک کجایید بیاید خونه اوناهم برا اینکع اروم بشه بش الکی میگن ننه رو بردیم دکتر اینم یکم اروم میشه باور میکنید ننهه رو شبها میاره رو تختش دراز میکنه پیشش تا نخوابه نمیره ۔یکم هم بی تربیت شده اونا همه چیز میگن عموی داره مجرد همه فحش و کفر هم میگه اینم یاد گرفته بنظر من کنترل کن زیاد نزار وابسته بشه ۔الان این یکی پسرم بغل ننه نمیره ولی به بابا بزرگه وابستس تا میاد بالا میگه ببرمش میگم موقع خوابشه یا غذاشه دیگه نمیبره همین جا باش بازی میکنه و میره ۔اصلا هم نزاشتم عموش بشناسه یبار پایین بودم عموش خواست بغلش کنه اینقد گریه کرد گفتم ببخشید نمیشناسدتون میترسه ازتون نمیخواد بغل کنی کلا ماهی یبار هم نمیرم پایین ولی پسر بزرگم دم دقیقه میگه میخوام برم ببینم ننه چیکار میکنه

ولا با احترام ب همه.
مادرم برادر زادشو از بچگی چون همسایه بودیم و ما بچه کوچیک نداشتیم‌ مادرم خیلی ب برادر زادش وابسته شده بود یعنی جوری بود که بچه به مادر من میگفت مامان. خلاصه بگم شبوروز خونه ما بود جونمون ب هم بند بود . یعنی این بچه اگه یه روز نمیومد خونه ما از گریه چشماش باز نمیشد . یکم که بزرگتر شد دیگه وابستگی کمتر شد الان خیلی خیلی باتربیت و متین و با شخصیت اصلا نه رو تربیتش نه رو احساساتش هیچی تاثیر نداشت ولا.
ب نظر من اگه مادر شوهرت زن خوبو باشخصیتیه بهش اعتماد داری که بچه تربیتش بد نمیشه چکارش داری . اونام دلشون ب بچه خوشه مگه چند وقت دیگه هستن‌ بخدا خدا هم خوشش میاد .

چرا باید اجازه بدی هرروز بچه رو ببره

سوال های مرتبط